-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
جغرافياى كوچك من،
بازوان توست!
اى كاش تنگ تر شود،
اين سرزمين من ...علیرضا بدیع
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
روسری نمی پوشی، مثنوی نمی خوانی
دامنت پر از ميخک، چادرت چراغانیپس قرارمان اين شد: ساعت ده فردا
چار راه مولانا، ابتدای خاقانیروسری نپوشيده، ادکلن بزن خاتون
"تا دمی بياسايم زين حجاب جسمانی"... -
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بودحافظ
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یکم شعر بخونین روحتون تازه شه
اصلا بیاین یه کاری کنیم هر کی یه شعر بذاره از صائب تبریزی
لبیک بگین شروع کنین
@دانش-آموزان-آلاء
@همیار
@ادمین
روز بی تو بیتابم، شب نمی برد خوابم
روز و شب نمی دانم، این چه زندگانیهاست#صائب_تبریزی
-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۶، ۲۱:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سوز عاشق کم نگردد از فرو رفتن در آب
این شرر چون دیده ماهی بود روشن در آب
نیست امید رهایی زین سپهر آبگون
حلقه دام است اگر پیدا شود روزن در آبصائب تبریزی
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۵:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آدم کهـ عاشق شد ، گرما نمیفهمد
آدم کهـ عاشق شد
من من ، نمیفهمد
طوفان نمیفهمد
سرما نمیفهمد
چیزی نمی فهمد
اصلاََ ... "نمیفهمد"
#علیرضا آذر
+"نفهمای ِ عاشق" صداشون کنید ازین ب بعد -
بی وفایی کن وفایت میکنند/باوفا باشی خیانت میکنند.شعراز خودمه
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آیینه داران چه التفان بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
هوشنگ ابتهاج
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۸:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
غبار غم برود حال خوش شود....
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۰۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۴:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چرا ما با تو ای معشوق طناز به صلحیـم و تو با ما در نبردی ؟!
#سعدی -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۷:۲۲ آخرین ویرایش توسط alisoltany انجام شده
ای گل گمان مبر ب شب جشن میروی،شاید ب خاک مرده ای ارزانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست،گاهی نشانه ایست ک قربانی ات کنند... -
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۴:۵۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چه کوتاه است شبهای وصال دلبران؛یارب!
خدا از عمر ما بر عمر این #شب ها بیفزاید#صائب_تبریزی
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۵:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در شبِ کوچک من ،
دلهرهی ویرانیست ...!
گوش کن ...
وزش ظلمت را می شنوی؟فروغ فرخزاد
-
نوشتهشده در ۳۱ مرداد ۱۳۹۶، ۱۹:۴۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیا ای مادر عشرت به خانه
که جان را فرش مادر میتوان کرد.مولانا
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۶:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
توبه بر لب ،
سبحه بر کف ،
دل پُر از شوقِ گناه
معصیت را خنده می آید زِ اِستغفارِ ما ...
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۶:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نازک آرای تنِ ساق گلی
که به جانَش کِشتم
و به جان دادمش آب
ای دریغا به بَرَم می شکند...
غمِ این خفته ی چند
خواب در چشم تَرَم می شکند...#نیما_یوشیج
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۶:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
او رفت ولی
انتظارش باقیستپشت قدمش
عبور اشکم جاریستای کاش بداند
که پس از او عمریدر خلوت من
همیشه جایش خالیست -
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
شروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار توییدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار توییشهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار توییجهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار توییدلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار توییسیمین بهبهانی
-
نوشتهشده در ۱ شهریور ۱۳۹۶، ۲۱:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب رامحو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب رابی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب رابایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب راحتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب راای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب راقیصر امین پور