کارگاه نویسندگی
-
میخوام بنویسم
اون چیزی ک از ذهنم تراوش میشه
و اون چیزی رو ک دستم ب تصویر میکشهدرسته شلوغی گاها اذیتتون میکنه ن؟
صدای بوق و صدای موتور سیکلتا و... میره رو اعصابتون؟
خب باید بگم حق دارید و طبیعیهبا من بیا
میخوام ابتدای ی خیابون نسبتا بلند بایستیم
اره تصورش کن
من و تو
و اون خیابون بلند
ک سرو هایی از دوطرف سر ب اسمون کشیدن و تا انتهای خیابون ادامه دارن
رنگ سبز تیره سرو ها و رنگ ابی اسمون ک ب طرز عجیبی در افق ب رنگ نارنجی و بنفش دراومده
نسیم نسبتا سردی ک میوزه و روحت رو سرزنده میکنه
جوری ک ناخوداگاه با چشمای بسته نفس های عمیق میکشی و لذت میبری
قشنگه ن؟
تونستی با اونجا باشی و تصورش کنی؟
گرگ و میش میشه
قطره های بارون رو ک روی سر و صورتمون میریزه رو حس میکنی؟
چراغ های ماشینا روشن میشن و از پشت شیشه های خیس عینکمون رنگ ها و نور ها رو پررنگ تر میشنهمه چی ی رنگ و بوی خاصی میگیره
حس ها و بوها برات ملموس تر میشنصدای خنده ها و قهقه ها رو میشنوی؟
شادی عابرای پیاده ک برای قدم زدن بیرون اومدن
و صدای برف پاک کن ماشین ها وقتی ک روی شیشه های نسبتا خشک کشیده میشن مث جیرجیرک ب اواز درمیانهنوز اونجایی؟
خوبه منم اونجا
بزا ی تغییری بدیم
همه لامپا و چراغای توی خیابون خاموش شه
فقط کور سوی نور دو سه تا ماشین معلوم باشه
و خبری از عابرای پیاده نیست
ی سرو شکسته و روی ی ماشین افتاده ک دزدگیر اون ماشین روی حالت بیصدا فعال شده و چشمک زدن چن تا از چراغای کوچیکش رو میبینی رو میبینی
اطرفت رو ببین
تاریک
سرد
و سوزناک
ماشین هایی ک از مسیرشون کج شده و ب درختا و دیوار برخورد کردن
تقریبا بخاطر این ک همه ماشینا بهم خوردن و وسط خیابون هستن راه بسته هس
لامپا خاموش
و ب ندرت ب جز صدای پرنده ها صدای دیگ ای رو نمیشنویچ حسی داره؟
ترسناک؟ سرد و سوزناک؟- حاضری باهم تا اخر این خیابون رو طی کنیم؟
یا حالت اول رو ترجیح میدی؟
صدای شلوغی همیشه هم رو اعصاب نیس
همیشه رو مخ نیس
بعضی اوقات اون صدای شلوغی
صدای زندگیه
سعی کن ک ازش لذت ببریکافیه زاویه دیدت رو عوض کنی تا از زندگیت بیشتر لذت ببری
- حاضری باهم تا اخر این خیابون رو طی کنیم؟
-
فاطمه رحیمی
خب راجع ب موضوع فکر کردم ولی چیز خاصی ب ذهنم نرسید
ی تصویر سازی ذهنی انجام دادم
امیدوارم خوب شده باشه
خوشحال میشم نظرتون رو بشنوم -
arthur morgan متشکرم نظر لطفتونه
هدفم نوشتن ی چیز رسمی یا ی متن رسمی و خیلی ادبی نبود
دلم میخواست خواننده بیشتر با من همراه شه و کلا میخواستم مث ی دلنوشته ک ب زبان عامیانه هس باشه
منظورتون رو از مرزی بین عامیانه و رسمی نفهمیدم -
خلی قشنگ بود تک تک صحنه هاییی ک گفتیو تصور کردم
ممنون نظر لطفتونه
و به جرعت میتونم بگم با نوشتت حس کردم اونجام اشکمم درراوردی
عه واقعا؟ خب قرار نبود اشک کسی دربیاد ک شما ب بزرگی خدتون ببخشید
فک کنم زیاد رفتم توحس
خودمم وقتی مینوشتم انگار اونجا بودم
ولی بی اغرار واقعا خییلی قشنگ توصیف کرده بودی
مرسی تشکر
-
فاطمه رحیمی تازه من معمولا اتفاقایی ک برام میوفته ذهنم خودش شروع میکنه تبدیلش میکنه ب متن انگار میخواد ک بنویسمش و اون متن میاد تو ذهنم
بعضی مواقع اینقد اینجور میشد ک ب ذهنم میگفتم بسه اه هیچ جا نمیخام بنویسم چیزیو ول کن دیگ -
arthur morgan اها
ن خب هدف این متن میتونه هرکسی باشه ولی چون ب زبان نوجوان نوشته شده منطقیه ک بیشتر هدفش نوجوان باشه -
فاطمه رحیمی تو فکر این بودم ک حس هاشو بیشتر کنم
ینی این ک جوری مینوشتم با توصیفای بیشتر ک خیلی بیشتر خواننده غرق در اون شه
میخواستم همینکارو کنم ولی گفتم زیادی خواننده توش غرق میشه حالت دوم هم خیلی تاریک میشد ی بنده خدایی میترسه یهو -
اشتباهات نویسندگان تازه کار در داستان کوتاه :
طرح پیچیده ای را انتخاب می کنند که با توجه به محدودیت زمانی و مکانی داستان کوتاه ، با آن سازگاری ندارد.
داستان خود را به بخش های متعدد و با فواصل زمانی زیاد تقسیم می کنند که این امر باعث دشواری کار آنها می گردد.
-
واقعا خیلی قشنگ توصیف کرده بودی
مرسی
متنت نه ادبی بود ن زیاد عامیانه مرز بینش بود و حرفا کلیشه ای نبود
اره خیلی چیزا هست ک بهشون توجه نمیکنیم و قدرت کلمات هست ک توجه ما رو ب اونا جلب کنه
نوشته های اینجوری رو دوس دارم خودمم -
فاطمه رحیمی نوشتن ادمو اروم میکنه حالا دلنوشته بیشتر ولی فک کنم بقیه نوشته ها هم ادمو اروم میکنن
-
arthur morgan سلام خوب هستید؟ خسته نباشید معذرت میخوام من رمانتون ویرایش کردم ولی متاسفانه وقتی خواستم براتون بفرستم دیدم انجمن باز نمیشه و کار نمیکنه به محض اینکه انجمن درست بشه براتون میفرستمش بازم عذر میخوام