-
amir ahmadi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
amir ahmadi رو حساب اینکه از قبل بودی اینجا
از Zrex خبر داری ؟؟اصلا میشناسی؟__chakisaldva__ جواب این بنده خدا رو بده
.
.
من خودم تنهای چیزی که یادم یه .......sy داشتیم با همین پروف که با دراکولا اخراج شدپرسیدم ازشون قبل خودت
دوست بودن ولی خبر نداره
نه اخراج ک نیست
به هرحال مرسی
و سری دیگه انصافا یه فیلم درست معرفی کن با بدبختی گیرش اوردم@narjes-hashemi گفتم برو تو دیجی موویز گوش نکردی..حقت بود
-
-
Sharllot مطمئنی..اسمش سخت تر بود
amir ahmadi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Sharllot مطمئنی..اسمش سخت تر بود
عار
سی سی فوس درستشه البته
از خودش پرسیدم یبار .. گف اسم ی دانشمنده چیه -
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیونکوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزهوجود داشت
خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما(آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا
)
خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!(اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شدمهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیونکوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزهوجود داشت
خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما(آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا
)
خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!(اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شداینوکه گفت یه لحظه واستادم!شقایق خودمون؟!
شقایقم ازماها بود
تقریبا همسن خود دادانوید
کسیکه دادانوید که البته دیگه باید بگیم آقانوید حسسسابی هواشو داشت
میرفت ازتو زمین خالیا شقایق میچید میریخت روسرشقایق...
بعدم شقایق غش غش میخندید
خنده هاش خیلی زشت بودن
خودشم میدونست
خلاصه مامان آقانویدم اومدوازماهاوخونواده های اطراف خواست یکم فضاروبازتر کنن که الان یه سوپرایزتوراهه -
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Sharllot در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Sharllot من خودمم به قیمت دستمال کاغذی فکر میکردم ببینم ارزششو داره یا نه
اوه بزرگان
شاید آره شاید نهچه ربطی داشت!؟
من به نیت آشنایی فالو کردما :)) حتی اگ پیوی نباشهسخن احساسی میگی توقع چی داری؟
اومده میگه آسمون آدم داره؟ پ ندارهههههه؟
همین حسو دارم:))حتی اگه پیوی نباشه
به همون دستمال کاغذیت فک کن
خب داشتی میگفتی .. کلاس چندی!؟:))Sharllot دودیقه سکوت
بزار به فکر کردن ادامه بدم
همون که بهت گفتن دیگه همونم -
amir ahmadi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
Sharllot مطمئنی..اسمش سخت تر بود
عار
سی سی فوس درستشه البته
از خودش پرسیدم یبار .. گف اسم ی دانشمنده چیهSharllot اره درسته...الان دراکولا رو تگ کردم رفتم فالو کرده هاشو دیدم...دیدم درست میگی
ویتگنشتاین پروفشه -
فعلا داییا
بریم که داشته باشیم
-
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیونکوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزهوجود داشت
خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما(آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا
)
خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!(اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شداینوکه گفت یه لحظه واستادم!شقایق خودمون؟!
شقایقم ازماها بود
تقریبا همسن خود دادانوید
کسیکه دادانوید که البته دیگه باید بگیم آقانوید حسسسابی هواشو داشت
میرفت ازتو زمین خالیا شقایق میچید میریخت روسرشقایق...
بعدم شقایق غش غش میخندید
خنده هاش خیلی زشت بودن
خودشم میدونست
خلاصه مامان آقانویدم اومدوازماهاوخونواده های اطراف خواست یکم فضاروبازتر کنن که الان یه سوپرایزتوراههمهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیونکوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزهوجود داشت
خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما(آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا
)
خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!(اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شداینوکه گفت یه لحظه واستادم!شقایق خودمون؟!
شقایقم ازماها بود
تقریبا همسن خود دادانوید
کسیکه دادانوید که البته دیگه باید بگیم آقانوید حسسسابی هواشو داشت
میرفت ازتو زمین خالیا شقایق میچید میریخت روسرشقایق...
بعدم شقایق غش غش میخندید
خنده هاش خیلی زشت بودن
خودشم میدونست
خلاصه مامان آقانویدم اومدوازماهاوخونواده های اطراف خواست یکم فضاروبازتر کنن که الان یه سوپرایزتوراههیکم که گذشت شقایق خوش خنده مام رسید
همه منتظربودیم ببینیم این سوپرایزچیه که اینهمه براش تدارک دیدن(البته من که دیگه میدونستم)
-
شارلوت رو دیدی راستی؟
-
Sharllot دودیقه سکوت
بزار به فکر کردن ادامه بدم
همون که بهت گفتن دیگه همونم -
Sharllot
همچنین -
شارلوت رو دیدی راستی؟
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
شارلوت رو دیدی راستی؟
اگ با منی .. نه
میبینمش
دفعه قبل هم فیلمنامشو معرفی کردی
کلکسیونی از شارلوت -
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
مهشید حسن زاده 0 در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
داشتم فکر میکردم دنیاچه سریع تغییرمیکنه!
حتی بااینکه هنوزمازمیلیون ها سال پیش یدورگردش زمین بدور خودش24ساعت طول میکشه!
حتی بااینکه هنوزم هرسال365روزو6ساعته!
اما
دنیایجوری تغییر میکنه پلک میزنی میبینی عقبی!اولین باری که اومدیم اینجا
قدم اندازه الف بی کلاه بود
دستامو گرفته بودم به کمرم وبادندونای یکی درمیونکوچه رو ورانداز میکردم
یه کوچه نوساز سنگی شبیه چهار انگلیسی
که تهش پراززمین خالی بودکه سبز بودن وگلای وحشی ازشون سرک میکشیدن
وپشتش یه باغ بزرگ مرکبات:ته این کوچه درسط بین اون زمینای خالی،وسط اونهمه گل؛
یه آپارتمان نقلی سفیدونارنجی شبیه یه قارچ کوچولوی بامزهوجود داشت
خوب یادمه وقتی برگشتم وبه بابام گفتم خونه قشنگیه
دوووسش دارمواین شد یه شروع عالی برای ساختن تمام خاطرات یه دختر کنجکاووشیطون
بله بله ازبالا اشاره میکنن خیلی شیطونکوچمون اون موقع ها پربود ازبچه های بقول خودم الفی
بعدازظهراتوهرفصلی هم که بود همه حمع میشدیم توکوچه وبازی میکردیم
هرروز یه بازی
البته نمیدونم چرا ولی رییس مابودیم
بچه های آپارتمان ما(آخرین مقام ریاستی بودکه داشتیم توزندگیامون ظاهرا
)
خلاصه که سرمون سخخخخخخت گرم بود
بقول بزرگترامون گرم بازی
ولی الان میفهمم سرمون اون موقع سخخخخخت گرم زندگی بود...
الانکه همه چیز عوض شده!الانکه جای اون زمینای سبز خالی دوتا مجتمع بزرگ5طبقه ساختن
البته شاید بنظرخیلیاتون یه ساختمون 5طبقه چیز خاصی نباشه اما
واسه شهرکوچیک من،هست...الان میفهمم
الانکه هممون بزرگ شدیم،همون بچه های الفی دیروز...
الان میفهمم که هممون غریبه شدیم
که بجای زدن زنگ در خونه هم برای بازی باچشمای پرذوق
باخستگی همو صدامیزنیم تاماشینامونوجابجاکنیم برای پارک...قبلناوقتی بهارومیفهمیدیم که از دل کوچه سنگیمون قاصدک درمیومد
اماالان دیگه چه فرقی میکنه؟
وقتی امیدی به کوچه آسفالت نیست...الان میفهمم بزرگترامون اشتباه میکردن
مااون موقع زندگی میکردیم
الان بازی میکنیم...والان بیشترقدرمیدونم همون یه ذره زندگی که ازون موقع برامون مونده...
همون یه پلاک زمین سبز پشت پنجره اتاقم که بجز خودم کسی بهش دید نداره...
همون لبخندی که حتی وسط غریبگیامون باهم گاه گاهی بهم میزنیم،همون بچه های الفی دیروز...ودیروز دلگرم تر شدم
دیروز که دیدم بقیه هم همینن
دیروزکه دیدم هنوزم هممون سر قول بچگانمون هستیم
که هرجوریم شد بعدها اون روزای بچگیمونو فراموش نکنیم
جالبه!
اونوقتاچقدربزرگ بودیم!دیروزرفته بودیم جنگل
شایدم کوه!
آخه اینجا جنگل وکوه درهم آمیختن...
نشسته بودیم زیر یه درخت پیر وسربلند...خواستم یه دوری بزنم که یه دفعه!
.
.
.
.
.
ماتم برد!
درست میدیدم؟
دادانوید بود!!
ازهمون بچه های باحال الفیهمون شکلی بود فقط بزرگ شده بود
هنوزم سربه زیر بود
تامنودید گفت به ژنرال!(اونموقع چون توبچه ها رییس من بودم بم میگفت ژنرال البته دادانوید ازهممون4یا5سالی بزرگتر بود)
گفتم سلام
گفت همین نزدیکیایید؟
گفتم آره اینجاییم
گفت آخه الان شقایقم میاد
قرمز شداینوکه گفت یه لحظه واستادم!شقایق خودمون؟!
شقایقم ازماها بود
تقریبا همسن خود دادانوید
کسیکه دادانوید که البته دیگه باید بگیم آقانوید حسسسابی هواشو داشت
میرفت ازتو زمین خالیا شقایق میچید میریخت روسرشقایق...
بعدم شقایق غش غش میخندید
خنده هاش خیلی زشت بودن
خودشم میدونست
خلاصه مامان آقانویدم اومدوازماهاوخونواده های اطراف خواست یکم فضاروبازتر کنن که الان یه سوپرایزتوراههیکم که گذشت شقایق خوش خنده مام رسید
همه منتظربودیم ببینیم این سوپرایزچیه که اینهمه براش تدارک دیدن(البته من که دیگه میدونستم)
مهشید حسن زاده 0 نگو ک تهش آقا نوید و شقایق
؟
-
-
__chakisaldva__
معارفه ممفیس .. -
@narjes-hashemi در هرچی تو دلته بریز بیرون 4 گفته است:
شارلوت رو دیدی راستی؟
اگ با منی .. نه
میبینمش
دفعه قبل هم فیلمنامشو معرفی کردی
کلکسیونی از شارلوتSharllot آره با خودتم
تاترشم هست اگه حوصله خوندن نمایشنامه نداشتی
یه کار فوق العادس درکنار اسم فوق العاده -
r sh سلام
تاپیکی که درباره عقب موندن از برنامه زدین رو خوندم ولی چون راه ابریشمی نیستم خواستم اینجا جواب بدم
اول اینکه مهمه آرامش داشته باشین و با آرامش پیش برین
پارت هایی که عقب موندین و بنویسین و تقسیمشون کنین به بخش های کوچیک..بعدم بزارین تو جبرانی های جمعه
یا تایم های مرده..مثلا برنامه یکساعتونیم برای ناهار وقت گذاشته،شما تو بیست دقیقه ناهارمیخورین،بقیشو برای جبران بزارین..یا مثلا پیله ریاضی اونروز سبک بوده، وصلش کنین به جبرانی..
برای شروع صبحانه خوبی بخورین، گردو و عسل کلا گرمی بخورین برای مغز خوبه
موسیقی یا مدیتیشن میتونه کمک کنه بهتون
از تکنیک یکو ده استفاده کنین( ده دقیقه مطالعه،یک دقیقه استراحت)
تجربه خودم بودن امیدوارم مفید باشه براتون -
Sharllot آره با خودتم
تاترشم هست اگه حوصله خوندن نمایشنامه نداشتی
یه کار فوق العادس درکنار اسم فوق العاده -
@narjes-hashemi
فیلمنامه تا حالا نخوندم نمیدونم حسش چجوریاس حالا امتحانی با همین جلو میرم
با هربار شارلوت گفتنت ی جون بم اضافه میشهSharllot اوه پس تنبلی نکن بشین بخون میاما
شارلوت
به نام خداوند بخشنده مهربان
سلام ...اینجا از هرچی اذیتتون میکنه بگید وبزارین تخلیه شین...از موانع درس خوندنتون بگید تاباهم براش راه حل پیداکنیم....برعکس از خوشحالی هاتون هم بگید...از چیز هایی بگید که باعث شده باعلاقه وقتتون رو صرف مطالعه کنید...موفق باشید وامیدوارم تاروز کنکور کلی اتفاقای خوب براتون بیفته که شمارو به سمت پیروزی ببره...
رعایت قوانین تاپیک برای همه الزامی می باشد
بحث سیاسی، اعتقادی و تنش زا ممنوع
پرسیدن سوال درسی و مشاوره ای ممنوع
پرهیز از توهین و بی احترامی و استفاده از الفاظ نامناسب
پرهیز از قرار دادن متن ، آهنگ و... با محتوای نامناسب
مواظب شوخی هاتون باشید هر شوخی مناسب محیط انجمن نیست
همه ی گویش ها و زبان ها برای همه ما آلایی ها با ارزش هستند پس برای احترام به هم فقط فارسی صحبت کنید
سبز باشید و سربلند
سلااامممم
هممون گاهی عکس هایی رو میبینیم که شادی برای قلبمون به همراه دارن
گاهی بعضی عکسا یادآور یه خاطره خوبن
بعضی عکسا خنده روی لبمون میارن و بعضی اشک تو چشامون...
بعضی عکسا یادآور آدم هایی هستن که دوستشون داریم
بنظر عکسا روح دارن و حسشون به ما منتقل میشه...
بعضیاشون خیلی کیوت و با نمکن
بعضیاشون غمگینن
بعضیا بی حس و بی حالن
بعضیا خیلیی شادن
اینجا گالریِ عکسایی ک دوسشون داریم یا یه چیزی رو برامون زنده میکنن
دوست داشتین یه متن خوشگلم زیرش بنویسین..
دعوت میکنم از :
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1402
@بچه-های-تجربی-کنکور-1401
@ریاضیا @تجربیا @انسانیا
@بچه-های-تجربی-کنکور-1403 (شما یه سر کوچولو بزنین کافیه خوشحال میشیم)
و هر کس دیگه ای که دوست داره شرکت کنه
منتظر عکس های زیباتون هستم
حس میکنم تایپک بامزه ای
وقتی بچه بودین دوست داشتین چی بشین؟ چیکار کنید؟ چی چیزی شما رو هیجان زده میکرد؟
چقدر برای تبدیل شدن بهش نزدیک شدین ؟
الان که دانشجویان حسرت میخورین؟
یا مثلا یه کرمی دارین که برین سراغش مثل کار کردن توی روزنامه ؟
اقااااا اصلا اینو به من بگین
دوست دارین چه فعالیت هایی داشته باشین به جز شغل و اینا ؟
مثلا رقصنده باله شدن یا مثلا شمشیر بازی ، چینی یادگرفتن ، ولاگر شدن ، یه برنامه تلوزیونی ساختن
یا حتی به پدر یا مادر خوب شدن
از چیزایی که ذوق زده تون میکنه ولی جرئت دنبال کردنش رو ندارین یا فعلا وقتش رو ندارین بگین
سلام دوستان عزیز ️
بنظرم یه زندگی تک بعدی خیلی بده یعنی اینکه فقط درس هدف زندگیتون باشه ...
اهمیت دادن به ورزش و تناسب اندام و کلی هدف دیگه مثلا خوانندگی دوبلوری و هر استعداد دیگه ای ک دارید در کنار درس باعث میشه ک تک بعدی نباشید و اگه درس رو ازتون بگیرن دیگ حوصله تون سر نمیره و دنبال کارای بیهوده نمیرید چون هدف ( های ) دیگه ای هم دارید :))
اینجا میتونید برای هرکاری ک در این جهت کمکتون میکنه هدف گذاری کنید و پیشرفتتون رو ثبت کنید یطورایی مثل گزارشکار درسی ولی کلی تر ...
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@ریاضیا
سلام به یاران جــان
به %(#ff00ff)[کـــافه میـــم] خوش اومدین..
توی انجمن جای همچین تاپیکی خالی بود
دعوتتون میکنم که اینجا %(#00ffff)[متــن های ادبــی] بفرستین
ما نمیتونستیم توی تاپیک شعــردانه متن ادبی بفرستیم
توی تاپیک خــــودنویس هم نمیتونستیم چون مخصوص دست نوشته های خودمونه
و توی تاپیک هرچی تودلته بریز بیرون هم نوشته ها گم میشدن
همگی خوش اومدین..
%(#0000ff)[اسپم ممنوعه]
و اینکه از مدیر عزیز هم درخواست دارم که تاپیک رو قفل نکنن
@M-an
%(#7f7fff)[_________________________________]
خب خب
دعوت میکنم از :
@خانوم
@dlrm
@اکالیپتوس
@revival
@گونش
@Saahaar
@sheyda-fkh
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
خبببب سلاممم چطورین؟
خیلی یهویی ایده ان تاپیک به ذهنم رسید و راستش رو بخواید اصلا چک نکردم ببینم یه همچین چیز فعالی داریم یا نه:)))))
ماجرا از چه قراره؟
آقا اگه هررررر نکته گرامری، اصطلاح، ضرب المثل، لغت یا هرررررررررر چیزِ اینجوریِ انگلیسیِ جالبی خوندین یا بلد بودین بیایین اینجا با هم دیگه به اشتراک بذاریم هر از گاهی🫠
اینکه چقدر و مطلب و نکته ساده است یا پیچیده است واقعا واقعا فرقی نداره و مشکلی ایجاد نمی کنه... خلاصه اینکه راحت باشین...
راحت و فعاااااااااال
دعوت می کنم از: همه تون:)
-کنارهم کلی چیز میز یاد میگیرم:)
@دانش-آموزان-آلاء
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@تجربیا
@انسانیا
@ریاضیا
@همیار
@فارغ-التحصیلان-آلاء
خب با یه چالش خوب اومدم سراغتون
نفر اول ٬ %(#ff0000)[بیست حقیقت] از خودشو میگه و بعد ٬ نام کاربری کسی که میخوادو زیر پستش تگ میکنه .
من ( یا اگه خواست خودش ) به اون کاربر آدرس اینجا رو پ.خ میدیم و باخبرشون میکنیم که شما ازشون چی خواستین ؛ این به این معنیه که به گفتن بیست حقیقتِ خودش دعوت شده(البته امیدوارم تگا برای همه کار کنن )
پس اونم میاد و بیستای خودشو میگه و نام نفر بعدی رو زیر پستش میاره تا دوباره....
حـــــالا موضوع اصلی اینجـاست ؛ خیلیا شاید بگن.. بیست حقیقت از چی ؟
این بیست حقیقت میتونه راجب %(#0099ff)[خودتون] ٬ %(#e100ff)[اعتقاداتتون] به %(#00ccff)[موضوعات مختلف] ٬ %(#9900ff)[علاقتون به جایی]٬ کسی ٬ انجام کاری ٬ چیزی یا شایدم %(#00ff09)[استعدادا و طـــرز فکرو]...... باشه ! در کل چیزایی که فکر میکنید جالبه بقیه راجبتون بدونن....درسته اولش شاید آسون نباشه ٬ اما خوب میشه یه نگاهی به نکته ها وچیزایی که از خودمون میدونیم بندازیم.
**اگه بیشتر از یه بار دعوت شدین میتونین بیستای دیگه بنویسین ( که یکم سخته ) یا فقطـــ بیاین و اسم کاربری رو که میخواین بنویسین یا اصلا کلا کاری نکنین
پس همتون بیست حقیقتِ خودتونو آماده کنین که شاید شما هم به رو کردنش دعوت بشین !
خب به عنوان نفر اول دعوت میکنم از آدمین هامون خب هر کدوم خواستید تشوریف بیارید
@alireza_ysf75 @فااطمه @بهاره @M.an
اخراج نشوم صلوات
نمیدانم در کدام سیاره، یا در کدام ستارهای.
نمیدانم ...
نمیدانم در آسمان هایی، یا در زمین؛ مرا میبینی؟ یا نمیبینی...
حتی نمیدانم مرا تا به حال دیدهای، شنیدهای یا نه...
من هم تو را ندیدهام.
نمیدانم کیستی،
و با این حال میشناسمت. از رویِ عکس ها نه؛ از روی نوشته ها و گفته ها میشناسمت.
صدایت کردم :«مادرم!»
جوابی نیامد.
غمگین بودم، اما آرام شدم.
انگار بودی. اما دور بودی. جایی که بهتر از پیشِ من بود، بودی!
صدایت کردم«مادرم!
بیا،
مرا هم بردار،
با خودت ببر.
اینجا، کسی برایِ من، "مادر" نیست!
اینجا، هر روز مرا میکُشند،
از پشتِ در هایی که باز نمیشوند.»
سلام
یه پیام با این منوان اومد که ابلاغیه قضایی علیه شما صورت گرفته برای پیگیری و مشاهده روی لینک بزنید...
روی لینک زدیم و خواسته شد که اپلیکیشن عدالت همراه رو دانلود کنیم
وارد برنامه که شدیم خواسته شد برای مشاهده ابلاغیه یه مبلغی پرداخت کنیم( تو گوگل که درموردش خوندم گفته بود برای مشاهده ابلاغیه هیچ مبلغی پرداخت نمیشه!)
مشخصات کارت بانکی رو واردکردیم ولی پیام رمز الکترونیکی نیومد
ممکنه کلاهبرداری باشه؟
اینکه مشخصات رو وارد کردیم مشکلی پیش میاد؟
باز سرچ که کردم درموردش گفته بود همچین پیام هایی اگه معتبر باشه فاقد لینک هست .
پول از کارت برداشت نشده. ممکنه کلاهبرداری نباشه؟
اگه کلاهبرداریه الان باید چیکار کنیم؟اگه کسی اطلاعی داره ممنون میشم کمک کنه🫠