-
ramses kabir زود در نرو
هر کی بحث کرده باید تذکر ببینه
هم من هم شما و دیگراننوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@amirhossein-hf من در نرفتم اما هیچ چیز رو که از کرونا یاد نگرفتم لا اقل یه چیز یاد گرفتم که مریضی یه نفر به همه مربوطه و تمام
-
این پست پاک شده!
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Dr-alirezaq دادا بیخیال شو
کسی قانع نمیشه نه ما نه اونا -
@amirhossein-hf من در نرفتم اما هیچ چیز رو که از کرونا یاد نگرفتم لا اقل یه چیز یاد گرفتم که مریضی یه نفر به همه مربوطه و تمام
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهramses kabir الله اکبر
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
این پست پاک شده!
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Dr-alirezaq آیا این به شما لطمه ای وارد کرده
-
این پست پاک شده!
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Dr-alirezaq دادا به خاطر من بیخیال شو
اخراج میشی دلتنگت میشما -
این پست پاک شده!
-
به هیچکس هیچ ربطی نداره
طرف چیکار میکنه ...
ماهارا تو یه قبر میزارن
اونم تو یه قبر دیگه
بسه دیگه -
نماز خوندن یا نخوندن کسی به خودش ربط داره
یا کارای دیگه ....
-
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دینگ دینگ
پایان جلسه سیاسی رو اعلام میکنم -
دینگ دینگ
پایان جلسه سیاسی رو اعلام میکنم -
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
دینگ دینگ
پایان جلسه سیاسی رو اعلام میکنمنوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@amirhossein-hf
ایول
دینگ دینگش خوب اومدی -
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@Dr-alirezaq دکتر ... بزرگی کن بیخیال این بحث شو ..
-
این پست پاک شده!
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Dr-alirezaq
سلام:)
می خواستم بگم شهید شدن که فقط به کشته شدن توو جبهه جنگ نیست مشخصا هر ادمی اعتقادات خودشو داره:)
من میخوام این شکلی بمیرممگه غیر از انسانیت چیز دیگه ای هم میشد بهش گفت؟:)پس منم میخوام این شکلی شهید شم
️ از صدایش و چشمانش محبت و امید میبارید
️ برای مصاحبه رفته بودم. دوست داشتم با نیروهای مبارزه با کرونا حرف بزنم و از آنها عکس و فیلم بگیرم. به سختی تونستم به کمک دکتر فلانی! اجازه ورود بگیرم. کلاه، پاپوش، گان، آستین و دستکش را پوشیدیم و همراه دکتر، وارد شدیم. بیشتر بیمارها همراهی نداشتند و راهروها خلوت بود.
دکتر گفت: «بیچاره پرستارها. بیشتر از ما با بیمار ارتباط دارند و خطر بیشتری تهدیدشان میکند.»قبل از جدا شدنمان پرستاری را معرفی کرد که داوطلبانه آمده بود. دختری ۲۲ساله که دانشجوی ترم هشتم پرستاری است. با او همراه شدم. داروها را روی ترالی گذاشت و رفت بالای سر بیمارِ اتاق اول. سوالاتی پرسید و دارویش را داد. کارش تمام شد ولی ماند برای هم کلام شدنِ با او.
از صدایش و چشمانش محبت و امید میبارید. لبخندش از پشتِ ماسک هم دیده میشد. شک کردم که نکند مادرش روی تخت خوابیده که این طور نگاهش میکند و میخندد. ولی نه! با بیمار تخت کناری و اتاقهای کناری و حتی با پیرمرد اتاق ایزوله هم، همینگونه بود.
مرحلهی اول کارش که تمام شد خواستم بیاید جلوی دوربینم. دلش راضی نبود. قول دادم فعلا نه نامی از او ببرم و نه عکسی از او منتشر کنم. میگفت وقتی درخواست بیمارستان را دیدم، آمدم برای کمک. در جواب چرایم، حرفهایی زد که بوی دلدادگی میداد.
گفتم فکر کردی اگر یک صدم درصد مبتلا بشی و ... ادامه ندادم ولی حرف را خواند. گفت تو این ایام هرکسی هرکاری دستش بوده انجام داده، من تعهد قانونی ندارم ولی تعهد اخلاقی که دارم. پرستاری خواندم و باید به مردمم کمک کنم.
آخر مصاحبه دعا کرد هرچه زودتر بیماری تمام شود. گفت: خسته نشدم ولی دیدن درد کشیدن مردم برایم سخت است. تُن صدایش حال دلش را فریاد میزد.
هادی لطفی
#روایت_فتح
-
@Dr-alirezaq
سلام:)
می خواستم بگم شهید شدن که فقط به کشته شدن توو جبهه جنگ نیست مشخصا هر ادمی اعتقادات خودشو داره:)
من میخوام این شکلی بمیرممگه غیر از انسانیت چیز دیگه ای هم میشد بهش گفت؟:)پس منم میخوام این شکلی شهید شم
️ از صدایش و چشمانش محبت و امید میبارید
️ برای مصاحبه رفته بودم. دوست داشتم با نیروهای مبارزه با کرونا حرف بزنم و از آنها عکس و فیلم بگیرم. به سختی تونستم به کمک دکتر فلانی! اجازه ورود بگیرم. کلاه، پاپوش، گان، آستین و دستکش را پوشیدیم و همراه دکتر، وارد شدیم. بیشتر بیمارها همراهی نداشتند و راهروها خلوت بود.
دکتر گفت: «بیچاره پرستارها. بیشتر از ما با بیمار ارتباط دارند و خطر بیشتری تهدیدشان میکند.»قبل از جدا شدنمان پرستاری را معرفی کرد که داوطلبانه آمده بود. دختری ۲۲ساله که دانشجوی ترم هشتم پرستاری است. با او همراه شدم. داروها را روی ترالی گذاشت و رفت بالای سر بیمارِ اتاق اول. سوالاتی پرسید و دارویش را داد. کارش تمام شد ولی ماند برای هم کلام شدنِ با او.
از صدایش و چشمانش محبت و امید میبارید. لبخندش از پشتِ ماسک هم دیده میشد. شک کردم که نکند مادرش روی تخت خوابیده که این طور نگاهش میکند و میخندد. ولی نه! با بیمار تخت کناری و اتاقهای کناری و حتی با پیرمرد اتاق ایزوله هم، همینگونه بود.
مرحلهی اول کارش که تمام شد خواستم بیاید جلوی دوربینم. دلش راضی نبود. قول دادم فعلا نه نامی از او ببرم و نه عکسی از او منتشر کنم. میگفت وقتی درخواست بیمارستان را دیدم، آمدم برای کمک. در جواب چرایم، حرفهایی زد که بوی دلدادگی میداد.
گفتم فکر کردی اگر یک صدم درصد مبتلا بشی و ... ادامه ندادم ولی حرف را خواند. گفت تو این ایام هرکسی هرکاری دستش بوده انجام داده، من تعهد قانونی ندارم ولی تعهد اخلاقی که دارم. پرستاری خواندم و باید به مردمم کمک کنم.
آخر مصاحبه دعا کرد هرچه زودتر بیماری تمام شود. گفت: خسته نشدم ولی دیدن درد کشیدن مردم برایم سخت است. تُن صدایش حال دلش را فریاد میزد.
هادی لطفی
#روایت_فتح
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهromisa مرسی از شما
-
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه صلوات بفرستید
-
نوشتهشده در ۲۸ فروردین ۱۳۹۹، ۱۹:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده