-
-
-
-
-
آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا
بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا؟ -
رفت در ظلمت شب آن شب و شبهای دگر هم
نگرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نکنی دیگر از آن کوچه گذر هم
بی تو اما به چه حالی من از آن کوچه گذشتم -
-
ای آن که طلب کار خدایی، به خود آ
از خود بطلب، کز تو خدا نیست جدااول به خود آ چون به خود آیی به خدا
اقرار بیاری به خداییّ خدا“شاه نعمت الله ولی”
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
-
یار آمد و من طاقت دیدار ندارم
از خود گله ای دارم و از یار ندارم
شادم که: غم یار ز خود بی خبرم کرد
باری، خبر از طعنه اغیار ندارم
گفتم: چو بیایی، غم خود با تو کنم شرح
اما چه کنم؟ طاقت گفتار ندارم
لطف تو بود اندک و اندوه تو بسیار
من خود گله اندک و بسیار ندارم
گو: خلق بدانند که من رندم و رسوا
از رندی و بدنامی خود عار ندارم
بی قیدم و از کار جهان فارغ مطلق
کس با من و من هم بکسی کار ندارم
حال من دل خسته خرابست، هلالی
آزرده دلی دارم و غم خوار ندارم
-
Marzie khanoom فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۴ مهر ۱۳۹۹، ۱۱:۰۶ آخرین ویرایش توسط Marzie khanoom انجام شده
مهر ماهی ام سرشته ام به مهر و داد
باشد زمانه هرچه ظلم هست وا بدار
من مهر ماهی ام شمشیرم عدالت است
مولا علی شاهد این روز حسرت است
گر میزنی به صد تازیانه ام جفا
من از سر عشق بگوم لا فتا
(بهترین انتقام از جور فلک و بی عدالتی های ادمک ها لبخند زدن و گذشتن وشاد بودنه)
دنیا به سان سایه ای و ادمک هنوز
این میرود به گمانش که سایه بر سرِ بقاست
غافل که ایام رفت و ادمک
هیچش ندانست که دنیا مظهر ریاست...
لا فتی الا علی لا سیف الا ذولفقار
عدالت علی (علیه االسلام) را میخواهم...
5873/9225