خــــــــــودنویس
-
-
هر از گاهی به خودم میتوپم!
دستشو میکشم میبرم میشونمش پشت میز
تو چشماش نگاه میکنم میگم دوباره!!!؟
هیچی نمیگه عین بچه های دوساله که بستنیشون ریخته رو زمین نگاهم میکنه!
پر از بغض و کنایه
که یعنی اره دوباره!
میزنم رو میز به خودم میگم مگه بهت نگفتم شخم زدن گذشته هیچ فایده ای برات نداره؟
یکم نگاهم میکنه سرشو میندازه پایین
موهای خودمو از اون ور میز نوازش میکنم میگم
حالا اصلا هیچ پخی نشدیم! خب ؟ چیکارش کنیم؟
بشینیم تا اخر عمر حسرت بخوریم؟
از پنجره بیرونو نگاه میکنم صورتشو میچرخونم شما پنجره میگم نگاه بیرون برفه!
ببین دنیا هنوز خوشگلی هاشو داره!!
چرا ماتم گرفتی آخه؟
بعد خودمو محکم بغل میکنم محکم محکم ماچش میکنم میگم پاشو برو دست و صورتت رو بشور به هیچی هم فکر نکن باشه!؟
یکم نگاهم میکنه میگه خیلی دوست دارم!
میگم من بیشتر ولی خودمونیم ها چه قدر خودشیفته ایم
میخنده میخونه میرقصه و بلند میشه میره تا دوباره ی بعد..
قبل مطب نوشت
شلوغه خب -
-
-
-
ساعت ۲۰:۳۴ همین الان با یه دوستی حرف میزدیم گفت به خیلی چیزا معتقد نیس اما به این معتقده که زندگی دایره ست ، دست هر کسیو بگیری و کمک کنی یه روزی یکی هم دست تورو میگره و بالعکسشم وجود داره....
جمله ایی هست که خیلیامون بهش باور داریم اما هیچ وقت فکر کردید در این دایره ی زندگی کدومید؟!
کسی که مهربونه و کمک میکنه؟
یا کسی که دست در جیبشه و فقط ناظره؟
وقتی خیابون قدم میزنم حتی اگه ناراحت باشم لبخند میزنم دوستام همیشه میگن لبخند نزن زشته و شاید طرف سوتفاهم واسش ایجاد شد و....
بنظرمن اینطور نیس بعضی وقتا واقعا لازمه که یه ادم بهمون لبخند بزنه حتی اگر یه غریبه هم باشه شاید اون روز که من بیرونم یکی باشه که سرشار از غم باشه با لبخند منم واسه یه لحظه لبخند بزنه چون صورتا مثه آینه ن عکس العمل هم دیگرو تکرار میکنن لبخند بزنی لبخند میزنه، اخم کنی اخم میکنه ....
سعی کنیم باهم خوب باشیم بهم لبخند بزنیم و از کمک کردن به یک دیگر پرهیز نکنیم
زندگی ان طور که فکر میکنیم طولانی نیستشب برفی پاییز ۱۹/۹/۹۸
-
اگر هیچ چیزی رو خوب نفهمیده باشم
این ی دونه رو خوب فهمیدم
چیزی رو که دوسش نداری انتخاب نکن
من نمیگم اون چیز ی شخصه نه اصلا حرفم این نیس..
ساختن ی خاطره
داشتن ی کتاب
پوشیدن ی لباس
خوندن ی رشته تو دانشگاه
هرچیز و هرچیز
اونم نه به خاطر این که روحت پژمرده میشه و از این چرت وپرت ها نه!!چون این حکم رو به خودت میدی تا همه تو رو اینطوری ببینن
وقتی همیشه تمکین کنی همه یادشون میره تو هم حق انتخاب داشتی برات تصمیم میگیرن
برات لباس میخرن برات خاطره میسازن
بهت کتابی که دوس نداری رو میدن تا بخونی
حتی مجبورت میکنن ی رشته بخونی که دوسش نداری
دیگه حتی به روحتم فکر نمیکنن
محکوم میشی به بودن چیزایی که بقیه میخوان!
اگر ی جا مخالفت کنی تو رو نابود میکنن
تو سرکوب میکنن...
به داشتن اون خاطره
به داشتن اون کتاب
به پوشیدن اون لباس..
یادبگیر که سرکوبت نکنن(:#تجربه
-
سالها بشر پشت هر ماده،ماده می دید تا
وقتی قانون پایستگی جرم نقض شد و تبدیل شد ب قانون پایستگی جرم و انرژی،وقتی جرم تبدیل شد ب انرژی،یعنی طبق دلتاجی می شه طبق ی فرایند غیر خودبخودی،انرژی رو تبدیل به جرم کرد،و از انرژی ماده ساخت
(اگر چه انحصار علت بع افعال خدا اشتباس ولی میشه منشا هستی رو چنین دانست )
،اگ روزی بشر به این نقطه برسه،و بتونه از انرژی ماده بسازه،چ تحولی در علم ایجاد میشه،اما سوال بعدی شکل میگیره؛چطور انرژی رو بدون ماده میشع ساخت؟؟
این قسمت:تخیلات ی کنکوری سر ازمون:/ -
-
معده ای پر ز کاه!!!
روده ای پر ز آب،
عجب آب زیر کاه بود این باطن تو...عجب آب رزی ریخت،بر آبروی ما
عجب آباد بود این آب و گل تو
عجب آبکی بود این عقل و هوش ما
عجب آبدیده بود این مکر و حیلت توآب آورد،آن زبان
آبله زد،این دندان
از بس آب کشید،آب جوِ حنجره ات را...آب بقا،آب سیاه شد مرا،آبتنی کن در این خوناااااب راه...
-
این پست پاک شده!
-
خانوادم خستم کردن...
دیگه نمیتونم , همش گیر دادنای الکی , همش عصبانی ان همش ناراحتم میکنن
ولی دوستام مهربونن برام کادو میخرن, بهم محبت میکنن, دوستم دارن
با این جمله ها و فکرای الکی
دوستاش میشن خانوادش و خانوادش میشن دوستاش...
از خانوادش دور میشه ...دور ...دور ... و دورتر
و با دوستاش صمیمی تر و صمیمی تر
از هیچ محبتی دریغ نمیکنه
تمام تلاششو میکنه
میگذره ...
یه روز ماجرایی پیش میاد
تو شرایطی قرار میگیره که بیشتر از همیشه به دوستاش نیاز داره
به سمتشون میره ولی تنهاش میذارن
وقتی نوبت اونا میشه که جبران کنن براش
میذارن و میرن ...
قلبش میشکنه , خرد میشه تیکه هاش میریزه زمین
دستشو میذاره رو قفسه سینه اش و زانو میزنه
اشکای گرمش از رو صورتش جاری میشه
این آهنگ تو مغزش تکرار میشه
انفرادی شده سلول به سلول تنم ...
خود من در خود من زندانیست...
دست گرمی سرشو نوازش میکنه
تیکه های قلبش رو جمع میکنه
در آغوشش میگیره
موهاشو شونه میکنه و میبافه
اشکاشو کنار میزنه و چهره پدر و مادرشو میبینه
میگه بیاین که به اندازه یک عمـر دلم برایتان تنگ شده
تازه میفهمه جزو خانواده بودن یعنی بخشی از چیزی بسیار شگفت انگیز بودن
یعنی برای باقی مانده عمرت عاشق خواهی بود و به تو عشق خواهند ورزید...
خانواده یعنی گذشت و ایثار بی منت
خانواده یعنی %(RED)[عشق] , %(BLUE)[آرامش] , %(GREEN)[انگیزه]
تازه فهمید هیچکس ,هیچ وقت نمیتونه براش مثل اونا باشه...بخشی از دل نوشته های من- مرداد ماه 1397
-
-پاشو بریم دریا
+من از دریا خوشم نمیاد
-تا الان که دوسش داشتی هی میگفتی من دلم دریا میخواد!!
+اره ولی نه به هر قیمتی
-قیمتش چیه
+نمیدونم
-پس جمع کن بریم بیرون دیوونه
+میگم حوصله ندارم پیله نکن دیگه حبیب
-چ عجب اسم مارو گفتی تو
+نمیبینی مریض شدم؟
-اره میبینم دل نازک شدی
+تنهاییم رو نمیبینی
-دیدم که اومدم دیگه
+خب
-چی خب
+دیگه نه نارنجی داریم نه قرمز و نارنجی نه خرمالو
زمستونه حبیب هیچی نداریم-اشکال نداره که خب هنوز پرتقال داریم
دونه های مروارید داریم
پاشو ببین پائیز داره رخت می بنده که بره
بیا بریم دریا تا سرد نشده تا یخ نزده
بیا بریم تا هنوز پاییز هست بریم دریا بریم شمال
میای بریم شمال؟من انگار ی چیزی رو گم کردم انگار ی چیزی رو یادم رفته.. نمیدونم چیه ولی دلتنگشم..
-
این پست پاک شده!
-
-
غصه عالم تو دلمه انگار توزندگیم کاری نکردم ولی خیلی احساس خستگی میکنم امید ی ندارم دیگه به زندگیم گذشته برام گرون تموم شده حق من به پوچی رسیدن نبود حس میکنم دیگه راه نجات ندارم کاش حماقت هام اینقدر زیاد نبود نمیدونم چمه فقط حس میکنم رسیدم ته دنیا خلاصه باهرمنطقی حساب میکنم خسته ام سردرگمم خدایا ی نگاهی به من بنداز خدا جونم بزرگترین ارزوی ما کوچکترین معجزه توعه مثل همیشه یجوری نجات م بده درد دل طوری
-
با اینکه داستان منو بد نوشتی ولی تو هنوزم خدای خوب منی(:
-
-
این پست پاک شده!
-
754/1662