-
چ جالب..تمرکز ندارم اینجوری اونوقت
-
در کل انجمن واسه اوقات استراحتمونه یا مثلا وقتی میخوایم انرژی بگیریم میایم طرفش و بعد شروع میکنیم به درس خوندن واس من که اینطوریه
-
در کل انجمن واسه اوقات استراحتمونه یا مثلا وقتی میخوایم انرژی بگیریم میایم طرفش و بعد شروع میکنیم به درس خوندن واس من که اینطوریه
ramses kabir تا بحال اینطوری بهش نگاه نکردم..ولی من اگه اومدم انجمن ینی کمی از درس فاصله گرفتم..
-
چرا در حالی ب سر میبرم ک ن میدانم چند شنبس ن میدانم چ تاریخیه امروز ن میدانم چند رمضانه؟!..ن از تعداد مبتلایان ب کرونا خبر دارم ن از ...همینطور بیخبری ادامه دارد
-
آدم هر چه قدر از دنیای اطرافش بیخبر تر باشه بیشتر سرش تو لاکه خودشه اینطوری کلا به صرفه تره
-
شاید..اما بعضی وقتا اینقدر بیخبری هم خوب نیس ..انگار از ی جای دیگه اومدی..اطرافیان قبولت نمیکنند..
-
شاید..اما بعضی وقتا اینقدر بیخبری هم خوب نیس ..انگار از ی جای دیگه اومدی..اطرافیان قبولت نمیکنند..
کوثر جلالی من کلا نظر آدمای دورو برم واسم مهم نیست
بذار دلیلشم با یه داستان واست توضیح بدم
میگن یه کوه باشکوه و عظیمی بود که تو اون کوه یه عقاب اونجا زندگی میکرد. تو لونه ی عقابه ۴ تا دونه تخم بزرگ عقاب بود.یه روز زمین لرزه ای اومد و باعث لرزش صخره ها و سر خوردن یکی از اون تخما به سمت پایین کوه شد.تخم عقاب داخل مزرعه ی مرغ ها و خروسا افتاد.مزرعه هم دقیقا پایین کوه بود. باتوجه به غریزه ای که مرغ و خروسا داشتن میدونستن که باید از تخمه مراقبت کنن . پس واسه همین یکی از مرغ های مسن و قدیمی مزرعه داوطلب نگهداری از تخم بزرگ شد.
تخم شکست و یه جوجه عقاب زیبا از داخلش اومد بیرون . با تولد جوجه عقاب این حس که یه جوجه مرغه بهش تلقین شد. خیلی زود عقاب باور کرد که هیچ چیزی بیشتر از بقیه نداره و اون هم مثل سایرین فقط یه مرغه.عقاب خونه و خونواده اش رو دوس داشت اما روح اون چیزی بیشتر از جایی بود که داخلش قرار داشت. روزی وقتی که با سایر دوستان مرغیش داشت در مزرعه بازی میکرد. یک دفعه به آسمون نگاه کرد و متوجه یک گروه عقاب تو اسمون شد.عقاب فریادی بلند زد و اشکی در چشماش جاری شد و آرزو کرد که کاش میتونست مثل اونا تو اسمون اوج بگیره.یکی از مرغها که حرف اونو شنید خندید و گفت:《تو نمیتونی با اونا پرواز کنی،تو یه مرغی و مرغها نمیتونن تو آسمون اوج بگیرن و پرواز کنن》
عقاب همچنان به افق خیره شده بود و پرواز عقاب ها رو تماشا میکرد. خانواده واقعی اون اون بالا بودن و اون آرزو میکرد که کاش میتونست با اونا باشه. هر وقت که رویای عقاب قصه ی ما اونو وسوسه میکرد که اوج بگیره،ولی اون با خودش میگفت که اینکار شدنی نیست،فراموشش کن تو یه مرغی و مرغ ها نمیتونن پرواز کنن. بعد از مدتی طولانی زندگی به عنوان یه مرغ،عقاب مانند یک مرغ مرد و از دنیا رفت.
@دانش-آموزان-آلاء -
کوثر جلالی من کلا نظر آدمای دورو برم واسم مهم نیست
بذار دلیلشم با یه داستان واست توضیح بدم
میگن یه کوه باشکوه و عظیمی بود که تو اون کوه یه عقاب اونجا زندگی میکرد. تو لونه ی عقابه ۴ تا دونه تخم بزرگ عقاب بود.یه روز زمین لرزه ای اومد و باعث لرزش صخره ها و سر خوردن یکی از اون تخما به سمت پایین کوه شد.تخم عقاب داخل مزرعه ی مرغ ها و خروسا افتاد.مزرعه هم دقیقا پایین کوه بود. باتوجه به غریزه ای که مرغ و خروسا داشتن میدونستن که باید از تخمه مراقبت کنن . پس واسه همین یکی از مرغ های مسن و قدیمی مزرعه داوطلب نگهداری از تخم بزرگ شد.
تخم شکست و یه جوجه عقاب زیبا از داخلش اومد بیرون . با تولد جوجه عقاب این حس که یه جوجه مرغه بهش تلقین شد. خیلی زود عقاب باور کرد که هیچ چیزی بیشتر از بقیه نداره و اون هم مثل سایرین فقط یه مرغه.عقاب خونه و خونواده اش رو دوس داشت اما روح اون چیزی بیشتر از جایی بود که داخلش قرار داشت. روزی وقتی که با سایر دوستان مرغیش داشت در مزرعه بازی میکرد. یک دفعه به آسمون نگاه کرد و متوجه یک گروه عقاب تو اسمون شد.عقاب فریادی بلند زد و اشکی در چشماش جاری شد و آرزو کرد که کاش میتونست مثل اونا تو اسمون اوج بگیره.یکی از مرغها که حرف اونو شنید خندید و گفت:《تو نمیتونی با اونا پرواز کنی،تو یه مرغی و مرغها نمیتونن تو آسمون اوج بگیرن و پرواز کنن》
عقاب همچنان به افق خیره شده بود و پرواز عقاب ها رو تماشا میکرد. خانواده واقعی اون اون بالا بودن و اون آرزو میکرد که کاش میتونست با اونا باشه. هر وقت که رویای عقاب قصه ی ما اونو وسوسه میکرد که اوج بگیره،ولی اون با خودش میگفت که اینکار شدنی نیست،فراموشش کن تو یه مرغی و مرغ ها نمیتونن پرواز کنن. بعد از مدتی طولانی زندگی به عنوان یه مرغ،عقاب مانند یک مرغ مرد و از دنیا رفت.
@دانش-آموزان-آلاءramses kabir چقدر دردناک..باور انسان چیزیه ک جهت میده ب زندگیش..اینطور فهمیدم..والبته چیزای دیگه..مرسی
-
چه خوش صبحی دمید امشب...
️
-
اگر ما به حرف مرغ های اطرافمون گوش بدیم مثل اونا زندگی میکنیم و مثل اونا میمیریم . ولی درصورتی که توی وجود همه ی ما یه عقابی هست.
-
اگر ما به حرف مرغ های اطرافمون گوش بدیم مثل اونا زندگی میکنیم و مثل اونا میمیریم . ولی درصورتی که توی وجود همه ی ما یه عقابی هست.
ramses kabir درسته.قبول دارم...
-
ramses kabir درسته.قبول دارم...
کوثر جلالی هیچ وقت حرف بقیه واسم اونقدر مهم نبود ک دست از ارزشهام بردارم..شاید کم میاوردم بیخیال میشدم اما میدونستم هنوز برام ارزشه و ی روز حتما برمیگردم و دنبالش میکنم..بعضی جاها شاید مخالفت اطرافیان انگیزمو بیشتر میکرد..
-
من خودم شخصه کتاب زیاد میخونم و پیشنهاد میدم که حتما کتاب های مستر دارن هاردی رو مطالعه کنید که فوق العادن و ادمو به حدی وصف نشدنی به زندگی امید وار تر میکنن که قابل تصور نیست مخصوصا کتابایی مثل اثر مرکب و امسال تکرار نخواهد شد
-
من خودم شخصه کتاب زیاد میخونم و پیشنهاد میدم که حتما کتاب های مستر دارن هاردی رو مطالعه کنید که فوق العادن و ادمو به حدی وصف نشدنی به زندگی امید وار تر میکنن که قابل تصور نیست مخصوصا کتابایی مثل اثر مرکب و امسال تکرار نخواهد شد
ramses kabir مرسی از پیشنهادتون..
-
این داستان رو هم از کتاب امسال تکرار نخواهد شد اقتباس کردم
-
کتاب خودت باش دختر را تصمیم دارم بگیرمم..خلاصه اهل مطالعه هستم اما کنکور فعلا مجال نمیده..امیدوارم بعد کنکور ی سبد خرید بردارم و کلی کتاب بگیرم بخونم..
-
کتاب خودت باش دختر را تصمیم دارم بگیرمم..خلاصه اهل مطالعه هستم اما کنکور فعلا مجال نمیده..امیدوارم بعد کنکور ی سبد خرید بردارم و کلی کتاب بگیرم بخونم..
کوثر جلالی موفق باشید
-
کوثر جلالی موفق باشید
ramses kabir مرسی از وقت گذاشتنتون.هم چنین
-
کوثر جلالی من کلا نظر آدمای دورو برم واسم مهم نیست
بذار دلیلشم با یه داستان واست توضیح بدم
میگن یه کوه باشکوه و عظیمی بود که تو اون کوه یه عقاب اونجا زندگی میکرد. تو لونه ی عقابه ۴ تا دونه تخم بزرگ عقاب بود.یه روز زمین لرزه ای اومد و باعث لرزش صخره ها و سر خوردن یکی از اون تخما به سمت پایین کوه شد.تخم عقاب داخل مزرعه ی مرغ ها و خروسا افتاد.مزرعه هم دقیقا پایین کوه بود. باتوجه به غریزه ای که مرغ و خروسا داشتن میدونستن که باید از تخمه مراقبت کنن . پس واسه همین یکی از مرغ های مسن و قدیمی مزرعه داوطلب نگهداری از تخم بزرگ شد.
تخم شکست و یه جوجه عقاب زیبا از داخلش اومد بیرون . با تولد جوجه عقاب این حس که یه جوجه مرغه بهش تلقین شد. خیلی زود عقاب باور کرد که هیچ چیزی بیشتر از بقیه نداره و اون هم مثل سایرین فقط یه مرغه.عقاب خونه و خونواده اش رو دوس داشت اما روح اون چیزی بیشتر از جایی بود که داخلش قرار داشت. روزی وقتی که با سایر دوستان مرغیش داشت در مزرعه بازی میکرد. یک دفعه به آسمون نگاه کرد و متوجه یک گروه عقاب تو اسمون شد.عقاب فریادی بلند زد و اشکی در چشماش جاری شد و آرزو کرد که کاش میتونست مثل اونا تو اسمون اوج بگیره.یکی از مرغها که حرف اونو شنید خندید و گفت:《تو نمیتونی با اونا پرواز کنی،تو یه مرغی و مرغها نمیتونن تو آسمون اوج بگیرن و پرواز کنن》
عقاب همچنان به افق خیره شده بود و پرواز عقاب ها رو تماشا میکرد. خانواده واقعی اون اون بالا بودن و اون آرزو میکرد که کاش میتونست با اونا باشه. هر وقت که رویای عقاب قصه ی ما اونو وسوسه میکرد که اوج بگیره،ولی اون با خودش میگفت که اینکار شدنی نیست،فراموشش کن تو یه مرغی و مرغ ها نمیتونن پرواز کنن. بعد از مدتی طولانی زندگی به عنوان یه مرغ،عقاب مانند یک مرغ مرد و از دنیا رفت.
@دانش-آموزان-آلاءramses kabir در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
کوثر جلالی من کلا نظر آدمای دورو برم واسم مهم نیست
بذار دلیلشم با یه داستان واست توضیح بدم
میگن یه کوه باشکوه و عظیمی بود که تو اون کوه یه عقاب اونجا زندگی میکرد. تو لونه ی عقابه ۴ تا دونه تخم بزرگ عقاب بود.یه روز زمین لرزه ای اومد و باعث لرزش صخره ها و سر خوردن یکی از اون تخما به سمت پایین کوه شد.تخم عقاب داخل مزرعه ی مرغ ها و خروسا افتاد.مزرعه هم دقیقا پایین کوه بود. باتوجه به غریزه ای که مرغ و خروسا داشتن میدونستن که باید از تخمه مراقبت کنن . پس واسه همین یکی از مرغ های مسن و قدیمی مزرعه داوطلب نگهداری از تخم بزرگ شد.
تخم شکست و یه جوجه عقاب زیبا از داخلش اومد بیرون . با تولد جوجه عقاب این حس که یه جوجه مرغه بهش تلقین شد. خیلی زود عقاب باور کرد که هیچ چیزی بیشتر از بقیه نداره و اون هم مثل سایرین فقط یه مرغه.عقاب خونه و خونواده اش رو دوس داشت اما روح اون چیزی بیشتر از جایی بود که داخلش قرار داشت. روزی وقتی که با سایر دوستان مرغیش داشت در مزرعه بازی میکرد. یک دفعه به آسمون نگاه کرد و متوجه یک گروه عقاب تو اسمون شد.عقاب فریادی بلند زد و اشکی در چشماش جاری شد و آرزو کرد که کاش میتونست مثل اونا تو اسمون اوج بگیره.یکی از مرغها که حرف اونو شنید خندید و گفت:《تو نمیتونی با اونا پرواز کنی،تو یه مرغی و مرغها نمیتونن تو آسمون اوج بگیرن و پرواز کنن》
عقاب همچنان به افق خیره شده بود و پرواز عقاب ها رو تماشا میکرد. خانواده واقعی اون اون بالا بودن و اون آرزو میکرد که کاش میتونست با اونا باشه. هر وقت که رویای عقاب قصه ی ما اونو وسوسه میکرد که اوج بگیره،ولی اون با خودش میگفت که اینکار شدنی نیست،فراموشش کن تو یه مرغی و مرغ ها نمیتونن پرواز کنن. بعد از مدتی طولانی زندگی به عنوان یه مرغ،عقاب مانند یک مرغ مرد و از دنیا رفت.
@دانش-آموزان-آلاءحالا داستانت قشنگ بود اما تو مکتب روانشناسی اقای لورنز رو به اتش کشیدی.
تخم عقاب به حدی گنده هست که هیچ مرغی حتی غریزی هم سراغش نره
عقاب ذاتش عقابه. کما اینکه گرگ ذاتش گرگه. خوی و خصلت های ذاتی رو میشه اصلاح کرد اما نمیشه نابود کرد.
کاری نداریم. داستان جالبی بود -
البته در اینکه حرف دیگران هیچ وقت باعث پیشرفت نمیشه هیچ شکی نیست.
ادم اگر به کاری که میکنه اگر مطمئن باشه حالا هر چند دیر جواب بگیره میدونه نتیجه میده نهایتا حالا هزاری هم بگن که داری وقت هدر میدی.
دور و برمون خیلی ها هستن که فکر میکنن چون نتیجه آنی کسب نمیکنن اونا ادم هایی شکست خورده اند. نمودار موفقیت اولش مثل یه تابع ثابت میمونه بعد از یه مدت طولانی صعودی اکید میشه. این نشون میده که شکست های متعدد زمینه ساز پیشرفت های آینده با جلوگیری از خطا های تکراری احتمالی هستش.
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن
بعضیاشون غمگینن
بعضیا بی حس و بی حالن
بعضیا خیلیی شادن
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم
سلام سلام سلام سلام
Your browser does not support the audio element.
از اونجا که الانا تو مجازی و واقعیت کار های سم زیاد میبینیم و دیدم جاشون تو الاخونه خالیه این تاپیکو ترتیب دادم
شما میتونین کلیپ های سمتون یا خاطرات اسیدیتون رو اینجا بفرستین و باهم و کنار هم فیض ببریم
ایشالا که نترکیم صلوات.. ...
اعاااا راستی داشت یادم میرفت که بگم
هیچ جا بدون قانون نمیشه پس شمایی که اینجایین، بیاین پیشنهاداتونو برای قانون های این تاپیک بدین تا باهم تنظیمش کنیم...
سمدونی جالبی میشه....
اهاااا اهالی فن بفرمایید:
@Reza-H @_Narges @پرستو-بابایی @ABR_DJ @Ainoor
@Zahra-HD @نویسنده-کوچولو
@officer-k _k @آدمک
@erfanyy @M-Shajarian
@Hhh-Hh Hh
@f-nalist @Soniaaa @Ay @ariana-a @مآهور @khanoomi
و هرکی که چیزی تو چندته داره ....
سلاام
خب پیرو این ژانر جدید شوخی با آقای گلزار منم تصمیم گرفتم این تاپیک رو بزنم
میتونین از کارایی که میکنین چه ساده ، بامزه ، ادایی، سالم و... باشه عکس بزارین و ما را با خود آشنا کنید
منتظرتون هستیم
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-آلاء
@فارغ-التحصیلان-آلاء
@دوازدهم @یازدهم @دهم
@تجربیا @ریاضیا @انسانیا
@دانشجویان-پیراپزشکی
@دانشجویان-پزشکی
@دانشجویان-مهندسی (آکیتو)
سلام بچه ها یکی یه مقدار زیاد شارژ فرستاده رو خط من
اون شماره رو فقط داداشم ومامان و بابام دارن که هیچ کدوم نفرستادن
زنگ زدم همراه اول میگه ممکنه اونی که فرستاده تماس بگیره باهاتون
یه بار میگم بیخیال میخواست اشتباه نکنه
دوباره میگم شاید یه ادم فقیری واسه تحصیل بچش میخواسته
حالا چیکارش کنم؟
تا حالا هم کسی تماس نگرفته باهام
اگه کسی میتونه کمک کنه ممنون میشم
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
@خانوم
@dlrm
@اکالیپتوس
@revival
@گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
سلام روزتون بخیر.
یک کتاب رو باید گروهی تایپ کنیم و جمع بندی مطالب به عهده منه
میخوام بدونم برنامه ای، آموزشی، تجربه ای که بتونه کمکم کنه یه کار تمیز درست کنم وجود داره؟
حتی هوش مصنوعی
ممنون میشم اگه میدونید بگید
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانشجویان-درس-خون
@دانشجویان-مهندسی
@دانشجویان-پزشکی
دیدی دوسداری یه اتفاقی بی افته
یه زندگی متفاوت داشته باشه
یه دوره از زندگیت یه راهی رو انتخاب کردی و الان دوس داری برگردی و انتخابش نکنی
میگی کاش این کارو نکرده بودم!
کاش این تصمیم رو نگرفته بودم
و یا کاش فلان کارو میکردم🫠
و ته ذهنت یه گوشه ای یه رویایی داری یه رویا از یه زندگی ایدهآل
اون زندگی ایده آل همیجوری کشکی نرفته اونجا
هیچ فکری هیچ طرز نگرشی هیچ احساسی همینجوری و بی دلیل بوجود نیومده
برای هر یه چیز خوبی که اون زندگی داره یه بار یه جای از زندگی چیزی رو تجربه کردی که باعث شده اون زیبایی رو بخوای در واقع متوجه اون بشی
و الا تا تجربه نکرده بودی حتی از وجود همچنین چیزی بیخبر بودی
تا بی پولی رو تجربه نکرده باشی قدر پولدار بودن رو نمیدونی
تا خونه حیاط دار داشته باشی توی اون زندگی ایدهآل خونه حیاط دار جایی خاصی نداره
تا حسرت چیزی رو نداشته باشی نمیتونی زندگی بدون اون حسرت رو آرزو کنی
یه چیز بخوام ازت؟
فکر کن وسط اون زندگی ایدهآلی و اونجا تماما برای توعه
فقط یه چیزی که هست اینه که تجربیات و احساسات و افکاری که الان داری رو اونجا نداری
فکر میکنی چه فرقی با الانت داره
خیلی خوشحال تری؟
تویی که تجربه خونه بدون حیاط رو نداشتی بخاطر اینکه الان خونه ای که توشی یه حیاط خیلی زیبایی داره چقدر خوشحالی؟ نمیگم ناراضی هستی احتمالا خیاطتتون رو دوس داری ولی اون شوق داشتنش رو دیگه نداری( البته که این فقط یه مثل خیلی کوچیکیه)
در عوضش رنگ خواسته هات عوض میشه
تا تشنگی رو تجربه نکنیم قدر ابو
تا شکست رو تجربه نکنیم قدر پیروزی رو
و
و
خلاصه قدر چیزایی که میخواییم رو بدونیم چون برای اینکه اینا بوجود بیان کم رنج و سختی و کاستی کشیده نشده
و اینکه کاش اینجوری میشد هم زیاد نگیم
حکمت اینکه اون اتفاق افتاد اینه که الان چیزی واسه خواستن هدفی برای زندگی عیبی برای درست کردن ..دلیلی برای فردا صبح بیدار شدن داری
اون زندگی رویایی یکی دیگه از دلایلی که اونجا.. یه گوشه از ذهن من و تو هست هم اینه که بدستش بیاری.. تلاش کنی تا بدستش بیاری
چیزی که در موردش حرف میزنم ممکنه یه احساس باشه که میخوای داشته باشی
یه زندگی لوکس/ساده ای باشه که میخوای داشته باشی
یه نوع حرف زدن راه رفتن و حتی تفکری باشه که دوس داری ایجادش کنی
باید اون زندگی رو برای خودت درست کنی و نگی ای کاش فلان کارو نمیکردم/یا میکردم
چون هیچ سمانه ای جز اونی الان اینجاست و داره این متن رو مینویسه، لایق زندگی ایدهآلی که الان میخواد داشته باشه، نیست
میفهمی که چی میگم؟
این چیزی بود که من از کتاب کتابخانه نیمه شب یاد گرفتم ♡
البته کامل برداشت شخصی من بود
و چقدر بهش نیاز داشتم...
دوس داشتم این نوشته رو مثل هزاران حرفی که داشتم و بیانش نکردم، پاکش کنم
ولی چون توی ایدهآل من یه دختری هست که کمتر برای کارای خواسته و نکردش پشیمونه.(نه الانی که کلی حرف نزده و پشیمونی بابتشون رو داره) . پس همینجوری که هست میزارم اینجا بمونه
یه قدمِ شده کوچولو ولی رو به جلو برای من:)
شاید برای حتی یه نفر دیگه که گذرش افتاده اینجا و این نوشته رو خونده مفید باشه