خــــــــــودنویس
-
خسته از این دنیا و آدم هایش
خسته از نفس کشیدن و این گونه دوام آوردن هایشبیچاره صبر ;
.
.
بیچاره صبر
که تمام شده است و دگر نایی ندارد!!!#نویسنده_دل
-
_Sajjad_
تاحالابه آینه نگاه کردین؟
منظورم این نگاه کردنای عادی مثه بقیه نیست....
وقتاییومیگم که صاف زل میزنی توچشمای خودت؛یهو وهم میگیردت:
«این کیه که داره بهم نگاه میکنه؟»
اون چشماحرف دارن
حرفاییکه نمیدونی چین شایدم بیشترنمیخوای بدونی که چی ان
ترجیح میدی توخودت بمونی ودرگیرنشی
ولی تومیدونی که اون؛اون آدم توآینه تونیستی...
وبعدبازمیخوری بدورباطل این سوال: «پس من کی هستم؟»
مهشید حسن زاده 0 گفتن تا بهتون بگم -
به نیت دو نفر که هیچ شناختی ازشون ندارم و فقط حسم میگه اهل یک جهان متعالی اند نیت کردم و کتاب نورانی روی میزم رو باز کردم . فرمود:
در آن ظلمت های متراکم صدا زد جز تو معبودی نیست (و از شرک و شریک و هر غیب و آلایش) پاک و منزهی و من از ستمکارانم.
اومدن ذکر یونسیه تو این صفخه برای من که خیلی معنی داشت. تا اومدم تو خودم بشکنم ادامه داد:
پس ( دعاى ) او را اجابت کردیم و او را از آن اندوه نجات دادیم و ما این چنین، مؤمنان را نجات مى دهیم.
وقتی ته دلت به یک حکم ایمان داری پس فرض رسیدن به حکمو برقرار کن. و اثبات شو!
خموش حافظ و این نکتههای چون زر سرخ
نگاه دار که قلاب شهر صراف است -
به نام خدا
سلام
من مغز استخوان سجاد هستم
اینجا خیلی تاریک است
مغز قرمز ، دَمَش گرم ، خیلی کار میکند
خون سجاد قرمز است
خون سجاد غلیظ است
من مغز استخوان سجاد هستم
اینجا هوا تاریک است
سجاد ، زور میزند خوشحال باشد
اما چیزی که من میبینم
اینست که انگار
غم به استخون هایش رسیده
غم انگار جزو ساختار سجاد است
من ، مغز استخوان سجاد هستم : )
سجاد دهانش چیز شده انقدر پیرش درآمده
اینجا خیلی تاریک است
سجاد از بیرون تنهاست
سجاد از توو ، تنهاست
از همین مغز استخوانش : )
بیچاره سجاد -
بنام عالم نهایت بینهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
امروزبه گواه تقویمم پس ازچهارسال دوباره این دفتر راگشودم وقلم دردست گرفتم وچه شکافیست میان دوروی یک ورق!
شکافی به اندازه ی چهاربارمردن وزنده شدن گیتی...
شکافی به اندازه ی تفاوت قدرت کودکی چهارساله ونوزادی شیرخواره...
شکافی که تنهامن ژرفای آن رامیفهمم با بندبندوجودم...
دلم تنگ,زبانم بند,اشک هاجاری ولی قلم همچون گذشته قاصر!
انگارقلم تنهاکسی است که درتمام این سال ها بی تغییرمانده است.اگرچه شماتتش میکننداما ثبات برخودسخت ترین کاریست که کسی میتواندبکند ومن برقصور قلمم مفتخرم چراکه نباید شرمسار افول آن باشم.درست است که قلمم سالها چیزی ننوشت اما باصلابت واقتدارمیگویم قلم من درتمامی این سال هاهیچ چیز بی ارزشی هم ننوشت.
پس به رسم شرافت وفامیکنیم هم من به قلمم وهم قلمم به من:)
============================================================ برگردوندن قلمم کمک بزرگی بود
سپاس _Sajjad_ -
بنام عالِم نهایت بینهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
برزمین خلقتش کرمیبودم ناچیز لکن مرا بادگر کرم ها عطوفتی نبود که من نقش ونگارها داشتم و دگران طمع روزی و من باب همین هم شد که گرچه هردوان ازیک خوان روزی میبردیم اما میان آنها دوستی شد ومن ناگزیر محبوس پیله تنهایی خویش گشته شب هاراتاصبح اندیشه ستارگان میبردم.
روزهاچنین بگذشتند,همگان رشدمیکردند ومرا شماتت که ازچه یکجا نشسته وسر در گریبان خویش داری که زمان تنگ است وکرم راعمر تنگ ترومیبایست ترقی کرد! ازکنارم هم که میگذشتند تلنگری میزدند برپیکرکم نور پیله ام وتاسف بارمیکردند که آفتاب راندیدی آفتاب هم رفتوچنین شدکه گویاچیزی تکانم داد!آفتاب
!!!ومن تمام شب دراین بحر مستغرق بودم که آفتاب دیگرچیست وباماه مجالست نمودم.
صبح فرداپیله گشودم وهمپای آفتاب جهان رادگربار رخ نمودم ولیکن دیگرنه بعنوان یک کرم بلکه دراندام یک پروانه چراکه مجالست با آسمانی هانفس رانیز آسمانی میکند ومن حالا دیگرشاگردماه ومریدوعاشق آفتاب بودم!
بال که گشودم برای اول بار آسمان رالمس کردم,وصبانرم ولطیف بالهایم رابه محبت تمام نواخت ولبخند برلبانم نشست.بااین حال همچنان کرم های اطرافم معتقدبودند که آسمان بچگیست وباید درزمین ترقی کرد اماتنهاازآن بالابود که میشد فهمید ترقی درخاک یعنی فرورفتن بیشتروبیشتر...
پس دیارخویش ترک گفته وراه نوردرپیش گرفتم تااینکه باغ وبستانی یافتم خرم وسرشاراز نغمه مرغان الماس پر,وازآن پس شب هاتاصبح همچنان برمجالست باماه مداومت نموده وصبح هاراتا شب هم سخن دگران میشدم,گل هارا دور میگشتم وخارهاراصبرمیکردم بلکه بشکفند ودرختان را شوق...
این میان زخم هاهم خوردم وبارهاشاهد دریدن بال هایم شدم اما سکوت وتحمل کردم ودم نزدم تاکه یک شب گل آفتابگردان بامن از رمز کبوتران گفت,اوگفت:« کبوتران مسافران خورشیدند و اگر وصول خواهی میبایست کبوترباشی!»
وازآن پس تمام هم وغم من شده بود که چگونه کبوترباشم...
پس بارسفربستم ورفتم تاگل هاراخداحافظی کنم وهمانجا فهمیدم چرابرخی نباتات اینجا آوازدارند چراکه نبات به طبیعت خویش نغمه ندارد بلکه نغمه سرادارد,آن روز دریافتم چندی ازین نباتات درواقع کبوترهستند!کبوترهایی که چشم بربالشان بسته وپادرزمین خودرابه خاک زنجیرکرده بودند
پس نتوانستم ازشوق پروازدادنشان وشادکردنشان سکوت کنم وبنابراین پیش ازرفتن تلاش کردم تاحقیقت وجودشان را بهشان بنمایانم
دگربماندکه چندتایشان پذیرفتند وچه اتفاقات تلخ وشیرینی رخ داد این میان یک کبوتر مرا آتشزد خندید وگفت:«پروانه هاکبوترنمیشوند!»
ومن سوختم ومیسوزم اما همچنان یقین دارم پای عشق که درمیان باشد؛پروانه هم کبوترمیشود. -
می نویسم و می خوانی
و چه می دانی از درد نهفته میان کلمات...!!!
-
قسمتی از اهنگ ساری گلین
امیدوارم ک خوشتون بیاد
صدا ۰۰۲-۲۴.mp3
دانش-آموزان-آلاء -
بنام عالم نهایت بی نهایت عشق
وسلام برمنجی عشق...
امروزآمدی
ومن چقدر انتظاراین روز را میکشیدم
تابالبخند
باشوق
باشعف
خستگی تمااااااااااام این روزهاراازتنت بیرون کنم وبروبم هرچه لبخندت را حتی کمی کمرنگ میکند
وبنشینم همچون شاخه نباتی پای چای داغ صحبتت...
آری
توآمدی
امامن...
من دیگرمن نبودم
لبخندی نبود
شوری نبود
هیچ
هیچ نبود
تنها؛
شده بودم تک ابری بهاری ومیل بارانم بود...
ولی تونرفتی
بازهم آمدی
خندیدی وبی چتر نشستی زیر گونه های نمناکم وگفتی بگو
ولبخندت
وااااای لبخندت...==============================================
Zeinab Siri -
همیشہ یادمان باشد
کہ وضعیت کنونے ما
سرنوشت نهایے مان نیستروزهاے خوب خواهند آمد
تا زمانے کہ ریشہ داریم ، جوانہ
مےزنیم، همیشہ راهے هست
مهشید حسن زاده 0 -
-
ای کاش اشک هایمان جاری نمیشد،تااینگونه قصه گوی دردهایمان نبودیم...
-
وقتیخداروداری!
وقتیهمهدلگرمیتتوزندگیخداست!
وقتیتنهارفیقتخداست
وقتیهمهامیدتبهخداست!
پسدلیلیبراغموغصهوجودنداره
لبخندبزنجانم...
طُخداروداریبینتمومنداشتههات!
مهشید حسن زاده 0 -
Remember only GOD can judge us
-
امروز نهم شهریوره
پارسال همین موقع ها بود که اومدم سایت آلا و رفتم سراغ تدریس مبحث گیاهی دهم آقای موقاری (:
و بعد اون فیلم آخر دهم که پاسخ به سوالات بچه های انجمن بود و اومدنم به انجمن و تحت عنوان میهمان یه نگاه کلی بهش کردم و رفتم
کم کم سوال زیست هام زیاد شد مدرسه باز شد روز اول مدرسه از دبیر زیست جدیدمون سوالامو پرسیدم و خب جوابی نگرفتم
رفت و رفت که دیدم چاره ای ندارم باید تو این محیط ناآشنا عضو بشم
ایمیل را ساختمو و عضو شدم و سوالمو پرسیدم و وقتی دیدم دومین نشده سحر H_R جواب داد و من تعجب از اینکه انتظارم این بود لپ تاپو خاموش کنم برم هفته دیگه با ناامیدی تمام بیام ببینم کسی جوابی داده یا نه :|||
گذشت و گذشت (البته که اصلا چیزی نگذشت 4 ساعت فقط گذشت) خب حالا
و من از اینکه چقدر فضای انجمن باحاله و درسیه و همه به هم کمک میکنند و یه جمعیتی از نسل جوان دغدغه شون درس خوندن و آینده س و پیشرفت و اینا شادمان بودمو البته جو گیر |||:
و بگم که توی ایجاد انگیزه چقدر روم اثر داشت (:
کلا دو ماه اول تو فضا بودم اینجا :|| بعد تحت تاثیر بچه های کنکور 99 و حرف هاشون رفتمو آذر اومدم و بعد به انجمن اعتیاد پیدا کردم و بدتر از اون به تودلی(رومیسا و محروم گوشمو چندباری پیچوندن که قبلا اینطور نبودی و الان چرا؟؟ و تمام تلاشمو کردم برا کم کردنش و بعد از دی کم هم شد ولی کامل نه ...) و کم کم انجمن بقیه لایه های خودشو به من نشون داد |||:
جالب!!!
چیزای عجیب دیدم از تخریب و ترور شخصیت و آبرو و عقاید همدیگه تو تاپیکای مختلف و تودلی مخصوص از دعواهای عجیب غریب سر یه پست که البته همه ش هم یه پست نبوده و کینه هایی بوده از قبل از تاپیک زدن برای بردن آبروی همدیگه تا بحث هایی که پی وی و قفل شدن تودلی و اخراج یه عده و هرجور عجیب غریبی تو زمستون 99 از روز اول دی ماه تا 29 اسفند من دیدم اینجا
گذشت و گذشت (ایندفعه واقعا خیلی گذشت) تا خرداد که باز اعتیاد کنترل نشدنی من به اینجا شروع شد
کلا حال میکردم فصل امتحانا بچسبم به اینجا
بعدش اتفاقایی افتاد و چیزایی شنیدم و دیدم و که دیگه انجمنو دوسش نداشتم:(
خب حالا که چی چرا اینارو گفتم ؟ ://// باید بگم انجمن بدون این کاربرها بی معنیه و وجودش همین بچه هان پس تموم فضا و حس و حالی که اینجا به خودش داشت همه شون بخاطر کاربرای انجمن بود (و وقتی که میگم انجمن یعنی انجمن و اهالی اون )یادمه یبار یکی میگفت تودلی تا وقتی دوست هات هستن جای خوبیه ولی وقتی نیستن هرچقدر هم باهاش انس گرفته باشی بازم احساس غریبی میکنی آدما و کاربرای اینجا یه عده شون حس خوب برام ساختن و یه عده شون حس بد یه عده هم هیچی
و من چیکار کردم؟ حس خوب یا بد یا هیچی یا چیز دیگه؟ خواستم بگم دلم میخواد اگه کسی به من فکر میکنه حس خوب ایجاد بشه و همینطور از یسال بودنم اینجا بگم و اینکه حلال کنید و اینا
پ.ن1 : @M-an درسته که با خیلی قوانین و سیاست های اینجا و تصمیماتتون مخالفم ولی الا برای من فراموش نشدنیه و من مدیونم بهش همونطوری که با ما بودین و هرجور هوامونو داشتین خدا خودش هواتون را داشته باشه از ته قلبم اینو میخوام
پ.ن2 : اولین پست خودنویس |||: