-
آمین...آمین...
با تکان های دستی همراه با صدا زدن های ممتد ذهنش هوشیار شد .
چشم هایش را باز کرد و به شخص پیش رویش زل زد تا او را به خاطر بیاورد...نوشتهشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۲۰:۴۵ آخرین ویرایش توسط parastou انجام شدهsky daughter در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
آمین...آمین...
با تکان های دستی همراه با صدا زدن های ممتد ذهنش هوشیار شد .
چشم هایش را باز کرد و به شخص پیش رویش زل زد تا او را به خاطر بیاورد...چشامانش باز شد و همان دخترک را دید که در آغوشش خوابیده بود و دوستش شکیلا نیز در کنار دخترک وایستاده بود
دخترک گقت: -
نوشتهشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۲۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط فااطمه انجام شده
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود..... -
نوشتهشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۲۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستان عزیز لزومی نداره همه چی واقعی باشه مارو وارد یه دنیای دیگه کنید حتی یه سرزمین دیگه حتی جادو اتفاق بیفته ما نمیخوایم این یه داستان کسل باشه با چیزای روزمره و کارهای روزمره صرفا برای بکار انداختن قدرت تخیل و مهارت نوشتن هست . اخرشم شاید بصورت پی دی اف در اوردیم:)
-
نوشتهشده در ۲۷ تیر ۱۳۹۶، ۲۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دوستان عزیز لزومی نداره همه چی واقعی باشه مارو وارد یه دنیای دیگه کنید حتی یه سرزمین دیگه حتی جادو اتفاق بیفته ما نمیخوایم این یه داستان کسل کننده باشه با چیزای روزمره و کارهای روزمره صرفا برای بکار انداختن قدرت تخیل و مهارت نوشتن هست . اخرشم شاید بصورت پی دی اف در اوردیم:)
-
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۶:۰۹ آخرین ویرایش توسط javad-mahdizadeh انجام شده
............................
-
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۶:۵۳ آخرین ویرایش توسط parastou انجام شدهفااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاء -
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءنوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۱۴ آخرین ویرایش توسط parastou انجام شدهmhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
-
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
-
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
من کشتمش دیگه. شما هر کاری میخوای با این جنازه بکن.
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
من کشتمش دیگه. شما هر کاری میخوای با این جنازه بکن.
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmhtmz
مشکلی نیس...بقیشو با جنازه پیش میریم:/...
ناگهان شکیلا جنازه مهسا را پیدا کرد...
بسیار تاسف خورد...و اورا به خاک سپرد...
و به سوی کلبه پیش رفت... -
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط parastou انجام شدهmhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
دختر افتاد زمین اطرافیانش فک کردن مرده ولی دختر هنوز زنده بود..شکیلا که دنبال دخترک بود ناگهان دوستش را رو زمین دید و بسوی او دوید,دست رو مچش گذاشت دید دوستش هنوز زندس سریع ب امبولانس زد و کمک های اولیه را انجام داد (شکیلا دکتر بود)
-
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
من کشتمش دیگه. شما هر کاری میخوای با این جنازه بکن.
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نه خیر تازه داره میفهمه ک اسطوره هس
خب شما روحش رو اسطوره کن. یا اصن ببر خاکش کن سره خاک اونجا ی دوست قدیمی بیاد سره خاکش و ......
چه ربطی داره؟؟قرار نیست اینجوری زود تموم بشه
من کشتمش دیگه. شما هر کاری میخوای با این جنازه بکن.
منم زندش میکنم
-
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۷:۲۴ آخرین ویرایش توسط _MILAD_ انجام شده
ولی جان من این حجم از اشتباه زنی بی سابقس !
یعنی بجای بکار گیری قوه تخیل و ساخت یه زندگی قشنگ ! اونو به سمت مرگ میکشونید ؟
خوبه حالا من نوشتم اولش تایپک رو به حاشیه نبرید
.... -
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به ناگاه
فهمیده شد که یکی اشتباه زده و بردش زیاد بود و همه رو درگیر کرده بود
از خواب بلند شد
واااااااااای همه اینا خواب بود؟؟؟؟چه خواب در هم بر همی
سگ تو روح چنین خوابی
بخدا زشته این جور خوابا عیبه
بلند شده رفت آبی خورد که ......... -
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۸:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
پاک نکنینا بزارین منم بخونم
-
mhtmz
مشکلی نیس...بقیشو با جنازه پیش میریم:/...
ناگهان شکیلا جنازه مهسا را پیدا کرد...
بسیار تاسف خورد...و اورا به خاک سپرد...
و به سوی کلبه پیش رفت...نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۸:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@phenomenon در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz
مشکلی نیس...بقیشو با جنازه پیش میریم:/...
ناگهان شکیلا جنازه مهسا را پیدا کرد...
بسیار تاسف خورد...و اورا به خاک سپرد...
و به سوی کلبه پیش رفت...چرا منو به کشتن میدی بچه جون ؟
-
mhtmz
مشکلی نیس...بقیشو با جنازه پیش میریم:/...
ناگهان شکیلا جنازه مهسا را پیدا کرد...
بسیار تاسف خورد...و اورا به خاک سپرد...
و به سوی کلبه پیش رفت...نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۸:۳۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@phenomenon در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
mhtmz
مشکلی نیس...بقیشو با جنازه پیش میریم:/...
ناگهان شکیلا جنازه مهسا را پیدا کرد...
بسیار تاسف خورد...و اورا به خاک سپرد...
و به سوی کلبه پیش رفت... -
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D
نوشتهشده در ۲۸ تیر ۱۳۹۶، ۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهmhtmz در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
@parastu23 در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
فااطمه در نوشتن رمان گروهی توسط دانش آموزان آلا گفته است:
دخترک گفت
شکیلا دارم درست میبینم چیزی که من میبینم توهم میبینی
دخترک تمام حواس مهسا را به خودش جلب کرد بین خواب وبیداری محو شد ترس از دختر وترس از حرفاهای دوستش اورا سراسیمه وآشفته کرد وراهی جز فرار برایش نمانده بود
در تاریکی شب دوان دوان نفس زنان باصدایی پراز خس خس و آشوب که باسوز آسمان شب همراه بود.....دوان دوان از خانه فرار کرد تا اینکه رسید به درختی که پر از شکوفه بود
@دانش-آموزان-آلاءیه دفه دختر ترکید و مرد.
پایان...
D