-
سال ها گذشت
ما به هم نرسیدیم
جای تو اما ، زنی همراه من است
به تو شباهتی ندارد
از تو بهتر نیست
حتی از تو زیباتر نیست...
تنها بخاطر لجاجتم کار به اینجا رسید،
اما ، وقتی موهایش را باز میکند بی اختیار
مثل همیشه تو را صدا میزنم...
و او میخندد
با اشتیاق میپرسد...
رابطه ی بین موهایش و دخترمان چیست...؟! ️
و من هر بار میمیرم...پیمان شمس
-
دوستش داشته باشی
و او
در دو قدمیِ عاشقِ تو شدن
این پا و آن پا کند
و بگوید:
عاشقم نکن
میخواهم عاقلانه تصمیم بگیرم
شاید با آدمِ آسانتری بروم...
و تو
عاشقش نکنی
او برود
مدتی بعد بیاید و بگوید:
چرا عاشقم نکردی
وقتی میدیدی
اینقدر عاقلانه اشتباه میکنم؟
و تو
فقط
به دستش نگاه کنی
و ندانی
اسمِ کاری که کردی
چه بود...؟افشين يداللهي
-
با سرگذشتِ خویش:
میمُردم از عطش،
آبی نبود تا لبِ خشکیده تر کنم
میخواستم به نیمهشب آتش،
خورشیدِ شعلهزن بهدرآمد چنان که من
گفتم دو دست را به دو چشمان سپر کنم
با سرگذشتِ خویش
من سرگذشتِ یأس و امیدم…
(شاملو)
-
عشق یعنی در تو من معنا شوم
عشق یعنی با تو من دریا شوم
عشق یعنی قطره ای بر گل نشست
عشق یعنی مهر تو بر دل نشست
عشق یعنی سیب سرخ انتظار
عشق یعنی بی تو ، من امری محال
عشق یعنی یک سبد بوی بهار
عشق یعنی بیقرار بیقرار -
ای آنکه دوست دارمت اما ندارمت
بر سینه می فشارمت اما ندارمتای آسمان من که سراسر ستاره ای
تا صبح می شمارمت اما ندارمتدر عالم خیال خودم چون چراغ اشک
بر دیده می گذارمت اما ندارمتمی خواهم ای درخت بهشتی، درخت جان
در باغ دل بکارمت اما ندارمتمی خواهم ای شکوفه ترین مثل چتر گل
بر سر نگاه دارمت اما ندارمتسعید بیابانکی
-
ناگهان در کوچه دیدم بی وفای خویش را
باز گم کردم ز شادی دست و پای خویش را
گفته بودم بعد ازین باید فراموشش کنم
دیدمش وز یاد بردم گفته های خویش را
(مهدی اخوان ثالث) -
افسوس
سری است به جادوی غم انگیز ، دوچشمت
انگار ، بهاری است به پاییز ، دوچشمتامشب که مرا جام تــُهی شد ز می وصل
جانم به تمنا پی، لبریز ، دوچشمتاینگونه زمین خورد شڪیبایی عاشق
شدبا غم ِ عشق تو گلاویز دوچشمتبویی ز سر زلفت کمندت به من آمد،
شدسینه ودل باز سحرخیز ، دوچشمتدارم همه شب یاد تو آن سال ڪه پاییز
چون باغ و بهار است دل انگیز ، دوچشمتگفتی ڪه تو را می ڪشم ، ای لیلی عاشق
بشتاب که مردم ز دلاویز ، دوچشمت#آرمین غلامی(مجنون کرمانشاهی)
-
زخم دشمن رو میشه درمون کرد
ولی زخم های دوست رو اصلا
سخته هضمش ولی از اون سخت تر
راه تشخیص دوست از دشمن -
این جنگل افرا یه عمره نذر کرده
وقت تبر خوردن میون خون بخنده
-
با هر که نشستم ندیدم نفسی را
جز خود که ندارم چو در این شهر کسی را
از شدت این غم به تنهایی نشستم
آواز به سر دادم و دیدم قفسی را
شاعر
رامسس کبیر
امیدوارم به دل نشسته باشه -
گفتم از دل برود چو ز مقابل برود
غافل ای اینکه چو رفت از پی او دل برود...
dlrm