-
zeinab dehghani ما را ز سر بریده میترسانید؟
گر ماز سر بریده میترسیدیم در محفل عاشقان نمیرقصیدیم -
zeinab dehghani زین آتش نهفته که در سینه ی من است
خورشید شعله ای است که در آسمان گرفت -
zeinab dehghani مرا رازیست اندر دل به خون دیده پرورده
ولیکن با که گویم راز چون محرم نمیبینم
-
pouya hosein pour
من ملک بودم و فردوس برین جایم بود
آدم آورد به این دیر خراب آبادم -
zeinab dehghani
ملکا ذکر تو گویم که تو پاکی و خدایی
نروم جز به همان ره تو ام راهنمایی -
pouya hosein pour
یک جمع نکوشیده رسیدند به مقصد
یک قوم دویدند و به مقصد نرسیدند -
zeinab dehghani
داد از سر هجله روان است
شاید روزگار چنین است -
pouya hosein pour
توکجایی تا مرا خندان کنی
لطف و احساس چون خداوندان کنی -
zeinab dehghani
یار را باید در غمت بینی
چون یار باشد غم مبینی -
pouya hosein pour
(باشه خودم میگم)
یاران چو غریبانند
رفتند از این خانه -
pouya hosein pour
هرکه سودای تو دارد چه غم از هردوجهانش
نگران تو چه اندیشه وبیم از دگرانش -
zeinab dehghani
شیر و شاه شدن چه سودیست
که خداییست ولی در برت نیست -
pouya hosein pour
تا کی ب تمنای وصال تو یگانه
اشکم شود از هر مژه چون سیل روانه -
همي وعده دهي امروز و فردا
همين امروز و فردايت مرا کشت -
pouya hosein pour
ترسم ای مرگ!نیایی و من پیرشوم
وینقدر زنده بمانم ک ز جان سیرشوم -
zeinab dehghani
مرگ را چون سعادت بیش نیافت
پرده افکند و مرا در خویش بکرد