-
خوب دیگه ...
فعلا
شبتون بخیر . -
-
-
وسعت روشنایی و تاریکی دنیای هر کسی باندازه باورها، تفکرات و رفتار اوست
هر چه لبریز از عشق، محبت، مهربانی، خرد و نیکی باشی روشنتری
و هر چه مملو از حسادت، کینه، نفرت، خشم و دروغ باشی تاریکتری
هیچ نقاب و پوششی تا ابد یارای پنهان کردن دنیایمان را ندارد
و چه خوب که مملو از نور باشیم
-
-
-
فااطمه در هرچی تو دلته بریز بیرون گفته است:
http://up09.persianfun.info/img/91/9/Daricheh-2/59108_477583845626917_1803308192_n.jpg
برای این خلق شدن که ما بهشون کمک کنیم
-
سلام سلامتی چادری های انجمن آلا همگی یه صلوات!!!
این کلیپ هم تقدیم شما حاملان یادگاری مادرمون زهرا (س) !!!
-
-
-
بعد از نماز ملا در بلندگو گفت :
ميخواهم كسى را به شما معرفى كنم كه
قبلا دزد بوده،مشروب و مواد مخدر
مصرف ميكرده
ولى اكنون خدا او را هدايت كرده و همه چيز را كنار گذاشته است..
بعد گفت:بيا احمد جان بلندگو را بگير و خودت تعريف كن كه چطور توبه كردى!احمد آمد و گفت:من يك عمر دزدى ميكردم،معصيت ميكردم خدا آبرويم را نبرد.....
اما از وقتى كه توبه كردم اين ملا برای من آبرو نگذاشته است! -
نظر لطفته عزیزم ...
خخخخ ...همه بهم میگن خیلی مهربونم ،پس برای همینه ... -
بابا داشت روزنامه میخوند
بچه گفت: بابا بیا بازی!
بابا که حوصله بازی نداشت
ی تیکه از روزنامه رو ک نقشه دنیا بود
رو تیکه تیکه کرد و گفت :
فرض کن این پازله…! درستش کن!
چند دقیقه بعد بچه درستش کرد
بابا، باتعجب پرسید:
توکه نقشه دنیا رو بلد نیستی چطور درستش کردی؟!
بچه گفت: ادمای پشت روزنامه رو درست کردم …
دنیا خودش درست شد
آدمای دنیا که درست بشن…
دنیا هم درست میشه … -
دیگران را ببخشید…
بی عقلی ، تهمت ها،خیانت و بی ادبی
نشانه عدم بلوغ روحی انسان هاست.
انسان های نارس این موارد را زیاد دارند ؛
شما انسانی رسیده باشید!
با سبکبالی و بدون اینکه قضاوت یا سرزنش کنید ،
و بدون اینکه از این حرفها ناراحت شوید…
از کنار این ها رد شوید …
اگر هوای دلتان ابری شد و چشم هایتان باریدند،
بگذارید این اشک ها باران رحمت و بخشش باشند
برای انها که نمی دانند و زمین دلشان خشک شده است
اینجاست که دل بخشنده شما
چشمه جوشانی می شود که به منبع عظیم لطف خدا متصل شده است. -
ﺩﺭ ﻗﻄﺐ ﺷﻤﺎﻝ ﮔﺮﮒ ﻫﺎ ﺭﺍ اینگونه ﺷﮑﺎﺭ می کنند:
ﺭﻭﯼ ﺗﯿﻐﻪ ﺍﯼ برنده مقداری ﺧﻮﻥ می ریزند
ﻭ ﺁﻥ ﺭﺍ ﺩﺭ ﻗﺎﻟﺐ ﯾﺨﯽ ﻗﺮﺍﺭ داده ﻭﺩﺭ ﻃﺒﯿﻌﺖ ﺭﻫﺎ می کنند.
ﮔﺮﮒ ﺁﻥ ﺭﺍ می بیند، یخ را به طمع ﺧﻮﻥ ﻟﯿﺲ ﻣﯿﺰﻧﺪ.
ﯾﺦ روی تیغه کم کم ﺁﺏ می شود ﻭ ﺗﯿﻐﻪ ی تیز،
ﺯﺑﺎﻥ سرد و بی حس شده ی ﮔﺮﮒ ﺭﺍ می بُرد.
ﮔﺮﮒ ﺧﻮﻥ ﺑﯿﺸﺘﺮﯼ می بیند ﻭ به ﺗﺼﻮﺭ و خیال این
که ﺷﮑﺎﺭ و طعمه ﺧﻮﺑﯽ پیدا کرده ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻟﯿﺲ می زند؛
اما نمی داند یا نمی خواهد بداند که با آن حرص وصف
ناشدنی و شهوت سیری ناپذیر، دارد ﺧﻮﻥ ﺧﻮﺩش ﺭﺍ می خورد!
ﺁﻥ ﻗﺪﺭ ﺍﺯ آن ﮔﺮﮒ زبان بسته ﺧﻮﻥ می رود تا به دست خودش کشته می شود
.. نه گلوله ای شلیک می شود، و نه حتی نیزه ای پرتاب!
اما گرگ با همه غرورش سرنگون میشود’!
شکست ها و نگرانی هایت را رها کن،
خاطراتت را،
نمیگویم دور بریز،اما قاب نکن به دیوار دلت…
در جاده ی زندگی، نگاهت که به عقب باشد،
زمین میخوری…
زخم بر میداری…
و درد میکشی…
نه از بی مهری کسی دلگیر شو … نه به محبت کسی بیش از حد دلگرم…
به خاطر آنچه که از تو گرفته شده، دلسرد مباش، تو چه میدانی؟
شاید … روزی … ساعتی … آرزوی نداشتنش را میکردی…
تنها اعتماد کن و خود را به او بسپار …
هیچ کس آنقدر قوی نیست که ساعت ها بر عکس نفس بکشد …
در آینده لبخند بزن…
این همان جایی است که باید باشی!
هیج کس تو نخواهد شد
آرامش سهم توست … -
یکی میگفت:نسل سوخته ی ما که گذشت
وای بر نسل پدر سوخته ی بعد از ما
چه تشبیه جالبی