-
SEPEHR ALIZADEH نامت شنوم، دل ز فرح زنده شود
حال من از اقبال تو فرخنده شود
قشنگهنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۵ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice در ظلام سیه طاغوتی
که نه از مهریه و شیر بها دم میزد
ز وفا دم میزد
به نگاه سیه و ظالم و زیبا دیدش ...ممنون
-
Brice یافتمش او را
در غم یاری دور
صاحب چشمی کور
که دگر
ز غم عاشق خود چشم نداشتنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH تقدیر الهی چو پی سوختن ماست
مانیز بسازیم به تقدیر الهی
-
NarimanNa تا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تکراری بوداولی خب منم تکراری زیاد گفتم
-
NarimanNa تا کـــی به تمـــنای وصــال تو یـــگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه
تکراری بوداولی خب منم تکراری زیاد گفتم
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice هر نفس آشفته ام تو سر به راهم میکنی
یه شعر از ایهامه دیگه آخرش ی داره -
Brice در ظلام سیه طاغوتی
که نه از مهریه و شیر بها دم میزد
ز وفا دم میزد
به نگاه سیه و ظالم و زیبا دیدش ...ممنون
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH شعر و شرع و عرش از هم خواستند
اين دو عالم زين سه حرف آراستند -
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
NarimanNa در مقامی که به یاد لب او مینوشند
سفله آن مست که باشد خیر از خویشتنش
حضرت حافظ -
SEPEHR ALIZADEH شعر و شرع و عرش از هم خواستند
اين دو عالم زين سه حرف آراستندنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice قشنگه واقعا
-
NarimanNa در مقامی که به یاد لب او مینوشند
سفله آن مست که باشد خیر از خویشتنش
حضرت حافظنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسي که به زندان عشق در بند است
سعدي -
NarimanNa در مقامی که به یاد لب او مینوشند
سفله آن مست که باشد خیر از خویشتنش
حضرت حافظنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH
شدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش ترين -
SEPEHR ALIZADEH شعر و شرع و عرش از هم خواستند
اين دو عالم زين سه حرف آراستندنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
حافظ کبیر -
SEPEHR ALIZADEH
شب فراق نداند که تا سحر چند است
مگر کسي که به زندان عشق در بند است
سعدي -
SEPEHR ALIZADEH
شدم از ياد تو چون قصه فراموش ترين
اي دل از وسوسه ي زلف تو مغشوش تريننوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکست -
Brice در خواب دوش پیری در کوی عشق دیدم
با دست اشارتم کرد که عزم سوی ما کن
حافظ کبیرنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۵:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
-
Brice نردبان این جهان ما و منی است
عاقبت این نردبان افتادنی است
لاجرم هر کس که بالاتر نشست
استخوانش سخت تر خواهد شکستنوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۶:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهSEPEHR ALIZADEH تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
-
SEPEHR ALIZADEH ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
-
SEPEHR ALIZADEH تو عشق پاکی و پیوند حسن جاودان داری
نه حسنت انتها دارد نه عشقت ابتدا حافظ
-
SEPEHR ALIZADEH ناگشوده گل نقاب آهنگ رحلت ساز کرد
ناله کن بلبل که گلبانگ دل افکاران خوش است
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهBrice تو به چه دلهره از باغچه همسایه
سیب را دزدیدی
باغبان از پی ات تند دوید
و نمیدانستی باغبان باغچه همسایه پدر پیر من است
من به تو خندیدم
تا که با
فروغ
خیلی قشنگه حتما بخونید
جوابیه های زیادی داره
و البته یکیش جسارتا مال بنده است
بزنید سیب حمید مصدق شعراش میاد -
نوشتهشده در ۲۶ تیر ۱۳۹۹، ۱۶:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شعر نو در مشاعره اوکیه؟