Skip to content
  • دسته‌بندی‌ها
  • 0 نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
  • جدیدترین پست ها
  • برچسب‌ها
  • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
  • دوره‌های آلاء
  • گروه‌ها
  • راهنمای آلاخونه
    • معرفی آلاخونه
    • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
    • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
    • استفاده از ابزارهای ادیتور
    • معرفی گروه‌ها
    • لینک‌های دسترسی سریع
پوسته‌ها
  • Light
  • Cerulean
  • Cosmo
  • Flatly
  • Journal
  • Litera
  • Lumen
  • Lux
  • Materia
  • Minty
  • Morph
  • Pulse
  • Sandstone
  • Simplex
  • Sketchy
  • Spacelab
  • United
  • Yeti
  • Zephyr
  • Dark
  • Cyborg
  • Darkly
  • Quartz
  • Slate
  • Solar
  • Superhero
  • Vapor

  • Default (بدون پوسته)
  • بدون پوسته
بستن
Brand Logo

آلاخونه

  • سوال یا موضوع جدیدی بنویس

  • سوال مشاوره ای
  • سوال زیست
  • سوال ریاضی
  • سوال فیزیک
  • سوال شیمی
  • سایر
  1. خانه
  2. بحث آزاد
  3. خــــــــــودنویس
روز آخر ❤️
_
سلام به همه رفقای کنکوری اومدم یه تاپیک بزنم برای روز آخر کنکور، اینجا بچه‌هایی که می‌خوان روز آخر رو مفید درس بخونن، بیان برنامه‌هاشونو پارت‌بندی شده بزارن ️ و هم اونایی که تصمیم گرفتن دیگه درس نخونن و فقط ریلکس کنن، اینجا کنار هم باشیم ، حرف بزنیم ، استرسارو بریزیم دور، انرژی مثبت بدیم و بگیریم ... اگه برنامه‌ریزی برای روز آخر داری، بیا پارت‌هات رو بزار و تا لحظه آخر تلاش کن ( مثل خودم ایده همینه چون مجبورم ) ... اگه تصمیم گرفتی دیگه فقط استراحت کنی که خیلیم عالی ... اگه دکترای پارسالی هستی و تجربه شب قبل کنکور رو داری، لطفا بیا راهنمایی کن، آرامش و انرژی بده :)) ‌ فقط یه خواهش کوچولو دارم لطفا فضای تاپیک آروم و مثبت نگه داریم چون قرار نیست با کارای دیگه اتفاق خاصی بیفته اما با اینکارا اتفاق خاصی میفته @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @تجربیا
بحث آزاد
برگ انجیر.... ☘️🍀🌿
______
بِسْم رَبّ النور ️ سلام امیدوارم حال دلتون بهترین باشه..... برم سراغ حرف اصلی.... در فکر تاپیکی بودم که هر روز توش چند تا پست قشنگ بزارم و با چند تا عکس و متن نوشته و دل نوشته...... حالمون خوب بشه، انرژی بگیریم در طول روز.....️️ یه جورایی این تاپیک شبیه کانال یا چنل..... البته پست هایی که قرار بزارم برای خودم نیست و صرفا گلچینی از مطالبی که ممکنه توی فضای مجازی یا کتاب ها ببینم و بارگذاری بکنم..... اگر شما هم دوست داشتید خوشحال میشم همراه من بشید.... ️ [image: 1686940882701-img_-_.jpg] پ.ن:اسم تاپیک برگرفته از اسم یک کانالِ و در آخر دعا میکنم دلتون ذهنتون ابری باشه(:️️
بحث آزاد
رقیب
م
کسی هس ساعت مطالعه بالایی داشته باشه بخونیم این 20 روزو؟ ترجیحا دختر باشه تنهایی نمیتونم اگ یکی بود خیلی بهتر پیش میرفتم
بحث آزاد
خــــــــــودنویس
Dr-aculaD
Topic thumbnail image
بحث آزاد
👣ردپا👣
اهوراا
Topic thumbnail image
بحث آزاد
کنکور1405
M
سلام به همه. من بعد از یه مدت دوباره میخوام کنکور 405 رو شرکت کنم. ولی خب کسی رو پیدا نکردم که برای سال405 باشه. و دوستی پیدا نکردم تو این زمینه. هرکی هست بیاد اینجا حرف بزنیم
بحث آزاد
تروخدا بیاین
م
دیروز اشتبا کردم سلامت نخوندم الان چیکار کنم جزوه ای میدونین یکم جمعو جور باشه کتاب اصلن خونده نمیشه خیلی زیاده
بحث آزاد
دستاورد هایِ کوچکِ من🎈
AinoorA
سلام بچه ها امیدوارم حالتون خوب باشه و خیلی سرحال و شاد باشین خب از عنوان تاپیک یچیزایی مشخصه که قراره در مورد چی اینجا حرف بزنیم ولی بزارین توضیحات بیشتر بدم خیلی از ما یوقتایی هست که ممکنه احساس کنیم هیچ کاری نکردیم یا هیچ کاری ازمون برنمیاد و روزمون رو تلف کردیم و.. و ذهنمون ما رو با این افکار جور واجور و عجیب غریب مورد آزار قرار بده و احساس ناتوانی رو بهمون بده در حالی که در واقعیت اینطوری نیست و ما توانا تر از اون چیزی هستیم که توی ذهنمون هست اینجا قراره از موفقیت های کوچولومون حرف بزنیم و رونمایی کنیم تا به ذهنمون ثابت کنیم بفرما آقا دیدییی ما اینیم هر شب از کار های مثبت کوچولوتون بیاین و بگین و این حس مثبت و قشنگ مفید بودن رو به خودتون بدین مثلا کنکوری ها میتونن تموم شدن یه بخش از برنامه اشون رو بگن ، از انجام دادن کار هایی مثل مرتب کردن اتاق ، از گذروندن امتحانای سخت و آب دادن به گل ها و کلی کار کوچیک و مثبت دیگه منتظرتون هستم آلایی ها موفق باشین🥹️ دعوت میکنم از : @دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا @دانش-آموزان-آلاء @فارغ-التحصیلان-آلاء @دانشجویان-درس-خون @دانشجویان-پزشکی @دانشجویان-پیراپزشکی
بحث آزاد
تنهایی حوصله ندارم بیاین با هم نهایی بخونیم
م
سلام بچها هر ساعتی هر درسیو خوندین بیاین بگین این ساعت اینقدر فلان درس رو خوندم انگیزه میگیریم
بحث آزاد
بخدا سوالات اونقد سخت نیستن ولی وقتی میشینم سر جلسه اعداد کوه میشن واسم
م
بچها وقتی میشینم به ارومی حل میکنم سوالاتو میدونم حل میکنم مشکلی ندارم سر جلسه انگار اصن من نخوندم ی جوری میشم میترسم از سوالا مخصوصا سوالاتی ک عدد دارن عددا جلو چشام بزرگ میشن بخدا خنده داره ولی جدی میگم
بحث آزاد
من ِ فارغ 401 هم باید زمین ترمیم کنم؟؟
م
...............
بحث آزاد
شاید شد...چه میدانی؟!
Hg L 0H
مدت هاست که از نشست غبار سرد و تیره به قلبم میگذرد مدت هاست منِ تاریکِ گم شده، در خودم به دنبال روزنه هایی از نور میگردد نفس هایم سخت به جانم می نشینند اشک هایی که سرازیر نمی شوند وجود مرا به ستوه آورده اند دوست دارم بایستم سرم را بالا بگیرم و تا زمانی که صدایم خفه شود فریاد بزنم بماند در پس پرده ی خاکستری غم بماند که چه می شود... شاید شد....چه میدانی؟!
بحث آزاد
بحث آزاد
JaanaJ
دوستان من تازه وارو سایت شدم میخوام بدونم چطوری باید اسمم رو تغیر بدم درست کردم ولی باز دوباره اینو زده چیکار باید کنم‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.........
بحث آزاد
تمام رو به اتمام
Hg L 0H
حس خفقان، حتی نفس کشیدن هم سخت شده گلویم فشرده تر از قبل راه هوا را بسته پروازی را آغاز کردم که در سرم مقصدش بهشتی برین بود اما اکنون و در این زمان نمیدانم کجا هستم پروازم به سمت جهنم است یا بهشت؟ میشود یا نمیشود تمام وجودم را پر کرده تمام احساسات کودکی از کوچک و بزرگ به مغزم هجوم آورده و دارد تمامِ من را آرام آرام از من میگیرد نکند اینجا جای من است؟ در سرِ کودکیِ من چنین رویایی شکل گرفته بود؟ قلبم سیاه و چشمانم تار شده اند هوای پریدن دارم اما نگار لحظه به لحظه در همان جایی قرار دارم که ایستاده بودم انگار نمیشود قدم از قدم برداشت میخواهم رها باشم از افکاری که مرا خفت میکنند و تا مرز خفه شدن من را به دنبال خود میکشانند میل به رهایی آزادی ام را هم از من گرفته... شوق پریدن آرام آرام گویی دارد تبدیل به میل سقوط میشود مبادا چنین روزی برسد... مبادا....
بحث آزاد
به که باید دل بست؟
blossom.B
به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ سینه ها جای محبت , همه از کینه پر است. هیچکس نیست که فریادِ پر از مهر تو را گرم پاسخ گوید. نیست یک تن که در این راه غم آلوده ی عمر , قدمی راه محبت پوید. خط پیشانی هر جمع , خط تنهاییست. همه گلچینِ گلِ امروزند... در نگاه من و تو حسرت بی فرداییست. به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟ نقش هر خنده که بر روی لبی می شکفد, نقشه‌ای شیطانیست. در نگاهی که تو را وسوسه ی عشق دهد حیله‌ای پنهانیست. خنده ها می شکفد بر لبها, تا که اشکی شکفد بر سرمژگان کسی. همه بر درد کسان می نگرند, لیک دستی نبرند از پی درمان کسی. زير لب زمزمه شادی مردم برخاست, هر کجا مرد توانائي بر خاک نشست . پرچم فتح برافرازد در خاطرِ خلق, هر زمان بر رخ تو هاله زَنَد گردِ شکست. به که بايد دل بست؟ به که شايد دل بست؟ از وفا نام مبر , آن که وفا خوست کجاست؟ ریشه ی عشق فسرد... واژه ی دوست گریخت... سخن از دوست مگو...عشق کجا؟دوست کجا؟ دست گرمی که زمهر , بفشارد دستت در همه شهر مجوی. گل اگر در دل باغ , بر تو لبخند زند بنگرش , لیک مبوی ! لب گرمی که زعشق , ننشیند به لبت به همه عمر مخواه ! سخنی کز سر راز , زده در جانت چنگ به لبت نیز مگوی ! چاه هم با من و تو بيگانه است نیِ صدبند برون آيد از آن... راز تو را فاش کند, درد دل گر بسر چاه کنی خنده ها بر غمِ تو دختر مهتاب زند گر شبي از سر غم آه کني. درد اگر سینه شکافد , نفسی بانگ مزن ! درد خود را به دل چاه مگو! استخوان تو اگر آب کند آتش غم, آب شو...آه مگو ! ديده بر دوز بدين بام بلند مهر و مه را بنگر ! سکه زرد و سپيدی که به سقف فلک است سکه نيرنگ است سکه ای بهر فريب من و تست سکه صد رنگ است . ما همه کودکِ خُرديم و همين زال فلک , با چنين سکه زرد , و همين سکه سيمينِ سپيد , ميفريبد ما را . آسمان با من و ما بيگانه زن و فرزند و در و بام و هوا , بيگانه خويش , در راه نفاق... دوست , در کار فريب... آشنا , بيگانه ... شاخه ی عشق شکست... آهوی مهر گریخت... تار پیوند گسست... به که باید دل بست؟ به که شاید دل بست؟... -مهدی سهیلی
بحث آزاد
ای که با من ، آشنایی داشتی
blossom.B
اِی که با من، آشنایی داشتی ای که در من، آفتابی کاشتی ای که در تعبیرِ بی مقدارِ خویش عشق را، چون نردبام انگاشتی ای که چون نوری به تصویرت رسید پرده ها از پرده ات برداشتی پشتِ پرده چون نبودی جز دروغ بوده ها را با دروغ انباشتی اینک از جورِ تو و جولانِ درد می گریزم از هوای آشتی کاش حیوان، در دلت جایی نداشت کاش از انسان سایه ای می داشتی -فریدون فرخزاد
بحث آزاد
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است...
blossom.B
امروز نه آغاز و نه انجام جهان است اي بس غم و شادي که پس پرده نهان است گر مرد رهي غم مخور از دوري و ديري داني که رسيدن هنر گام زمان است تو رهرو ديرينه سرمنزل عشقي بنگر که زخون تو به هر گام نشان است آبي که برآسود زمينش بخورد زود دريا شود آن رود که پيوسته روان است باشد که يکي هم به نشاني بنشيند بس تير که در چله اين کهنه کمان است از روي تو دل کندنم آموخت زمانه اين ديده از آن روست که خونابه فشان است دردا و دريغا که در اين بازي خونين بازيچه ايام دل آدميان است دل برگذر قافله لاله و گل داشت اين دشت که پامال سواران خزان است روزي که بجنبد نفس باد بهاري بيني که گل و سبزه کران تا به کران است اي کوه تو فرياد من امروز شنيدي دردي ست درين سينه که همزاد جهان است از داد و وداد آن همه گفتند و نکردند يارب چه قدر فاصله دست و زبان است خون مي چکد از ديده در اين کنج صبوري اين صبر که من مي کنم افشردن جان است از راه مرو سايه که آن گوهر مقصود گنجي ست که اندر قدم راهروان است -هوشنگ ابتهاج (سایه)
بحث آزاد
پروانه‌ی رنگین
blossom.B
*از پیله بیرون آمدن گاهی رهایی نیست در باغ هم پروانه‌ی رنگین گرفتار است این کشور آن کشور ندارد حس دلتنگی دیوار با هر طرح و نقشی باز دیوار است... -محمد‌علی جوشانی*
بحث آزاد
حواست بوده است حتما...
blossom.B
الا ای حضرت عشقم! حواست هست؟ حواست بوده است آیا؟ که این عبد گنه کارت که خود ، هیراد می‌نامد، چه غم ها سینه‌اش دارد... حواست بوده است آیا؟ که این مخلوق مهجورت از آن عهد طفولیت و تا امروزِ امروزش ذلیل و خاضع و خاشع گدایی می‌کند لطفت... حواست بوده است آیا نشسته کنج دیواری تک و تنها؛ که گشته زندگی‌اش پوچ و بی معنا! دریغ از ذره ای تغییر میان امروز و دیروز و فردا... حواست هست، می‌دانم... حواست بوده است حتما! ولیکن یک نفر اینجا، خلاف دیده‌ای بینا، ندارد دیده‌ای بینا -رضا محمدزاده
بحث آزاد
امیدوارم نشناسند مرا... پیش از این، ستاره بودم!
blossom.B
یک سالِ پیش، ستاره‌ای مُرد. هیچ کس نفهمید؛ همانطور که وقتی متولد شد، کسی نفهمیده بود. همه سرگرم خنده بودند؛ زمانی که مُرد. اما یادم نیست زمانی که متولد شد، دیگران در چه حالی بودند. در آن میان فقط من بودم که دیدم که آن همه نور، چطور درخشید و بزرگ شد.... خیلی زیبا بود؛ انگار هر شب درخشان تر می‌شد... پر قدرت می‌سوخت. برای زنده بودن، باید می‌سوخت... من بودم که پا به پای سوختن هایش، اشک ریختم... اشک هایم برای خاموش کردن بی قراری هایش کافی نبود... نتوانستم خاموش کنم درد را که در لا به لای شعله هایش، ستاره‌ام را می‌سوزاند. ستاره مُرد! این آخرین خاطره‌ایست که از او در ذهن دارم... نتوانستم تقدیرش را عوض کنم.‌‌.. سیاهچاله شد... اکنون حتی نمی‌توانم شعله‌ی شمعی در کنارش بگذارم تا او را در میان تاریکی ها ببینم. سیاهچاله ها نور را می‌گیرند... چه کسی گمان می‌کرد آن همه نور ، اکنون‌ این همه تاریک باشد؟ آن زمان که نورانی بود، کسی ندیدش... نمی‌دانم این کوردلان اکنون سیاهچاله بودنش را چگونه می‌بینند که می‌خندند... آری؛ ستاره مُرد.. همه خندیدند. امشب، به یاد آن ستاره، خواهم گریست.
بحث آزاد

خــــــــــودنویس

زمان بندی شده سنجاق شده قفل شده است منتقل شده بحث آزاد
1.7k دیدگاه‌ها 248 کاربران 79.2k بازدیدها 213 Watching
  • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
  • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
  • بیشترین رای ها
پاسخ
  • پاسخ به عنوان موضوع
وارد شوید تا پست بفرستید
این موضوع پاک شده است. تنها کاربرانِ با حق مدیریت موضوع می‌توانند آن را ببینند.
  • sandiiiiS آفلاین
    sandiiiiS آفلاین
    sandiiii
    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
    #652

    بعضی وقتا..
    بعضی مشکلات..
    یجوری بهت فشار میارن که چاره ای جز مچاله شدن نداری..!
    اونقدر مچاله میشی تا قلبت دیگه نمیزنه..
    تا مغزت از کار میوفته..
    تا بدنت بی حس میشه ..
    و یه جنازه ی یخ زده یه گوشه ی دنیا ازت پیدا میشه..
    .
    .
    بعضی وقتا..
    به آسمون بدون ماه خیره میشم..
    بعد به خودم..
    دوباره به آسمون..
    درسته ماه نیست ولی خب..
    خـــــدا که هست..
    وقتی که اون باشه دیگه هیچ چیز و هیچکس دیگه ای لازم نیست..
    فقط..فقط الان نمیدونم دارم تاوان کدوم گناه رو پس میدم
    که حتی خــــدا هم بهم نگاه نمیکنه..
    شایدم میخواد ببینه من صبرم چقدره..!
    ولی خب خــــدا جونم چیز دیگه ای ازم نمونده..
    این بار سنگین رو از روی دوشم بردار..
    به جاش دستتو بزار..
    بزار تا برگردم به روزای خوب و قشنگ..
    من همونی ام که هروقت چیزی ازت خواستم بهم بخشیدی..
    من همون آشنای دیروز و غریبه ی امروزم..
    خــــدای مهربونم خودتو ازم نگیر..💔

    1 پاسخ آخرین پاسخ
    10
    • sandiiiiS آفلاین
      sandiiiiS آفلاین
      sandiiii
      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
      #653

      تنهایی آدما باهم فرقی داره..
      بعضیا وقتی هیچکس رو ندارن،
      احساس تنهایی میکنن..
      بعضیا خیلیا رو دارن اما وقتی اونی که باید باشه..نیست،
      احساس تنهایی میکنن..
      بعضیا وقتی از طرف هیچکس درک نمیشن،
      احساس تنهایی میکنن..!
      بعضیا هم ..
      .
      .
      .
      ولی جنس تنهایی من با "بعضیا" فرق داره..
      من یه جایی توی گذر زمان گیر کردم..
      یه جایی بین گذشته و آینده..
      گذشته ای که خاطره های خوبش در مقابل خاطره های بد به چشم نمیان..
      و آینده ای که تاریکه..سرده..ترسناکه
      و تنهایی مطلق توش موج میزنه..
      و زمان حالی که داره به غمگین ترین حالت ممکن میگذره..
      پر از حس ترس..غم..تنهایی
      تنهایی..
      تنهایی..

      1 پاسخ آخرین پاسخ
      8
      • amir bahramiA آفلاین
        amir bahramiA آفلاین
        amir bahrami
        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
        #654

        یه مدت این جا اسپم ندادم :face_savouring_delicious_food:
        مثل همیشه اوضاع دور و برم بد یعنی در حد وخیم بد.
        اصلا یه وضعیه بیرون. هر بار که نگاه میکنم سرگیجه میگیرم مثل یه پانیک مثل یه حالتی که نمیدونم چطور. مشکل اینجاست که چیزی رو که میبینم مغز نمیتونه قبول کنه.
        مثلا یه سوال توی ذهنم هست
        خب شما اینو حتما میدونین که از لحاظ فکری ما ایرانیا خیلی دور افتاده شدیم :smiling_face_with_open_mouth_cold_sweat: یعنی به خاطر اموزش ها و خیلی چیزای دیگه فکرامون برمیگرده به چند هزار سال قبل.
        ولی اینجا یه تناقض هست همون که میگم وقتی میبینم یه لحظه همه چی انگار توی ذهنم مخلوط میشه و من ارور میدم.
        واقعیت اینکه یه جورایی انگار چطوری بگم شاید من این طور میبینم وو حساس شدم و شایدم واقعیت اینه که ظاهر نمایی خیلی زیاد شده. مثلا تناقضی که هست مثلا ادمی رو میبینی با ظاهر عالی و مرتب ولی با ذهنی که ادم روک بگم حالش به هم میخوره :face_savouring_delicious_food: و یا ادمی که مثلا ظاهرش خیلی بده ولی در عوض فکر عالی ای داره😯 و سوال دیگه این که چرا یه جورایی انگار احساس میکنم که خیلی چیزا در مورد ظاهر تکراریه. مثلا مانتو ابی و یا شلوار سفید و یا مدل موی خامه ای و یکی دو نمونه اینطوری. انگار یه کپی انبوه زدن و پخش کردن. خلاصه از این لحاظ ذهنم ریخته به هم: اگه ظاهرمون اینقدر داره خوب میشه پس چرا وضعیت داره به همون اندازه بدتر میشه؟ اگه ظاهر داره خوب میشه و وضعیت داره بدتر میشه پس میشه گفت باطن و شخصیت ها ثابت موندن(در یه حدی که کار رو بهتر نکنن) ؟ یا این وسط من قاطی کردم؟

        خب این از اون سوالا که شدید توی ذهنم پراکنده بودن.

        حدودا یه ماهی میشه کلاس زبان رفتم (همونطور که قبلا گفتم توی تایپیک بعد کنکور) و باشگاه هم دارم ثبت نام میکنم کمی دیر شد به یه دلایلی.

        کلاس زبان که اول رفتم یه کلاس 23 نفری بود! و استادش هم در یه حدی بود که نزدیک بود بهش بگم بشین سر جات من درس بدم 😄
        کلاس رو عوض کردم اون یکی بهتر بود 10 نفر هستیم. این استاد از قبلیه خیلی بهتره و واقعا خیلی عالی تونستم راه بیافتم. جلسه اول که در مورد شخصیت حرف زدیم استاد گفت که ادم احساسی ای هست. منم از اونجایی که تجربه اش رو داشتم با ادمای احساسی واقعا خوب نمیتونم راه بیام. من خودم احساساتم نزدیک به صفره :smiling_face_with_open_mouth: خیلی کمه.
        بدیش اینه از یه طرف که میخوام کلی سوال بپرسم بعضی وقتا اکثرا بعد از نصف تایم کلاس یه جورایی بی حوصله میشه. و وقتایی هم که سوال میپرسم نمیدونه یه جورایی انگار دلسرد میشه. برای همین گفتم به مشکل برمیخوریم چون ادم احساسی هست. ولی در کل ادم عالی هست خیلی ازش خوشم میاد و بیشتر از این خوشم میاد که وقتی میبینه خیلی تلاش میکنم امید میده.
        مثل همیشه رقیب تو کلاس پیدا نمیشه 😢 :smiling_face_with_open_mouth_closed_eyes: باید هم نباشه هر روز 17 نوع کتاب زبان میخونم :face_savouring_delicious_food:

        در کل نمیدونم چمه. نمیدونم خوشحالم نمیدونم ناراحتم نمیدونم توی خوابم نمیدونم بیدارم.

        1 پاسخ آخرین پاسخ
        8
        • خانومخ آفلاین
          خانومخ آفلاین
          خانوم
          فارغ التحصیلان آلاء
          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
          #655

          در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
          یعنی منو میشناسن؟
          اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
          دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
          بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
          الان که تموم شد؟!
          الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
          میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
          لبخند یادت نره
          لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
          هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
          میان سمتم
          قدمام رو تند میکنم..
          پدر؟
          پدرجان سلام..
          لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
          مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
          دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
          چه قدر شباهت..
          میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
          مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
          میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
          نه دخترم سنگینه خودم میارمش
          لبخنداشون هنوز توذهنمه
          گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
          نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
          مادر سرتکون میده
          نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
          سری تکون میدم ومیگم چشم
          نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
          میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
          پدر یاعلی میگه و مینشینه
          اروم حرکت میکنم سمت خونه
          گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
          ناخوداگاه میگم
          خیلی شبیه شماست.
          لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
          نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
          -چرا همراهتون نیومد؟
          +بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
          پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
          یعنی قراره چی بشه (:

          ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

          خانومخ 1 پاسخ آخرین پاسخ
          9
          • خانومخ خانوم

            در اتوبوس باز میشه و من از روی صندلی سبز رنگ کنار سکو بلند میشم
            یعنی منو میشناسن؟
            اگر منو ببینن چه جوری برخورد میکنن
            دستام میلرزه یاد تو می افتم اصلا چرا باید بیان؟
            بیان اما چرا پیش من چرا الان؟!
            الان که تموم شد؟!
            الان که دیگه قرار نیست اتفاقی بیوفته
            میشناسمشون بین جمعیت دست تکون میدم
            لبخند یادت نره
            لبخند میزنم دوسشون دارم.. اره دوسشون دارم مثل تو
            هرکسی که دوسش داری رو دوسش دارم
            میان سمتم
            قدمام رو تند میکنم..
            پدر؟
            پدرجان سلام..
            لبخند میزنن.. مصنوعی نیس.. حس میکنم گرماش پر میکنه
            مادر که لبخند میزنه شبیه تو میشه
            دلم میخاد گوشیمو دربیارم و عکست رو بگیرم کنار چهرش
            چه قدر شباهت..
            میرم جلو و مادر و بغل میکنم صورتشو میبوسم
            مهربونه بوی گل میده بوی مادر بوی عشق
            میخام پلاستیک رو از دست پدر بگیرم که دستشو عقب میکشه
            نه دخترم سنگینه خودم میارمش
            لبخنداشون هنوز توذهنمه
            گوشیم رو درمیارم و میگم زنگ بزنم؟
            نگران میشه بدونه تنها اومدین این همه راه رو از شمال تا اینجا
            مادر سرتکون میده
            نه نه عزیزم نمیخایم بدونه
            سری تکون میدم ومیگم چشم
            نگاهشون میکنم انگار تو رو میبینم
            میبرمشون سمت ماشین قفل در رو میزنم وسوار میشم
            پدر یاعلی میگه و مینشینه
            اروم حرکت میکنم سمت خونه
            گه گاهی به مادر نگاه میکنم و نگاهامون درهم گره میخوره
            ناخوداگاه میگم
            خیلی شبیه شماست.
            لبخندتون نگاهتون..پدر میخنده و میگه فکر میکردم همه میگن شبیه منه بیشتر تا مادرش..
            نگاهش رو برمیگردونه سمت شیشه
            -چرا همراهتون نیومد؟
            +بهش نگفتیم برای چی میایم.. اونم درگیر کارشه.. خودمون خواستیم بیایم
            پشت چراغ قرمز نشستیم و من زل زدم به ماشین جلویی..
            یعنی قراره چی بشه (:

            خانومخ آفلاین
            خانومخ آفلاین
            خانوم
            فارغ التحصیلان آلاء
            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
            #656

            یعنی قراره چی بشه

            _فاطمه؟؟ دخترم چراغ سبز شد..مردم دارن بوق میزنن باباجان
            نگاهم رو برمیگردونم رو صورت پدر
            جان؟ بله ببخشید.. الان راه میوفتم

            نگران نگاهم میکنه.. نفسش رو باصدا بیرون میده واروم دستی به ریشش میکشه..
            باز هم شبیه تو..
            چرا تعجب میکنم؟
            باید بپرسم اما میترسم ناراحت بشن.. نمیخام ناراحت بشن
            میبرمشون خونه.. مامان و بابا منتظرن
            بابا زنگ میزنه گوشی رو میزارم رو بلندگو
            بله بابا؟
            دخترم کجایی
            سلام بابا تو ماشین داریم میایم صداتون روبلندگو هست
            سلام عزیزم به به خوب هستین اقا کامران؟ خانواده خوبن؟ سفرتون چطور بودراحت اومدین؟
            پدر با لبخند و اروم جواب میده
            سلام الحمدلله ممنونم شما خوبین خانواده خوبن؟خوب بود خداروشکر راحت اومدیم و این دختر رو هم انداختیم تو زحمت
            نگاهشون میکنم که یعنی شما مراحمید پدر
            سلامت باشید این چه حرفیه رانندگی دختر ما که شمارو اذیت نکرد؟؟
            باخنده غر میزنم : بابااا...
            مادر میخنده سلام جناب حالتون چطوره؟؟
            این چ حرفیه زحمت هم دادیم هم به شما هم به این دختر
            بابا میخنده و بحث ادامه پیدا می‌کنه
            ولی من حواسم پی جادس..
            چرا تو نیومدی چرا یهو بعد چند سال باید نباشی و
            بعدمن خانوادت رو ببینم
            چ قدر دوسشون دارم چه قدر میترسیدم ازمن خوششون نیاد و منو قبول نکنن اما حالا... دیگه فرقی هم داره
            میپیچم تو کوچه و درپارکینگ رو میزنم
            کمک میکنم تا وسایل رو ببریم بالا مامان وبابا میان استقبال
            جو خوبیه همه میخندن و میوه پوست میکنن
            بازم میخام بپرسم چی شده
            اما روم نمیشه میترسم فکر دیگه ای کنن...
            شام رو میکشم و میشینیم سر سفره
            بابا تعارف میکنه : آقا کامران بفرمایید سینی رو برمیداره و میده دست پدر
            مامان هم سینی رو میده دست مادر و میگه میناخانم تعارف نکنید توروخدا بفرمایید
            همه غذا میکشن
            غذای مورد علاقه ی توعه.. کاش میومدی.. به سفره نگاه میکنم
            چرا غذا از گلوم پایین نمیره
            همه معمولی رفتار میکنن.. انگار سال هاست همو می‌شناسیم
            دلم میخاد بپرسم اما نمیتونم اگر اشتهاشون کور بشه چی

            بابا دستت درد نکنه جای پسرم خالیه خیلی ماکارونی دوست داره
            اسمتو نگفت چرا؟
            میدونم که میدونن برای تو پختم
            مامان پیش قدم میشه میکشم براشون ببرید
            بغض کردم.. نکنه اشتباه کرده باشم
            نکنه پدر ومادرتو نباشن؟
            اما این شباهت این شهر این صدا این سلیقه...
            بلند میشم..
            میام تو اتاق..
            مادر درمیزنه
            جانم الان میام؟
            میتونم بیام تو اتاق؟

            ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

            1 پاسخ آخرین پاسخ
            5
            • خانومخ آفلاین
              خانومخ آفلاین
              خانوم
              فارغ التحصیلان آلاء
              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط خانوم انجام شده
              #657

              صبح تو ی ماشین کنار پدر و مادر میریم سمت ترمینال
              نمیشه بیشتر بمونید؟
              نه دخترم هدفمون دیدن تو بود که الحمدلله بهش رسیدیم..
              هروقت تونستی بهمون سر بزن..
              چشم چشم حتما میام پدر..
              قابلمه ماکارونی رو صندلی عقب کنار مادره..
              هواخنکه و پنجره رو میکشم پایین تا مثل بچه ها بغضم نگیره..
              بزار همه چی قشنگ تموم بشه فاطمه..
              بزار خوب تموم کنیم..
              لبخند می زنم فدای سرت.. فدای سرت که نشد..
              که نمیشه..
              خداروشکر که همه چیز خوبه که مادر و پدر رو دیدم
              میرسیم ترمینال و مادرو قبل از این که سوار اتوبوس بشه بغل میکنم..
              دم گوشش اروم زمزمه میکنم سلام من رو برسونید..
              مادر اروم میگه مراقب خودت باش دخترم
              پدربهم لبخند میزنه و میگه ممنونم ازت..
              بهترین لبخندم رو میزنم و میگم خواهش میکنم من از شما ممنونم که به خاطر من این همه راه اومدین..

              اتوبوس که میره میشینم روی نیمکت سبز کنار سکو
              نفس عمیق میکشم..
              به صدای راننده ها گوش میدم و چشمامو میبندم...
              افتاب  کم کم تند میشه و هیاهوی مسافرا جای خالی اتوبوس رو پر میکنه...

              تراوشات ذهن خسته (:
              جدی نگیرید

              ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

              1 پاسخ آخرین پاسخ
              12
              • sandiiiiS آفلاین
                sandiiiiS آفلاین
                sandiiii
                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                #658

                IMG_20190911_184907.jpg
                آسمان ابری 💙

                1 پاسخ آخرین پاسخ
                20
                • sandiiiiS آفلاین
                  sandiiiiS آفلاین
                  sandiiii
                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط sandiiii انجام شده
                  #659

                  IMG_20190913_011724_471.jpg
                  آدم فضایی عاشق 😂😐

                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                  25
                  • اکالیپتوسا آفلاین
                    اکالیپتوسا آفلاین
                    اکالیپتوس
                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                    #660

                    ۲۰۱۹۰۹۱۳_۱۴۴۱۴۱.jpg

                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                    25
                    • amir bahramiA آفلاین
                      amir bahramiA آفلاین
                      amir bahrami
                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط amir bahrami انجام شده
                      #661

                      میگه که زندگی کردن رو از کی اموختی (به سبک ادبیش 😄 ) میگه از رپر (rapper)!
                      یعنی من میگما نه که اینجوری بگن 😄

                      یه شب با برادرم رفته بودیم یه رستورانی (غذاش واقعا مزخرف بود) موقع برگشتن من تو ماشین منتظر بودم دیدم یه نفر یه رپر یا یه ادم که به رپ علاقه داشت با صدای بلند برای خودش رپ میگفت و همینطور قدم میزد. دو خانم با سن بالای 50-60 که از کنارش رد شدن طوری رد شدن که انگار یه ادم مریض دیدن. خیلی خوشم اومد از اون ادم خواستم با انگشتا که میگن دمت گرم اونطوری نشون بدم ولی نشد.

                      به این فکر کردم که یه چیزی کمه اینجا. اون ادم یه الگو بود برام برای اینکه خودم باشم و برای خودم زندگی کنم. شاید خیلی چیزا بگم که از نظر بقیه نمیدونم دیوونه بودن یا .... هر چیز دیگه ای باشه ولی خیلی خوبه که برای خودم زندگی کردم و تونستم خودم باشم و حرف خودم رو بزنم. الان زندگی کردن برای خودمون از همه چی سخت تره درسته دیگه؟
                      واقعا اون ادم عالی بود تونستم هر چی تو ذهنم بود هر چی تو دلم بود بگم و توی جمع البته و زندگی کنم برای خودم. یه ادم که همیشه کچل + پروفسوری میزنه 😄 😄 کمک خیلی خوبی بود دمت گرم رپر جان کمک کردی اونی که میخوام باشم از همه لحاظ.

                      منتظرم دانشگاه بتونم برم ببینم کدوم نرم افزار هارو باید مسلط بشم شروع کنم به کارای کامیپوتری. این مسلط بودنه خیلی جلو میندازه. از استادا بپرسم ببینم دقیقا کدوم نرم افزار هارو باید مسلط بشم. من یه چیز رو متوجه نشدم هنوز اینکه چرا باید طراحی وب و نرم افزار و ... رو بخونیم برای رشته ما ؟ ولی خیلی عالیه نگران اون هوش مصنوعی بودم که باید چیکار کنم لازم دارم میگفتم باید برم یعنی IT بخونم؟ یعنی باید یه جوری برنامه ریزی کنم که تا چند سال دیگه خیلی از متود هارو حتی از یه مهندس کامپیوتر هم بیشتر کار کرده باشم.

                      در اخر یه سایت میخواستم بگم بهتون به اسم downloadly.ir توش برید بخش اموزش و بعد کلی اموزش داره توش درمورد IT و زبان.
                      نگاه کنین اون سایت رو و بعدش به این سایت برید udemy.com همه جور اموزش توش داره البته پولی هم هستن ولی شما free ها رو پیدا کنین نگاه کنین از اعتماد به نفس هست تا زبان و درس های دانشگاه فکر کنم هم باشه ولی همه انگلیسی ان.
                      امروز من کل گرامر زبان + مدیریت زمان رو دانلود کردم.
                      تو مدیریت زمان (فیلم چهارم) میگه که:

                      متن جایگزین

                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                      5
                      • N..ta.e.l.uN آفلاین
                        N..ta.e.l.uN آفلاین
                        N..ta.e.l.u
                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                        #662

                        زندگی زیباست....
                        ولی این زیبایی باید در نگاه تو باشع
                        فک کن اگه همیشه به نیمه پر لیوان نگاه کنی چقد زندگی قشنگ تر میشع
                        ﮔﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
                        ﻧﮕﻮ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ !
                        ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ..

                        ﺍﮔﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﮐﯽ ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
                        ﻧﮕﻮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ !
                        ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ..

                        ﺍﮔﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﺑﻬﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ ؟
                        ﻧﮕﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﭼﺸﺎﻡ !
                        ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺪﯼ .

                        ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻧﻪ ...

                        ﺗﺎﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﻪ ﮐﻪ ،
                        ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﺎﺕ ﺍﺣﺘـرام ﺑﺬﺍﺭﻩ ...
                        برا خودتون ارزش قائل شید✌🌷

                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                        3
                        • N..ta.e.l.uN آفلاین
                          N..ta.e.l.uN آفلاین
                          N..ta.e.l.u
                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                          #663

                          IMG_20190913_144132_635.jpg گل بابونه 😍

                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                          10
                          • B آفلاین
                            B آفلاین
                            Blank
                            نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                            #664

                            IMG_20190912_232955_882.jpg
                            🙂

                            1 پاسخ آخرین پاسخ
                            8
                            • dokhtare_sabzabiD آفلاین
                              dokhtare_sabzabiD آفلاین
                              dokhtare_sabzabi
                              نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                              #665
                              این پست پاک شده!
                              1 پاسخ آخرین پاسخ
                              -1
                              • dr.es78D آفلاین
                                dr.es78D آفلاین
                                dr.es78
                                نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                #666

                                سلام😀 :hand:
                                نمی دونم درست از کی ولی می دونم حدودا از چند هفته پیش ،زنجیره ای از اتفاقات ، شرایطی رو به وجود آورد که درس خوندن رو سخت می کرد و حال منو روز به روز بدتر...🤕 🤕
                                خب دیدم باز دارم وارد بحرانات بعد از اعلام نتایج و بازخورد هاش از اطرافیان میشم و من که تجربه غرق شدن توی اون منجلاب ذهنی رو داشتم تصمیم گرفتم باهاش مبارزه کنم...🤨 🤨 🤨
                                دیدم دیگه واقعا نایی برای درس خوندن توی اون شرایط ندارم ، همه ی کتابا و جزوه هام و نوشته هام و خلاصه همه ی وسایلمو توی کمد چیدم و درشو بستم...
                                تصمیم گرفتم خودمو به یه کاری مشغول کنم که زمان باز هم مثل همیشه کار خودشو بکنه و بگذره و بگذره و بگذره و اندکی شرایط بهبود پیدا کنه ، و چه کاری بهتر از هنری که توی مدرسه یاد گرفتم ، معرق !!:facepunch: :facepunch:
                                در سالی که پشت کنکور بودم ، یکی از بزرگ ترین مشکلاتم این بود که همیشه پایان راه رو گم می کردم ، خیلی اتفاق می افتاد که از خودم بپرسم اصلا چرا من درس می خوانم ؟!...
                                به واسطه همین تجربه تصمیم گرفتم با استفاده از هنرم ، نمادی بسازم تا همیشه مقابل چشمام باشه و هر وقت راهو گم کردم یا خواستم بی خیال بشم ، بهم چشمک بزنه و راهو نشونم بده🤪 🙃
                                و این چنین شد که ستاره قطبی رویا هام رو درست کردم🙃 ✌ 😉 👇 👇 👇
                                1.png
                                {این همون عکس پروفمه و اینکه اسممو خط زدم😁 }
                                امیدوارم امسال به اون آدمی که باید تبدیل بشم و تهش اون چیزی بشه که می خوام ...💪
                                پ ن 1 : این دوتا کار رو هم همراه "ستاره قطبی رویاهام" درست کردم👇 👇 👇
                                2.png

                                3.png
                                پ ن 2 : رسما همین جا قول میدم از بچه های انجمن هر کی سال دیگه پزشکی آورد ، از این روپوشا واسش درست کنم ، دیگه انگیزه از این بالاتر؟؟!😎 😎 😉
                                پ ن 3 : خداروشکر بارقه هایی از بهبود شرایط داره به چشم می خوره ، بریم واسه درس👍 😌

                                دردی رو که تو امروز با خوشی های زودگذر معاوضه کنی گریبان گیر یه عمرت میشه...

                                1 پاسخ آخرین پاسخ
                                12
                                • sandiiiiS آفلاین
                                  sandiiiiS آفلاین
                                  sandiiii
                                  نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                  #667

                                  IMG_20190922_133716_451.jpg

                                  1 پاسخ آخرین پاسخ
                                  11
                                  • sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiiiS آفلاین
                                    sandiiii
                                    نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                    #668

                                    پارت اول
                                    مهرشاد میخوای از روی یه شعر بخونیااا
                                    نگاهم رو بهش دوختم..
                                    دستی به ریشش کشید و گفت :حالا نمیشه یه نفر دیگه بخونه؟!
                                    رضا:ای بابا!پسر دو بیت بیشتر نیست!!
                                    نگاهش رو به صفحات شعر دوخته بود
                                    شروع به خوندن کرد:وقتی که زندگی من..
                                    صدای بمش با بغض مخلوط شد.روی صورتش دقیق شدم.درد رو توی چهره اش حس کردم..
                                    مکث کرد،دوباره گفت بهتره من نخونم!
                                    نوید با اعتراض گفت:ای بابااا بخون دیگه
                                    نگاه گذرایی به جمع کرد و روی من نگاهش متوقف شد.چند ثانیه..
                                    غم توی چشماش موج میزد،همراه با درد..
                                    نگاهش رو از من گرفت و دوباره مشغول خواندن شد
                                    ناگهان قلبم ایستاد..تک تک سلول های بدنم متوقف شده بودند..
                                    تمام زورم برای گریه نکردن و قورت دادن یک بغض چند ساله رو سر لیوان توی دستم خالی کردم.با تک تک حروفی که به زبان می آورد،خاطرات به ذهن من هجوم می آوردند..

                                    1 پاسخ آخرین پاسخ
                                    8
                                    • sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiiiS آفلاین
                                      sandiiii
                                      نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                      #669

                                      پارت دوم
                                      سه سال پیش
                                      _من نمیام
                                      +اینقدر ترسو نباش
                                      _آره من میترسم..اصن من از ارتفاع وحشت دارم
                                      +نگران نباش!من پیشتم..به من اعتماد نداری؟!
                                      توی چشماش خیره شدم.چطور میتونستم بگم نه وقتی قلبم و مغزم به من فرمان همراهی میداد؟!
                                      سوار تلکابین شدیم.روبه روی هم نشستیم.تلکابین به حرکت دراومد و من علاقه ای به نگاه کردن به اطراف نداشتم .زنگ گوشیم به صدا دراومد.با تعجب نگاهمو از صفحه گوشی گرفتم و نگاهش کردم.
                                      چشمکی زد و با سر اشاره کرد که جواب بدم.تماس رو وصل کردم..
                                      +دوست دارم..با من تا آخرش میمونی؟!
                                      از حرفی که زده بود شوکه شدم و با دوتا دستام صورتمو پوشاندم و درحالی که می خندیدم گریه می کردم..شایدم برعکس ولی حس عجیبی بود.منتظر نگاهم می کرد..
                                      هنوز تماس وصل بود..
                                      _وقتی که زندگی من
                                      هیچ چیز نبود
                                      هیچ چیز به جز تیک تاک ساعت دیواری
                                      دریافتم
                                      باید ، باید ، باید
                                      دیوانه وار دوست بدارم

                                      کسی را که مثل هیچکس نیست

                                      فروغ فرخزاد
                                      .
                                      .
                                      با صدا زدن اسمم متوجه درد توی دستم شدم.لیوان توی دستم خورد شده بود و سیل اشک روی صورتم راه افتاده بود.
                                      به من نگاه میکرد..نگاهی از جنس نگرانی..
                                      جعبه کمک های اولیه رو از نوید گرفت و دستم رو پانسمان کرد و من تمام لحظات غرق او بودم..
                                      با گفتن «تموم شد» منو از دریای خودش بیرون کشید.نگاهی به دست باندپیچی ام انداختم
                                      مهرشاد هم رفت تا دستاش رو بشوره.وقتی برگشت به ستون تکیه داد و با نگاهش به من دنبال جواب می گشت..دنبال دلیلی منطقی که رفتن من رو توجیح کنه..
                                      رفتن بی دلیل من..
                                      وقتی جوابی پیدا نکرد به بالکن رفت سیگار میکشید..
                                      سیگار پشت سیگار..
                                      و منی که پشیمان تر از همیشه مردی را تماشا می کردم
                                      که سیگار را با سیگار روشن میکرد..
                                      تمام
                                      ببخشید اگه طولانی بود

                                      1 پاسخ آخرین پاسخ
                                      9
                                      • اکالیپتوسا آفلاین
                                        اکالیپتوسا آفلاین
                                        اکالیپتوس
                                        نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                        #670

                                        pichak_net-70-copy.png
                                        اجیا داداشام 😂
                                        خیلی دوستون دارم 💙 عاغا همینا جا شد بکشم بقیتونم تو یادم هستینا😐💙
                                        خب بگم که اولی مرضیه و سحر، گونش ، فاطمه، دلارام ، بهاره ،مهسا بعد مجهول انجمن شاه شطرنجمون بعد صدرای خلاق و ایل خان بعد به ترتیب😂
                                        revival
                                        @bfesfilmbvxazsjk دکتر دراکولا
                                        @Milad91 از اون ناظم مهربوناست
                                        Acola
                                        _MILAD_ اون ماسته 😂
                                        athenaa
                                        developer غول فیزیک
                                        ققنوس
                                        romisa
                                        ایهام
                                        sandiiii

                                        1 پاسخ آخرین پاسخ
                                        27
                                        • خانومخ آفلاین
                                          خانومخ آفلاین
                                          خانوم
                                          فارغ التحصیلان آلاء
                                          نوشته‌شده در آخرین ویرایش توسط انجام شده
                                          #671

                                          کوتاه برای تو بخشی از پاییز من.. 🍁

                                          بلند ترین خط دوست داشتنت هنوز زنگ میزند..
                                          در قلبم پیغام میگذارد و بی وقفه بوق میخورد..
                                          میترسم....
                                          میترسم خط دوست داشتنت تا ابد هر پاییز زنگ بزند و دیر برسم برای رسیدن به دستانت..
                                          پاییز من.. من همین جا.. حوالی باران و خش خش برگ ها به انتظارت نشسته ام..
                                          پیش خودمان بماند.. دلم می‌خواهد تا ابد خط دوست داشتنت در قلبم زنگ بزند..
                                          🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍂🍁🍂🍂

                                          #پاییز مبارک

                                          ببخشید اگر نوشته رو دوست نداشتین 🍁❤️

                                          ما به یَغما رفته‌ی نجوای لبخندِ توییم.

                                          1 پاسخ آخرین پاسخ
                                          9
                                          پاسخ
                                          • پاسخ به عنوان موضوع
                                          وارد شوید تا پست بفرستید
                                          • قدیمی‌ترین به جدید‌ترین
                                          • جدید‌ترین به قدیمی‌ترین
                                          • بیشترین رای ها


                                          • 1
                                          • 2
                                          • 3
                                          • 4
                                          • 5
                                          • 83
                                          • 84
                                          • درون آمدن

                                          • حساب کاربری ندارید؟ نام‌نویسی

                                          • برای جستجو وارد شوید و یا ثبت نام کنید
                                          • اولین پست
                                            آخرین پست
                                          0
                                          • دسته‌بندی‌ها
                                          • نخوانده ها: پست‌های جدید برای شما 0
                                          • جدیدترین پست ها
                                          • برچسب‌ها
                                          • سوال‌های درسی و مشاوره‌ای
                                          • دوره‌های آلاء
                                          • گروه‌ها
                                          • راهنمای آلاخونه
                                            • معرفی آلاخونه
                                            • سوال‌پرسیدن | انتشار مطالب آموزشی
                                            • پاسخ‌دادن و مشارکت در تاپیک‌ها
                                            • استفاده از ابزارهای ادیتور
                                            • معرفی گروه‌ها
                                            • لینک‌های دسترسی سریع