موضوع انشا
-
سلام دوستان
بدبخت شدم
امتحان زیست دارم باید انشا هم بنویسم . موضوع انشام درباره ضرب المثل:تو نیکی میکن و در دجله انداز
لطفا کمک کنید هر چی دو سطر شعری ،سخن حکیمانه ای،ایده ای چیزی بدین
لطفاااااااا
@تجربیا
@ریاضیا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلا -
سلام دوستان
بدبخت شدم
امتحان زیست دارم باید انشا هم بنویسم . موضوع انشام درباره ضرب المثل:تو نیکی میکن و در دجله انداز
لطفا کمک کنید هر چی دو سطر شعری ،سخن حکیمانه ای،ایده ای چیزی بدین
لطفاااااااا
@تجربیا
@ریاضیا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلانوشتهشده در ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۳:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهJahid Khalilian بزنی تو اینترنت پره. وقتت رو برای پاسخ بچه ها تلف نکن. زود باش
-
سلام دوستان
بدبخت شدم
امتحان زیست دارم باید انشا هم بنویسم . موضوع انشام درباره ضرب المثل:تو نیکی میکن و در دجله انداز
لطفا کمک کنید هر چی دو سطر شعری ،سخن حکیمانه ای،ایده ای چیزی بدین
لطفاااااااا
@تجربیا
@ریاضیا
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دانش-آموزان-نظام-قدیم-آلاJahid Khalilian اینجور چیزارو باید براش داستان بنویسی ی داستان چند خطی!
مثلا: ی روز توی بیابونی جوانی تشنه و غریب راه گم کرده بود از حال رفت مرد چوپانی از انجا می گذشت،جوان را دید اورا ب کلبه ی خودش برد و از اذوقه ی خود ب او داد و حال جوان خوب شد .سالها گذشت صاحب گله ای ک مرد چوپان برای او کار می کرد ب دلیل خباثت چند تا از گوشفندان را دزدید و ب مرد چوپان تهمت زد ک تو آن گوسفند ها را دزدیده ای مرد چوپان با حالی زار ب دارالحکومه رفت ،قاصی دارالحکومه جوانی رعنا و صاحب ادب و کمال بود مرد چوپان داستان را برای او تعریف کرد جوان مرد چوپان را شناخت ولی ب مرد چوپان چیزی نگفت ،شخصا ب شکایت صاحب گوسفندا ن از چوپان رسیدگی کرد و فهمید ک صاحب گوسفندان خودش گوسفند هارا دزدیده و دست اورا رو کرد و مرد چوپان ازاد شد ... مرد چوپان از ان جوان بسیار تشکر کرد و جوان ب چوپان گفت نیاز ب تشکر نیست من فقط دین تورا از گردن خود باز کردم تو سالها قبل ب من خوبی کردی ک من امروز ب سبب نیکی ان روزت ب تو خوبی کردم ...(همین الان نوشتم اینو ی همچین داستانی بنویسی حله البت با علائم نگارشی و اینا زیاد وقتتو نمیگیره فقش 10 دقیقه) -
Jahid Khalilian بزنی تو اینترنت پره. وقتت رو برای پاسخ بچه ها تلف نکن. زود باش
Amir Hossein Rahtalab میدونی دبیرمون خیلی سخت گیره
-
Amir Hossein Rahtalab میدونی دبیرمون خیلی سخت گیره
نوشتهشده در ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط Amir Hossein Rahtalab انجام شدهJahid Khalilian خب مهشید متن خوبی داده. سریع بنویسش
مهشید غضنفرآبادی -
Jahid Khalilian اینجور چیزارو باید براش داستان بنویسی ی داستان چند خطی!
مثلا: ی روز توی بیابونی جوانی تشنه و غریب راه گم کرده بود از حال رفت مرد چوپانی از انجا می گذشت،جوان را دید اورا ب کلبه ی خودش برد و از اذوقه ی خود ب او داد و حال جوان خوب شد .سالها گذشت صاحب گله ای ک مرد چوپان برای او کار می کرد ب دلیل خباثت چند تا از گوشفندان را دزدید و ب مرد چوپان تهمت زد ک تو آن گوسفند ها را دزدیده ای مرد چوپان با حالی زار ب دارالحکومه رفت ،قاصی دارالحکومه جوانی رعنا و صاحب ادب و کمال بود مرد چوپان داستان را برای او تعریف کرد جوان مرد چوپان را شناخت ولی ب مرد چوپان چیزی نگفت ،شخصا ب شکایت صاحب گوسفندا ن از چوپان رسیدگی کرد و فهمید ک صاحب گوسفندان خودش گوسفند هارا دزدیده و دست اورا رو کرد و مرد چوپان ازاد شد ... مرد چوپان از ان جوان بسیار تشکر کرد و جوان ب چوپان گفت نیاز ب تشکر نیست من فقط دین تورا از گردن خود باز کردم تو سالها قبل ب من خوبی کردی ک من امروز ب سبب نیکی ان روزت ب تو خوبی کردم ...(همین الان نوشتم اینو ی همچین داستانی بنویسی حله البت با علائم نگارشی و اینا زیاد وقتتو نمیگیره فقش 10 دقیقه)مهشید غضنفرآبادی سپاس
-
Jahid Khalilian نری کپی پست کنی یکم روش کارم کن چون من سریع نوشتم دیگ !زیاد فک نکردم !
-
Jahid Khalilian خب مهشید متن خوبی داده. سریع بنویسش
مهشید غضنفرآبادیAmir Hossein Rahtalab
من فقط انشام خوبه !
-
Amir Hossein Rahtalab
من فقط انشام خوبه !
نوشتهشده در ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۴:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمهشید غضنفرآبادی انشا حال و حوصله میخواد که ما نداریم. این درس مزخرف رو چرا حذف نمیکنن؟
-
Jahid Khalilian اینجور چیزارو باید براش داستان بنویسی ی داستان چند خطی!
مثلا: ی روز توی بیابونی جوانی تشنه و غریب راه گم کرده بود از حال رفت مرد چوپانی از انجا می گذشت،جوان را دید اورا ب کلبه ی خودش برد و از اذوقه ی خود ب او داد و حال جوان خوب شد .سالها گذشت صاحب گله ای ک مرد چوپان برای او کار می کرد ب دلیل خباثت چند تا از گوشفندان را دزدید و ب مرد چوپان تهمت زد ک تو آن گوسفند ها را دزدیده ای مرد چوپان با حالی زار ب دارالحکومه رفت ،قاصی دارالحکومه جوانی رعنا و صاحب ادب و کمال بود مرد چوپان داستان را برای او تعریف کرد جوان مرد چوپان را شناخت ولی ب مرد چوپان چیزی نگفت ،شخصا ب شکایت صاحب گوسفندا ن از چوپان رسیدگی کرد و فهمید ک صاحب گوسفندان خودش گوسفند هارا دزدیده و دست اورا رو کرد و مرد چوپان ازاد شد ... مرد چوپان از ان جوان بسیار تشکر کرد و جوان ب چوپان گفت نیاز ب تشکر نیست من فقط دین تورا از گردن خود باز کردم تو سالها قبل ب من خوبی کردی ک من امروز ب سبب نیکی ان روزت ب تو خوبی کردم ...(همین الان نوشتم اینو ی همچین داستانی بنویسی حله البت با علائم نگارشی و اینا زیاد وقتتو نمیگیره فقش 10 دقیقه)مهشید غضنفرآبادی ببین فقط یه انتقادی از نوشته ات داشتم ولی در کل ازش ایده برداری کردم.بازم ممنون که کمکم کردین.
گوسفند و چوپان تو بیابون چی کار میکنن؟! -
مهشید غضنفرآبادی ببین فقط یه انتقادی از نوشته ات داشتم ولی در کل ازش ایده برداری کردم.بازم ممنون که کمکم کردین.
گوسفند و چوپان تو بیابون چی کار میکنن؟!Jahid Khalilian وقتی ویرایشش نکنی خب همین میشه دیگ این ی چک نویس بود خب قطعا اگ میخاستم خودم انشایی بنویسم چنددور ویرایش میکردم منظورم از بیابون همون صحرا بود ! بدون فک کردن گفتم یاد فیلم مردان انجلس افتادم
-
این پست پاک شده!
-
Jahid Khalilian وقتی ویرایشش نکنی خب همین میشه دیگ این ی چک نویس بود خب قطعا اگ میخاستم خودم انشایی بنویسم چنددور ویرایش میکردم منظورم از بیابون همون صحرا بود ! بدون فک کردن گفتم یاد فیلم مردان انجلس افتادم
مهشید غضنفرآبادی در کل ممنون ایده برداری کردم
-
مهشید غضنفرآبادی در کل ممنون ایده برداری کردم
Jahid Khalilian خوبه ک کپی پست نکردی گفتم متن داغونه
-
Jahid Khalilian خوبه ک کپی پست نکردی گفتم متن داغونه
-
Jahid Khalilian اینجور چیزارو باید براش داستان بنویسی ی داستان چند خطی!
مثلا: ی روز توی بیابونی جوانی تشنه و غریب راه گم کرده بود از حال رفت مرد چوپانی از انجا می گذشت،جوان را دید اورا ب کلبه ی خودش برد و از اذوقه ی خود ب او داد و حال جوان خوب شد .سالها گذشت صاحب گله ای ک مرد چوپان برای او کار می کرد ب دلیل خباثت چند تا از گوشفندان را دزدید و ب مرد چوپان تهمت زد ک تو آن گوسفند ها را دزدیده ای مرد چوپان با حالی زار ب دارالحکومه رفت ،قاصی دارالحکومه جوانی رعنا و صاحب ادب و کمال بود مرد چوپان داستان را برای او تعریف کرد جوان مرد چوپان را شناخت ولی ب مرد چوپان چیزی نگفت ،شخصا ب شکایت صاحب گوسفندا ن از چوپان رسیدگی کرد و فهمید ک صاحب گوسفندان خودش گوسفند هارا دزدیده و دست اورا رو کرد و مرد چوپان ازاد شد ... مرد چوپان از ان جوان بسیار تشکر کرد و جوان ب چوپان گفت نیاز ب تشکر نیست من فقط دین تورا از گردن خود باز کردم تو سالها قبل ب من خوبی کردی ک من امروز ب سبب نیکی ان روزت ب تو خوبی کردم ...(همین الان نوشتم اینو ی همچین داستانی بنویسی حله البت با علائم نگارشی و اینا زیاد وقتتو نمیگیره فقش 10 دقیقه)نوشتهشده در ۱۲ آبان ۱۳۹۹، ۱۱:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهمهشید غضنفرآبادی نویسنده هم بودی و نمیدونستیم
-
مهشید غضنفرآبادی نویسنده هم بودی و نمیدونستیم
@infinitie-a نویسنده هستم کلا این متن تو یک دقیقه نوشتم