شــآدکــَــده ی جــوکــیـســـــم
-
Alireza Mousavi بچه های تجربی کنکور 1402 تجربی بچه های همخوانی راه ابریشم پرو-زیست راه ابریشم پرو-شیمی راه ابریشم پرو -فیزیک کازرانیان راه ابریشم پرو تجربیا اپ کاتالیزورهای آلاء اخراج شدهreplied to Matin Mousavi 1 on آخرین ویرایش توسط انجام شده
Matin Mousavi 1 تازه به کرواتم میگیم دراز اویز زینتی
-
Alireza Mousavi بچه های تجربی کنکور 1402 تجربی بچه های همخوانی راه ابریشم پرو-زیست راه ابریشم پرو-شیمی راه ابریشم پرو -فیزیک کازرانیان راه ابریشم پرو تجربیا اپ کاتالیزورهای آلاء اخراج شدهreplied to mriaw on آخرین ویرایش توسط انجام شده
mriaw به تبلتم میگیم رایانک مالشی
-
-
-
-
خشتکتو میکشم سرت به روایت تصویر:/
-
میدونی به خاطر تو بابام چقدر بهم گفت خفه شو ببینم چی میگه
-
-
-
https://www.aparat.com/v/K2l1W
داوود خدادوست هستم :> -
رفتیم دهلاویه(یادمان شهید چمران)
تهش که از سالنش اومدیم بیرون و همه داشتیم کفش میپوشیدیم
نمیدونم چی شده بود که یه دختره میگفت یه نگاه که اشکال نداره
باز تکرار میکرد
بابا یه نگاه که حلاله
فرمانده بسیج شهرمون دقیقا پشت سرش بودو نگاهای متعجب و خندان ما رو که دید گفت واسه خودتون فتوا ندین،آفرین
خیلی باحال بود -
اینی که دارم تعریف میکنم یه خاطره است شاید خنده دار نباشه
یک مشاوری اینو تعریف میکرد
من الان دارم از زبون این اقا میگم :
《 ما دوم دبیرستان بودیم دیدین یه روز امتحان داری میای مدرسه میگی ممد تو خوندی؟ میگه نه جون من نیم ساعت بیشتر نخوندنم توهم میگی منم ۵ دقیقه بیشتر نخوندم اون یکی میگه من اصلا لای کتاب رو باز نکردم بعد میگی ناموسا؟
خلاصه اینکه دبیر میاد امتحان بگیره کل کلاس میگیم نخوندم و دبیر امتحان نمیگیره
ما یه دبیری داشتیم این اومد سرکلاس جلسه اول ، گفت من ازتون کوییز میگیرم هرجلسه اماده باشین
ماهم گفتیم تو بگیر ببین ما میخونیم
خلاصه دوهفته گذشت
اومد سرکلاس گفت
شماره های فرد دستا بالا ؛ اینا دستاشونو بردن بالا گفت برید بیرون بازی بکنید ورزش بکنید
اینا رفتن بیرون ما زوج ها موندیم
یه سوال نوشت گفت این یه سوال ۵ نمره است ۵ دقیقه وقت
ماهم هیچی نخوندیم صفر شدیم
به بچه های فرد گفتیم اره یه همچین اتفاقی افتاد احتمالا هفته های اینده از شما امتحان بگیره فردها قشنگ درسشونو خوندن جلسه بعد دوباره اومد
درسشو داد
گفت فردها کیا هستن؟ دستا بالا
دستاشونو بردن بالا
گفت برید بیرون
یه سوال نوشت سر تخته گفت ۵ دقیقه وقت ۵ نمره
همه سکوت کردیم نگاه به هم کردیم هیچی نخونده بودیم هیچی دومین صفرهم گرفتیم
از جلسه بعد هم زوج ها خوندیم هم فردها قشنگ اماده بودیم
اومد سرکلاس درسشو داد
بعد دوباره گفت فردها برن بیرون زوج ها بمونن
یه سوال نوشت ۵ نمره ۵ دقیقه
ما هیچ کدوم سوالو بلد نبودیم بهم نگاه کردیم گفتیم اقا این سوال نبودا
گفت این سوال برای درس امروزه
هیچی سومین صفرهم گرفتیم چون اصلا درسشو گوش ندادیم
دوجلسه بعد اومد سرکلاس قشنگ درس داد و ماهم کامل ساکت بودیم
این بار زوج و فرد نکرد
اخر کلاس گفت کی داوطلبه ازش سوال بپرسم
یکی بلند شد
ازش سوال رو نپرسید
ولی گفت ۲۰ و براش ۲۰ گذاشت
بعد پرسید کی داوطلبه؟
۷ ۸ نفر دستشونو بردن بالا
رفت سر تخته یه سوال نوشت گفت حلش بکنید
ما به هم نگاه کردیم دوباره بلد نبودیم هیچکس بلد نبود از بس سخت بود
چهارمین صفرم گرفتیم
تو پرانتز بگم من اگه توی یه مدرسه دخترونه این اتفاق میفتاد صفر گرفتن انقدر راحت نبودا
احتمالا یه چیزی میشد
بعد هیچی دیگه
اومد و شد امتحان ترم
موقع امتحان ترم معمولا سوالات معلما یکیه یعنی دورهم میشینن سوال مینویسن (یعنی واسه اونا اینجوری بود ولی مدرسه من اینجوری نیست)
این دبیر گفت بچه های من امتحان خودشونو میدن من با کسی سوال نمینویسم
همه اومدیم سر جلسه
هرکس میرفت سوالشو بگیره سوالشو پاره میکرد
به همه یه ۱۶ داد
گفت من به امتحانی که از قبل معلوم باشه اعتقادی ندارم و بنظرم سواد کلاس ۱۶ هست
بعد گفت تاحالا شده کسی بیاد برگه امتحان ترمتونو باهاتون رفع اشکال بکنه؟
گفتیم نه اخه امتحان خرداد بود و بعدش تابستون و...
برگه رو گرفت رفت سرتخته دونه دونه سوال هارو باهامون رفع اشکال کرد و حل کرد
درس هندسه هم بودااا
سال بعدش این معلم از اون مدرسه رفت
کلاس ما پرونده هارو از اون مدرسه گرفتیم رفتیم دنبال اون معلمه ببین کجا میره
ما سرکلاسش پیشرفت داشتیم
به ما یاد داد سرکلاس درس رو جمع بکنیم -
کاروانمون رو به گروههای ۵_۶نفره تقسیم کردن
که با هم بریم و تهش سرگروهها گروه رو جمع کنن بیارن کنار اتوبوس
مناطقی که میرفتیم فوق العاده گرم بود
بچه ها مدام دنبال شربت صلواتی بودن
وقتیم پیدا میکردن ۴_۵تا خودشون میخوردن
۲تا هم میگرفتن دستشون میاوردن واسه بقیه
شبا هم که سرد بود تو قرارگاه چایی صلواتی میدادن
اونجا دیگه نگم
اومدیم تو سوله که بخوابیم
زینب میگفت فاطمه گفته چایی دومته یا سوم؟
از من پنجمیه
قبلش با همین فاطمه رفتیم چایی گرفتیم ۲تا خورد
۲تا هم گرفت تو دستاش واسه دوستاش
میگفت بچه ها واسه دوستامونم بگیرید
میگفتیم بابا اونا خوابن کجا ببریم؟
میگفت نه شما بگیرید بیدارشون میکنیم
و اینقد از این کارا کردیم که مشهور شدیم به گروه صلواتی -
_آقای فلانی بچه ها گفتن شما رو رزمایش نبریم
+من؟چرا؟!
_چون صبح خواب موندین و ما معطل شدیم
+به به دستم درد نکنه که منو نمیبرید؟
آقای فلانی مسئول بسیج شهرستان و جای پدر ما️
_ما گشنمونه ناهار بدین دیگه
+ناهار نداریم ،صبر کنید برسید،همون خوابگاه یه چیزی بخورید
_تا اونجا از گشنگی میمیریم بعدم ما نمیدونستیم کی برمی گردیم رزرو نکردیم
بچههام یخچال رو تمیز کردن رفتن هیچی نداریم
+رژیمم نمیخواید بگیرید؟
_