-
نوشتهشده در ۲۲ مرداد ۱۳۹۶، ۲۲:۰۹ آخرین ویرایش توسط alisoltany انجام شده
«دارا و سارا قدیم جدید»
.
.. طولانی بود اولش رو کات...
.
در آن زمانه رفتند ، صدها هزار دارا
در این زمانه گشتند ده ها هزار « دارا »
هنگام جنگ دارا گشته اسیر و دربند
دارای این زمان با بنزش رود به دربند
دارای آن زمانه بی سر درون کرخه
سارای این زمانه در کوچه با دوچرخه
در آن زمانه سارا با جبهه ها عجین شد
در این زمانه ناگه ، چادر( لباس جین ) شد
با چفیه ای که گلگون از خون صد چو داراست
سارا ، خود از برای جلب نظر ، بیاراست
آن مقنعه ور افتاد ، جایش فوکول درآمد
سارا به قول دشمن از اُمّلی درآمد
دارا و گوشواره ، حقّا که شرم دارد !
در دستهایش امروز ، او بند چرم دارد
با خون و چنگ و دندان ، دشمن ز خانه راندیم
اما به ماهواره تا خانه اش کشاندیم
جای شهید اسم خواننده روی دیوار
آنها به جبهه رفتند اینها شدند طلبکار -
نوشتهشده در ۲۵ مرداد ۱۳۹۶، ۷:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۸ مرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
ای آنکه تو طالب خدایی به خودآ
از خود بطلب کز تو جدا نیست خدا
اول به خودآ چون به خود آیی به خدا
کاقرار نمایی به خدایی خدا
سلمان ساوجی
-
ای چشمِ تو چشم چشمِ عالم را چشم
من چشم ندیده ام چو چشم تو به چشم
چشمم در میان چشم، چشم تو گزید
این چشم چه چشمیست، چه چشمیست، چه چشم؟
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای مست شبرو کیستی
آیا مه من نیستی... -
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای در دلم نشسته از تو کجا گریزم..
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۱۷:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
با چنین صورت که از معنی پر است
سخت بیمعنی بود صورتگری…
سیف فرغانی
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتی مرا به خنده خوش باد روزگارت
کس بیتو خوش نباشد،
رو قصه دگر کن ...مولانا
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جغرافياى كوچك من،
بازوان توست!
اى كاش تنگ تر شود،
اين سرزمين من ...علیرضا بدیع
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روسری نمی پوشی، مثنوی نمی خوانی
دامنت پر از ميخک، چادرت چراغانیپس قرارمان اين شد: ساعت ده فردا
چار راه مولانا، ابتدای خاقانیروسری نپوشيده، ادکلن بزن خاتون
"تا دمی بياسايم زين حجاب جسمانی"... -
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بودحافظ
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکم شعر بخونین روحتون تازه شه
اصلا بیاین یه کاری کنیم هر کی یه شعر بذاره از صائب تبریزی
لبیک بگین شروع کنین
@دانش-آموزان-آلاء
@همیار
@ادمین
روز بی تو بیتابم، شب نمی برد خوابم
روز و شب نمی دانم، این چه زندگانیهاست#صائب_تبریزی
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب
این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب
نیست امید رهایی زین سپهر آبگون
حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آبصائب تبریزی
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدم کهـ عاشق شد ، گرما نمیفهمد
آدم کهـ عاشق شد
من من ، نمیفهمد
طوفان نمیفهمد
سرما نمیفهمد
چیزی نمی فهمد
اصلاََ ... "نمیفهمد"
#علیرضا آذر
+"نفهمای ِ عاشق" صداشون کنید ازین ب بعد -
بی وفایی کن وفایت میکنند/باوفا باشی خیانت میکنند.شعراز خودمه
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آیینه داران چه التفان بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غبار غم برود حال خوش شود....
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده