خــــــــــودنویس
-
- پ ن : یعنی فکر کنید انقد خسته باشین وایسین عکس بگیرین
چقدر خندیدم اون روز با بچه ها یعنی من 2 دقیقه قبلش میگفتم دیگه از خستگی نمی تونم سرپا وایسم
- پ ن : یعنی فکر کنید انقد خسته باشین وایسین عکس بگیرین
-
%(#00419c)[هیچ قلهای آخرین قله نیست.]
%(#0d53b5)[رسیدن غمانگیز است.]
%(#1162d4)[راه،]
%(#2176ed)[بهتر از منزلگاه است.]
%(#3c8bfa)[برویم،]
%(#4593ff)[بی آنکه به رسیدن بیندیشیم]
%(#4994fc)[امّا،]
%(#4c97ff)[واقعا برویم.] -
یادش ب... هفت سال بیشتر نداشتم، ماه رمضان بود و همه روزه میگرفتند و من خالصانه روزه میخوردم. از آن روزهای زندگیم خاطرات معلق و مبهمی بیشتر نماندست.
شبهای قدر اطراف مسجد، توی کوچه های خاکی و حیاط مسجد، بازی میکردیم و از ته دل میخندیدیم! چه خنده های شرورانه ای! از زمین خوردن بچه هایی که ازشان متنفر بودم تا جک هایی که مثبت سنمان بود. ساعت از دوازده که میگذشت کمکم از کارهایم پشیمان میشدم و به فکر توبه! میافتادم. چند تایی از دوستانم را جمع میکردم و قرآن میآوردیم گوشه مسجد و یواشکی مینشستیم.
سورهی ناس باز میشد و آیه به آیه تفسیرش میکردم و با هر آیه از پشت گردنم لرزشی شروع میشد و به کلیه هایم ختم میشد.آه خدا ما را میبخشید.
یادش ب...
یکم شَوال | 1440 -
انگار یه خواب بود.
آمد
سلامی ، علیکی...در کمال تعجب، مهربانیِ لطیفی
دستانم را گرفت نشستیم...گل گفتیم گلایه کردیم اشک در چشمانمان نشست خاطراتمان را مرور کردیم
خندیدیم!
گفته بودم؟ من ، معنیِ انحنا را بهتر از تو متوجه می شوم
لبانش می خندید
غمِ ملموسی در چشمانش بود.
اشکانم را پاک کردم گفتم :
دائم منتظر بودم فصل زردآلو ها برسد. گویی فقط زرد آلو ها نوید آمدنت را می دادند!
مدام از پدرم می پرسیدم که نوبرانه ها نیامد؟
شکوفه هایش که باز شده بود.چرا نوبرانه اش نمی آید؟
منتظر بودم
منتظر رسیدنِ تو !
یک روز در راه برگشت به خانه با پدرم بودم که گفت چشمانت را ببند...بستم.
بوی خوشی رسید...بوی زردآلویی رسیده نرم و آبدار
با تمام یاخته های بدنم نشاطِ از دست رفته ام را دوباره حس کردم.
چشمانم را باز کردم
گفت : لپ گلی است . نوبرانه ی نوبرانه
گفتم : خوش خبر باشید . رسیدنش خیر قدمش مبارک .
می اندیشم.
نکند خواب بوده! نکند آن شب من خواب بودم...نکند همه ی این خا یک خوابِ خوش بود؟
ترس جانم را میگیرد...
ساعت را نگاه می کنم
نیمه شب است.
دفترم را باز می کنم و می نویسم :
بسم رب زردآلو ها
عمر آدمی کوتاه تر از آن است که دائما جفت چشمانش را با یک فنجان قهوه پشت پنجره جا بگذارد.
اصل موضوع این است که،
ما بی تو نخواهیم حیات.
.|. پایان .|.
یکهو:)
پ.ن : هنگام نوشتنش این اهنگ داشت پخش میشد : Westlife - Hello My Love
پ.ن تر : کاش بازم خوابتو ببینم:)