-
یاد باد آن که سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود
راست چون سوسن و گل از اثر صحبت پاک
بر زبان بود مرا آن چه تو را در دل بود
دل چو از پیر خرد نقل معانی میکرد
عشق میگفت به شرح آن چه بر او مشکل بود
آه از آن جور و تطاول که در این دامگه است
آه از آن سوز و نیازی که در آن محفل بود
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز
چه توان کرد که سعی من و دل باطل بودحافظ
-
بی وفایی کن وفایت میکنند/باوفا باشی خیانت میکنند.شعراز خودمه
-
چو شب به راه تو ماندم که ماه من باشی
چراغ خلوت این عاشق کهن باشی
به سان سبزه پریشان سرگذشت شبم
نیامدی تو که مهتاب این چمن باشی
تو یار خواجه نگشتی به صد هنر، هیهات
که بر مراد دل بی قرار من باشی
تو را به آیینه داران چه التفان بود
چنین که شیفته ی حسن خویشتن باشی
دلم ز نازکی خود شکست در غم عشق
وگرنه از تو نیاید که دلشکن باشی
هوشنگ ابتهاج
-
غبار غم برود حال خوش شود....
-
ای گل گمان مبر ب شب جشن میروی،شاید ب خاک مرده ای ارزانی ات کنند
آب طلب نکرده همیشه مراد نیست،گاهی نشانه ایست ک قربانی ات کنند... -
مرا هزار امید است و هر هزار تویی!
شروع شادی و پایان انتظار توییبهارها که ز عمرم گذشت و بیتو گذشت
چه بود غیر خزانها اگر بهار توییدلم ز هرچه به غیر از تو بود خالی ماند
در این سرا تو بمان ای که ماندگار توییشهاب زودگذر لحظههای بوالهوسی است
ستارهای که بخندد به شام تار توییجهانیان همه گر تشنگان خون مناند
چه باک زانهمه دشمن چو دوستدار توییدلم صراحی لبریز آرزومندی است
مرا هزار امید است و هر هزار توییسیمین بهبهانی
-
می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب رامحو توام چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب رابی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب رابایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یا آنچنان که بالِ پریدن عقاب راحتی اگر نباشی، می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب راای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پُرسشی چه نیازی جواب راقیصر امین پور