-
-
آمد برمن نگار خوی کرده ز می
او ز آتش می گرم و من از صحبت وی
گفتم گل من لعل لبت کی بوسم
خندید و به عشوه گفت وقت گل نی
#رهی معیری -
یک نفر نان داشت اما بینوا دندان نداشت
آن یکی بیچاره دندان داشت اما نان نداشتآنکه باور داشت روزی میرسد بیچاره بود
آنکه در اموال دنیا غرق بود ایمان نداشتدشت باور داشت گرگی در میانِ گله است
گله باور داشت اما من نمیدانم چرا باور سگ چوپان نداشتیک نفر پالان خر را در میان خانه پنهان کرده بود
آن یکی با بار خر میرفت و خر پالان نداشتیک نفر فردوس را ارزان به مردم میفروخت
نقشهها کو داشت در پندار خود شیطان نداشتهر کجا دست نیازی بود بر سویی دراز
رعیت بیچاره بخشش داشت اما خان ندشتیک نفر نان داشت اما بی نوا دندان
#پرواز همای -
كاشتی تخم محبت بر دل و بر جان من
عاشقم كردی و ...
دست از دامنم برداشتی
-
آنچنان مست و خرابم کن که گر خیام هم
دید، بنشیند یک امشب را به مهمانی بریز
سامری باش امشب، از دیوان سعدی بت بساز
بی خبر از طور و از موسای عمرانی بریز
...
...
خیام هم از مستی هر روز من جاخورد !!! -
شد ز غمت خانهی سودا دلم
در طلبت رفت به هر جا دلم
در طلب زهرهرخِ ماهرو
مینگرد جانبِ بالا دلم
فرش غمش گشتم و آخر ز بخت
رفت بر این سقف مصفا دلم
آه که امروز دلم را چه شد
دوش چه گفتهست کسی با دلم
در طلب گوهر دریای عشق
موج زند... موج چو دریا دلم
روز شد و چادر شب میدرد
در پی آن عیش و تماشا دلم
از دل تو در دلِ من نکتههاست
اَه چه ره است از دل تو تا دلم
گر نکنی بر دل من رحمتی
وای دلم وای دلم وا دلم
ای تبریز! از هوس شمس دین
چند رود سوی ثریا دلم
- مولانا
-
این پست پاک شده!
-
ز خورشید و از آب و از باد و خاک_
نگردد تبه نام و گفتار پاک_بد و نیک ماند ز ما یادگار_
تو تخم بدی تا توانی مکار_منه تو رهی کان نه آیین بود_
که تا ماند آن، بر تو نفرین بود_نباشد جهان بر کسی پایدار_
همه نیک نامی بود یادگار_ -
زاغ بیابان گزید خود به بیابان سزید
باد به گل بر بَزید گل به گل اندر غژیدیاسمن لعل پوش سوسن گوهر فروش
بر زنخ پیلگوش نقطه زد و بشکلیددی به دریغ اندرون ماه به میغ اندرون
رنگ به تیغ اندرون شاخ زد و آرمیدسرکش بربست رود باربدی زد سرود
وز می سوری درود سوی بنفشه رسیدکسایی مروزی