سلام سلام خدمت همه دوستان آلایی😍💙💙💙
امیدوارممم حال دلتون هر جایی که هستید عالیه عالیه عالی باشه😁🔥
این تایپیک واس این زدیم که اگر دوست داشتین تایپ شخصیتی تون رو باهم دیگه به اشتراک بزاریم 🙂💙
اول از همه هم خودم استارتشو میزنم😂😂🤝🏻
Screenshot_۲۰۲۳۱۰۲۴-۱۹۴۰۴۹_Samsung Internet.jpg
خب بنده enfp درصد ها هم که پیداست😂💙
خوشحالم میشم شمام همراهی کنینن🥺💙🤝🏻😁✨️💞🥰
واسه شرکت تو آزمون هم به این سایت سر بزنید
https://www.16personalities.com/fa
اسکرین یادتون نره بگیرینااا🙃💙💙
دعوت میکنم از همه بچه های آلایی✨️
سلام
ايام به کامتون❤️
امیدوارم عالی باشید
از امشب استارت یه کتاب رو باهم میزنیم
یه کتاب روانشناسی که کمک میکنه در زمنیه های خودشناسی گاها رفتار شناسی و همچنین خودپیدایی🌱
لزومی نداره تما بخش های کتاب رو بخونید بلکه من عناوین هر مبحث رو میزارم و هر بخش که فکر میکنید مورد نیازتونه بخونید.
اینو باید بگم و همیشه به یاد داشته باشید:
همه کتاب ها کامل نیستن و همه مطالبش برای ما ممکنه مفید نباشه اما قطعا هر کتابی یه منطق و فلسفه ای داره برای خودش....
پس با خوندن چند خط از یک صفحه یک کتاب اونو نقد نکنید و کنارش بزارید،شاید حتی یک جمله وسط اون کتاب زندگیتونو متحول کرد :))🦋
با آرزوی تحولات خوب و لحظات ناب برای تک تکتون 💕
و امیدوارم براتون مفید واقع بشه این تاپیک🌿
IMG_20240402_194204.jpg
@دانش-آموزان-نظام-جدید-آلا
@دوازدهم @یازدهم @دهم
علی خواجونژاد_ 5 سال کنکور متوالی 92 تا 96 و قبولی در رشته پزشکی
-
سلام، علی خواجونژاد هستم از سیرجان، دانشجو پزشکی دانشگاه علوم پزشکی کرمان که پنج سال متوالی در کنکور شرکت کردم و رتبه های منطقه دو 20992 در کنکور 92، رتبه 7772 در کنکور 93، رتبه 11148 در کنکور 94، رتبه 7393 در کنکور 95 و رتبه 1027 در کنکور 96 رو کسب کردم ؛ در ادامه شرح حالی از سال هایی که گذشت رو میخونید:
دبستان و راهنمایی و دو سال اول دبیرستان رو در مدرسه های دولتی شهرمون گذروندم، گرچه در تابستون سال 88 در امتحان ورودی دبیرستان نمونه دولتی شرکت کردم ولی قبولی نشدم، بعد از دوم دبیرستان در تابستون سال 90 متوجه شدم که همین مدرسه نمونه برای تکمیل ظرفیت سوم دبیرستان امتحان برگزار میکنه که این دفعه قبول شدم، روزهای اول ورود به این مدرسه خیلی ناراحت بودم که شاید نتونم از پس امتحان های این مدرسه برمیام چون برخلاف مدرسه قبلی، سطح تدریس و امتحان های بالایی داشت تا جایی که به فکرم زد که برگردم به مدرسه قبلی! ولی بعد فهمیدم که از خیلی از بچه هایی که حتی از اول راهنمایی مدرسه نمونه بودن هم نتیجه بهتری در امتحان ها میگیرم و تلاشم هم بیشتر شد و طی اون سال زیاد درس میخوندم تا بالاخره اول تابستون سال 91 امتحانات نهایی سوم دبیرستان رو با معدل 17/35 تموم کردم.
کنکور 1392:
تابستون 91 اولین تابستونی بود که میخواستم درس بخونم و از این بابت برای خودم سخت و برای خانواده عجیب بود، طوری که از قید خیلی از تفریح و دور همی ها گذشتم، اما عادت نداشتم زیاد درس بخونم و از این بابت هم اذیت میشدم و بیشتر دغدغه ام کمیت مطالعه بود تا کیفیت و از طرفی از دوم دبیرستان هم پایه خیلی ضعیفی داشتم چون اون مدرسه ای بود که مثلا معلم فیزیک سر کلاس داستان میگفت و اصلا درس نمیداد و یا معلم زیست کاملا حفظی و برای امتحان پایان ترم درس میداد بدون اینکه به درکی از مطلب برسیم و در مجموع کنکور در این مدرسه تعریف نشده بود و این پایه ضعیف هم در ادامه خیلی کارم رو دشوار کرد؛ تا اواسط شهریور حدودا 4 ساعت در روز میخوندم و کلاس هایی رو که در مدرسه نمونه برای کنکور برگزار میشد میرفتم تا اینکه در اخر تابستون ساعت مطالعه به 7 ساعت در روز رسید و تونستم تعدادی از فصل ها رو بخونم، آزمون های کانون شرکت میکردم و این تابستون با تراز های حدود 5800 گذشت.
پائیز سال 91 با شروع کلاس های پیش دانشگاهی انرژیم بیشتر شد و علاوه بر کلاس های صبح تا ظهر مدرسه، حدودا ۶ ساعت در خونه درس میخوندم و خیلی انگیزه و انرژی داشتم تا جایی که اواخر آذر تراز های 6200 اوردم که پیشرفت خوبی بود اما تفریح نداشتم و این حجم از سخت گیری به خودم که قبلا تجربه نکرده بودم در ماه های بعد نتیجه عکس داد و خسته شدم و علاوه بر این چون پایه ام ضعیف بود و سرعت پیش روی برنامه آزمون هم بالا بود به ناچار خیلی از فصل هارو تکمیل نکرده رها میکردم و برنامه آزمون بعد رو شروع میکردم.
اوایل دی 91 که امتحانات ترم اول پیش دانشگاهی شروع شد کلا برنامه ام به هم ریخت و از برنامه آزمون جدا شدم بعد از امتحان های این ترم در بهمن واسفند کاملا بدون برنامه و بی نظم و با ساعت مطالعه کم درس میخوندم و از برنامه آزمون هم خیلی عقب بودم، ولی عید نوروز سال 92 زیاد درس خوندم اما بی برنامه و بی نظم بود و بدون اینکه در آزمونی شرکت کنم که خودم رو بسنجم، در اردی بهشت و خرداد 92 واقعا شرایط روحی خیلی بدی داشتم، درس های زیادی رو نخونده بودم و از طرفی آزمونی هم نمیرفتم تا ببینم وضعیتم چطور هست و فقط در آزمون های جامع سنجش شرکت کردم که نتیجه خوبی هم نداشت، در خرداد به جای مرور مباحثی که خونده بودم مباحث جدیدی رو شروع میکردم حتی مباحث دشواری مثل هندسه و کاربرد مشتق! و ساعت خوابم هم به هم ریخته بود، طوری که تا شش صبح بیدار میموندم و بعد تا ظهر خواب بودم و عصر خسته بودم و سر شب تازه انرژی می گرفتم و باز هم تا صبح بیدار میموندم و این سیکل معیوب تا چند روز تکرار میشد و از طرفی نمیخواستم با واقعیت روبه رو بشم که نمیتونم امسال پزشکی قبول بشم و دائما تخمین رتبه و درصد لازم برای قبولی رو نگاه میکردم و اصرار داشتم به درصد های یک رتبه زیر هزار برسم و دائما برنامه ریزی میکردم و چند ساعت اجرا میشد و بعد که به بقیه برنامه نمی رسیدم مجدد برنامه ریزی میکردم و تفریح و استراحتی هم نداشتم این بازه زمانی به حدی اذیت شدم که تا چند ماه خسته و افسرده بودم تا جایی که سعی میکنم به یاد نیارم، با این حجم از بی نظمی و بدون مرور و ازمون، رفتم سرجلسه کنکور، فردای کنکور متوجه شدم که نزدیک به 90 سوال غلط و حدود 80 سوال رو درست جواب داده بودم تا جایی که فیزیک چهار سوال درست و 12 سوال غلط وارد کرده بودم، با این وجود منتظر جواب های کنکور بودم، شبی که جواب های کنکور اعلام شد پدرم معده درد شدیدی داشت و تو شهر دنبال دارو بودم و شرایط بدی بود، اخر شب جواب ها اعلام شدن اما تو خونه سیستمی نداشتم تا جواب هارو ببینم و از طرفی شب قدر بود حوالی 5 صبح پریشون از خواب بیدار شدم و با چرخم از خونه اومدم بیرون و تا حوالی ده صبح تو خیابون ها چرخ به دست قدم زدم تا بالاخره مغازه ها باز کردن، رفتم کافی نت تا جواب رو ببینم که متوجه شدم شماره داوطلبی رو شناسنامه نوشتم و شناسنامه هم تو مدرسه بود رفتم مدرسه که شناسنامه رو بگیرم که سرایدار گفت به معاون زنگ زدم گفته تا شهریه مدرسه رو تسویه نکنی از شناسنامه خبری نیست! برگشتم خونه پول گفتم بردم تا تونستم شناسنامه رو بگیرم؛ برگشتم کافی نت و جواب رو گرفتم، رتبه 20992 منطقه دو، زدم زیر خنده گفتم جدی میگی؟! به ریال نیست؟! و چه درصد های بدی، ادبیات 49، عربی 37، دینی 64، زبان 6، ریاضی 16، زیست 34، فیزیک صفر و شیمی 30 درصد. اومدم خونه اول مادربزرگم رو تو حیاط دیدیم گفت شیری یا روباه، گفتم روباه! چون درد معده پدرم تازه اروم گرفته بود و خواب رفته بود اهسته رتبم رو به مادرم و خواهرم گفتم و اونا هم تعجب کردن این رتبه در جواب اون همه تلاش شبانه روزی که داشتم؛ روز های بعد بحث داشتیم برای اینکه پشت کنکور بمونم طوری که میخواستم بمونم اما چون در سالی که گذشت خیلی خانواده رو اذیت کردم مخالف بودن و در نهایت به شرطی که مثل قبل نباشم، چون در طول اون سال خانواده باید اروم صحبت می کردن و یا باید تلویزیون صدای خیلی کمی میداشت و یا هر بار تو یک اتاق درس میخوندم و یا شب ها بیدار میموندم.
کنکور 1393:
شهریور 92 با وجود تمام خستگی روحی که داشتم شروع کردم اما رمقی نداشتم و مهر و ابان با وجود اینکه بقیه کنکوری ها با انرژی میخوندن، خسته بودم چون تو بهاری که گذشت خیلی خودم رو اذیت کرده بودم و از طرفی با اون حجم مطالعه چنین درصد و رتبه هایی اوردم و از کنکور ترسیده بودم، در واقع بهتر بود از شهریور یک مدت استراحت می کردم و بعد شروع میکردم؛ تا اوایل بهمن واقعا خسته و بی انرژی بودم و اصلا نمیتونستم تو خونه بمونم و هر صبح میرفتم کتابخونه و عصر خسته تر برمی گشتم و تو کتابخونه هم کمیت و کیفیت خوندن خوبی نداشتم. بهمن با یکی از دوستام چند روز رفتیم مشهد و وقتی برگشتم روحیه و انرژیم بهتر شده بود و بیشتر و بهتر میخوندم اما کل شش ماهی که گذشت هیچ ازمونی شرکت نمیکردم و باز هم بی نظم درس میخوندم، عید سال 93 خانواده به جنوب مسافرت رفتن اما موندم خونه که بخونم ولی بی انگیزه تر از قبل بودم و خیلی کم خوندم، بعد از عید با نزدیک شدن به کنکور به خودم اومدم و سرعت و کمیت مطالعه رو بالا بردم ولی برای خوندن اون حجم از درس عقب مونده دیر شده بود اما ادامه میدادم و سعی کردم درس هایی که برای کنکور 92 خونده بودم رو مرور کنم تا اینکه سر جلسه کنکور 93 اوضاع خیلی بهتر بود، سوال ها خوب بودن و از طرفی مبحثی رو مرور کرده بودم رو جواب میدادم ولی خیلی از مباحث رو هم درست نخونده بودم و نمیتونستم جواب بدم، تابستون 93 شرایط بهتری داشتم و یک مدت کنکور رو فراموش کردم تا روزی که جواب کنکور اومد و با خواهرم رفتیم که ببنیم چه کردم! رتبه 7772 منطقه دو! با درصد های ادبیات 64، عربی 25، دینی 64، زبان 10، ریاضی16، زیست 34، فیزیک 25 و شیمی 24 درصد؛ خواهرم گریه شد ولی خودم منتظر همین حدود رتبه بودم، رتبه ای که شاید اگر برای کنکور 92 جمع بندی و شرایط روحی بهتری داشتم بدست میاوردم و نه رتبه ولی این رتبه هم چیزی نبود که میخواستم، تا چند روز با خانواده بحث می کردم که باز هم پشت کنکور بمونم اما از نظر اون ها دیگه تمام تلاشم رو کردم و کنکور دوباره فقط اتلاف وقت هست و صرفا خودم و خانواده رو اذیت میکنم با این وجود خانواد متقاعدم کردن که انتخاب رشته کنم و طبق اون انتخاب رشته علوم ازمایشگاهی کرمان قبول می شدم ولی در اخرین روز انتخاب رشته وقتی از خونه اومدم بیرون داماد همسایه رو دیدم که بعد ها هم از مشوق ها و حامی هام برای شرکت در کنکور های بعد بود؛ گفتم اینطور انتخاب رشته کردم و انتظار داشتم که تبریک بگه ولی بهم گفت که علی اگر واقعا خودت رو باور داری که میتونی بمونی و بخونی و پزشکی قبول بشی بمون و بخون و چند نفر از هم سن های خودش رو مثال زد که قبلا چند بار کنکور دادن و الان از پزشک و دندون پزشک های خوب شهر هستن، این حرف ها جرقه ای بود در خرمن کاه دل من، چرخ رو برداشتم و حوالی ساعت دو ظهر دنبال کافی نت بودم چون همون عصر ساعت سه فرصت انتخاب رشته تموم میشد، بالاخره تونستم یک مغازه که به اینترنت دسترسی داشت رو پیدا کنم و تمام رشته های کارشناسی رو پاک کردم و با خیالی راحت برگشتم خونه( ولی به خانواده نگفتم و میخواستم تا اخر تابستون استراحت کنم و از فضای کنکور دور باشم، صبحی که جواب انتخاب رشته اومد، سریع از خونه رفتم بیرون چون میدونستم قرار نیست اتفاق های خوبی بیوفته! یک ساعت بعد خواهرم زنگ زد و گفت بابا و مامان دارن گریه میکنن که چرا انتخاب رشته رو تغییر دادی و پیام نور قبول شدی؟! وقتی برگشتم خونه مادرم ناراحت بود که من دوست دارم رشته خوبی قبول بشی و سربلند باشی حالا کارشناسی هارو پاک کردی و اگر سال بعد همین رتبه هم نیاری لگد به بخت خودت زدی؛ پدرم رفته بود سرکار و گریه می کرد که تو با سرنوشت خودت داری بازی میکنی و اگر سال بعد هم قبول نشی چه کنیم؟ منم گفتم که تو این دو سال واقعا درست درس نخوندم و تمام اون چیزی که باید بزارم رو نذاشتم و اگر امسال بخونم قبول میشم؛ بعد از چند روز تشویقم کردن که بخونم.
کنکور 1394:
از مهر 93 شروع کردم اما کم میخوندم، این اشتباه هست که صرفا پشت کنکور موندن نشونه تلاش برای رسیدن به هدف باشه، باید وقت گذاشت و درس خوند، و اشتباه دیگه تکرار اشتباهات گذشته هست مثل آزمون شرکت نکردن و بی نظم و بی برنامه درس خوندن، اشتباهی که پائیز و زمستون 93 تکرار کردم؛ تا اواخر سال 93 بدون برنامه مشخصی میخوندم؛ گهگاهی می رفتم کتابخونه میخوندم و حس می کردم دوباره پشت کنکور بودنم تصمیم احساسی بود که گرفتم و از طرفی هم واقعا دوست داشتم پزشکی قبول بشم چون هم به این رشته علاقه مندم و هم اینکه مسیر خوبی بود برای پیشرفتم ولی خب این طرز خوندن برای قبولی کافی نبود، سعی میکردم از ادم هایی که سرزنش و یا مسخره میکنن فاصله بگیرم و اگر هم بر حسب اتفاق ملاقات میکردم تا جایی ممکن بود بحث و صحبتی راجع به هدفم نداشته باشم چون میدونستم ناامید میکنن و باورم ندارن اما مهم این بود که خودم به تواناییم باور داشتم و هدفم مشخص بود؛ اواخر زمستون 93 بیشتر تر خوندم و نوروز 94 جدی تر شدم و ساعت مطالعه هم بیشتر شد و مقداری تو خونه و مقداری تو کتابخونه میخوندم تا اینکه چهارشنبه 9 اردی بهشت وقتی رفتم کتابخونه و نشستم که بخونم پیش خودم گفتم نیم ساعت وقت گذشت تا رسیدم اینجا و نیم ساعت هم با بچه ها صحبت کردم و نیم ساعت هم طول میکشه برگردم خونه و از طرفی اینجا شلوغ هست و اگر همین زمان کم باقی مونده رو به این شکل بگذرونم نمیتونم اماده بشم و همون لحظه برگشتم خونه و دفعه بعد که از خونه اومدم بیرون صبح روز کنکور یعنی جمعه 22 خرداد بود! تو این مدت فقط تو خونه بودم و میخوندم و اصلا میل نداشتم بیام بیرون و میگفتم بیرون خبری نیست و باید تو همین خونه و با این کتاب ها تکلیف زندگیم رو مشخص کنم ولی این بیرون نرفتن اشتباه بود از این جهت که ازمونی شرکت نمیکردم و از طرفی گرچه این مدت تو خونه از نظر روحی زیاد اذیت نشدم و راحت بودم ولی قاعدتا اگر حداقل اخر هر هفته برای یک ساعت هم بیرون میرفتم و قدم میزدم تاثیر روحی مثبتی داشت ولی گویا صفر و صد شده بودم یا کلا تو خونه یا هیچ و نمیتونستم تو اون شرایط تعادلی بین بیرون رفتن و تو خونه موندن برقرار کنم؛ از طرفی نوروز همون سال بود که رباط دست پدرم که مکانیک بود حین تعمیر ماشین پاره شده بود و در این بازه سه بار اتل و گچ گرفته بود و نمیتونست کار کنه و شرایط مالی و روحی بدی تو خونه بود و با این وجود سعی میکردم که بتونم اماده بشم و قبول بشم و بابت وقت های که از دست داده بودم ناراحت بودم، با این حال در وقت باقی مونده تمام تلاشم کردم که از نقطه قوت هام بود که حداقل تا دقیقه 90 ادامه میدادم، متاسفانه شب کنکور خواب نرفتم نمیدونم چرا ولی الان که فکر میکنم شاید حکمتی بود که مسیر طوری پیش بره که قبولیم به سال 96 برسه و تا به الان از این بابت واقعا راضی هستم، از طرفی هرچند اگر اون شب خواب میرفتم قطعا با سطح درسی که داشتم پزشکی قبول نمیشدم ولی قطعا رتبه بهتری میاوردم و رشته دیگه ای انتخاب می کردم، صبح کنکور پاهام رمق نداشت که راه بروم، هم از این جهت که حدود 45 روز از خونه بیرون نرفته بودم و نهایتا تو حیاط قدم میزدم و هم اینکه شب قبل نخوابیده بودم و کمی هم دیر رسیدم به جلسه کنکور و تا از در ورودی حوزه تا سالن دویدم و مقدار اندک انرژی که داشتم هم از دست رفت تا جایی که وقتی نشستم روی صندلی پیش خودم گفتم ای کاش الان دو ساعت بخوابم و بعد شروع کنم که نمیشد، طوری خسته و بی تمرکز بودم که فوق العاده بد پیش رفتم، کنکور 94 برای اولین بار زیست وشیمی دشوار تری نسبت به سال های قبل داشت و حتی فیزیک 93 هم خیلی ساده تر بود، سختی سوالات، خستگی خودم و عدم شرکت در ازمون های جامع قبل کنکور باعث شد سوال های زیادی رو اشتباه حل کنم تا جایی که در درس زیست 22 غلط و 25 درست داشتم حتی بعد با تصویر پاسخ برگ سایت سنجش متوجه شدم که تعدادی سوال رو با اینکه به جواب درست رسیده بودم وارد پاسخ برگ نکردم، وقتی برگشتم خونه از شدت خستگی خواب رفتم، فردا که دفترچه و پاسخ هارو چک کردم متوجه شدم که چقدر بد پیش رفتم، در انبار خونه گریه میکردم و وقتی پدرم اومد داخل طوری وانمود کردم تا متوجه ناراحتیم نشود اما همون ظهر به پدرم گفتم که امسال هم قرار نیست رتبه خوبی بیارم، از این روز تا روزی که جواب کنکور اومد دائم کلافه بودم و اعصابم خورد بود و در خونه بحث میکردم، عصری که جواب کنکور اومد رفتم بیرون از خونه و رتبه ام رو که دیدم ناراحت و بلاتکلیف بودم، خواهرم زنگ زد و گفت ما هم جواب رو گرفتیم وقتی برگشتم کسی حرفی برای گفتن نداشت و همه ناراحت بودن؛ رتبه 11148 منطقه دو با درصد های ادبیات 64، عربی 54، دینی 84، زبان 10، ریاضی 16، زیست 34، فیزیک 25 و شیمی 25 ؛ برای انتخاب رشته ده روز فرصت بود و در این ده روز دائما بحث بود از طرف من اصرار به خوندن برای کنکور 95 و از طرف خانواده اصرار به رفتن، هر شخصی که شاید بتونه من رو راضی به انتخاب رشته کنه از طرف خانواده مامور میشد که بیاد باهام صحبت کنه اما نمیتونست متقاعدم کنه، منطق خانواده این بود که تو تمام تلاش خودت رو کردی و نتونستی این سه بار به نتیجه ای که میخواستی برسی و با پشت کنکور موندن فقط داری خودت رو اذیت میکنی اما میدونستم که تمام تلاشم نکردم و خیلی بد پیش رفتم و از طرفی شرایط جلسه کنکور 94 هم بد بود و اگر برای سال بعد جدی و خوب بخونم قطعا میتونم قبول بشم تا اینکه بالاخره خانواده راضی شدن.
کنکور 1395:
از همون شهریور 94 با انرژی شروع کردم به خوندن و از مهر هم آزمون ثبت نام کردم و تا اواخر ابان همه چی خوب پیش میرفت و ترازم به 6500 رسید تا اینکه مادرم مریض شده و با درگیری ریه تا فروردین 95 درگیر بیمارستان و بیماری بودیم، شرایط واقعا بد بود ولی با این حال به خوندن ادامه میدادم چه روز هایی که در بیمارستان بودم و چه وقت هایی که در کارخونه اکسیژن منتظر پر شدن کپسول بودم و چون شرایط خونه متنشج بود وقت های ازاد میرفتم کتابخونه میخوندم اما از همون اذر دیگه نتونستم با برنامه پیش برم و ترازم به 4500 هم رسید و از جایی به بعد دیگه ازمون هم شرکت نکردم که هرچند تکرار اشتباه سال های قبل بود اما واقعا در اون شرایطی که داشتم نمیتونستم با برنامه ازمون پیش برم و ازمون بدم، از این جهت که نمیتونستم درست بخونم ناراحت بودم ولی خوشحال بودم که در کنار خانواده ام و میتونستم کمک کنم یک هفته علاوه بر مریضی مادرم، پدرم هم بستری شده بود و مادرم هم شرایط جسمی بدی داشت تا اینکه بالاخره بعد از عید 95 حال مادرم خداروشکر بهتر شد و نظم و کمیت مطالعه هم بیشتر شد اما گرچه این بار کنکور 25 تیر بود ولی برای قبولی پزشکی دیر شده بود و خیلی بد پیش اومده بودم؛ با این حال مثل قبل تا لحظه اخر ادامه میدادم، حوالی اردی بهشت خسته شده بودم و یک هفته رفتم کرمان پیش دوستام تو خوابگاه همین دانشگاهی که الان پزشکی میخونم و کمی درس خوندم و تفریح داشتم تا اینکه حالم هم بهتر شد و برگشتم خونه و گرچه مدت باقی مونده تا کنکور در خونه زیاد خوندم اما پائیز و زمستون 94 کم و بد خونده بودم با این حال این بار جمع بندی بهتر و ارامش بیشتری نسبت به سال های قبل داشتم، در جلسه کنکور 95 همه چی داشت خوب پیش میرفت تا اینکه وقت عمومی ها تموم شد و به درس زبان نرسیدم، بعد هم که وارد اختصاصی ها شدم به یکباره و بدون تصمیمی از قبل داشته باشم با درس شیمی شروع کردم و واقعا سخت بود و تاثیر بدی در بقیه درس های اختصاصی گذاشت.
عصر کنکور بررسی کردم و متوجه شدم که باز هم به اونچه که میخواستم نرسیدم ولی تا جواب کنکور بحثی تو خونه نداشتم و منتظر جواب بودم، اعلان کردن که اخر شب جواب میاد و رفتم تو پارک منتظر بودم وقتی جواب رو دیدیم گرچه انتظار رتبه بهتری نداشتم ولی خیلی ناراحت شدم بابت این بلاتکلیفی و اینکه بعد از چهار بار کنکور هنوز رتبه ای که میخوام رو بدست نیاوردم و آینده شغلی ام مشخص نیست، رتبه 7393 منطقه دو با درصد های ادبیات 67، عربی 54، دینی 84، زبان صفر، ریاضی 30، زیست 61، فیزیک 24 و شیمی 21
وقتی رسیدم خونه برای اینکه خانواده رو بیش از این ناراحت نکنم حرفی از پشت کنکور موندن نزدم هر چند اگر میگفتم هم قطعا مخالفت می کردن، گفتم که پرستاری رو انتخاب رشته میکنم، خانواده هم ناراحت بودن از اینکه بعد از چهار سال سختی و دشواری به اونچه که میخواستم نرسیدم و هم خوشحال از این جهت که بالاخره انتخاب رشته میکنم، اما میخواستم همون ترفند سال 93 رو اجرا کنم و انتخاب رشته نکنم ولی این بار خیلی ناراحت بودم و شک داشتم که بهترین تصمیم چی میتونه باشه و از طرفی به جز چند نفر خاص که از مشوق ها بودن با بقیه از جمله خانواده نمیتونستم مشورت کنم؛ تو بازه فرصت انتخاب رشته رفتم رفسنجون تا ببینم شرایطی مهیا هست که دانشجو غیر روزانه بشم و اونجا خونه کرایه کنم و بخونم که دیدم کرایه خونه ها زیاد هست و از طرفی چندان کار معقولی نیست، دو روز قبل اینکه فرصت انتخاب رشته تموم بشه با خانواده رفته بودیم بیرون ازشهر، ظهر تو دشت قدم میزدم فکر میکردم که چکار کنم، از یک جهت میدیم که اگر بنا باشه سال بعد هم بد پیش برم و یا اتفاق بدی بیوفته همین حدود رتبه این چهار سال رو میارم و با پشت کنکور موندن فقط خودم و خانواده رو اذیت میکنم و از طرفی میدیدم که خیلی از کتاب هارو خوب خوندم و حیفه که بیخیال بشم، همینطور که قدم میزدم از یک کوه رفتم بالا قبل از اینکه به قله برسم خسته شدم و نشستم و بعد برگشتم پایین، بعد که از کوه فاصله گرفتم دیدیم که از اون قسمت از کوه که نشستم که یک سنگ حالت خاصی اونجا بود تا قله کوه فاصله خیلی کمی مونده بود طوری که چهار پنج ارتفاع کوه رو بالا رفته بودم ولی قبل اینکه به قله برسم بیخیال شدم و برگشتم پایین؛ اون لحظه پیش خودم گفتم شاید چهار پنجم مسیر رو پیش رفتم و فقط یکم تا هدفم مونده و باید ادامه بدم که بیشتر شبیه داستان های کلیشه ای بود و این فکر فراموش شد ولی سال بعد که پزشکی قبول شدم و یاد این خاطره افتادم حس خیلی خوبی داشتم، اون روز هرکدوم از اشنا ها می پرسید که انتخاب رشته کردی منم میگفتم بله! چون هیچ منطقی با پشت کنکور بودنم موافق نبود تا بالاخره فردای اون روز به این نتیجه رسیدم که باید بمونم و یکبار دیگه سعی کنم شاید رسیدم و اگر هم قبول نشدم کمتر خودم رو سرزنش میکنم چون الان اگر کوتاه بیام با وجود همه اتفاق های بدی که افتاد و بخاطر اشتباهایی که خودم کردم و بد پیش اومدم؛ خودم رو سرزنش میکنم و حتی اگر از یک زمانی به بعد خودم رو توجیه کنم که حالا قسمت این بوده و اینطور افکار و دست از سرزنش خودم برمیداشتم، تا اخر عمرم پیامد کوتا اومدن و انتخاب یک مسیر دیگه ای برای زندگی با من همراه بود.
کنکور 1396:
فردای روزی که انتخاب رشته تموم شد تو اتاقم شروع کردم بخونم، زمان کمی گذشت انگار غم عالم به دلم نشست و ترسیدم که شاید با زندگیم بازی کردم و اگر سال بعد همین رشته کارشناسی روزانه رو هم قبول نشم چکار کنم؟ رفتم از خونه بیرون، تو مسیر کافی نت به خودم میگفتم که مطمعنم سایت انتخاب رشته بسته شده ولی حالا اگر فرض کنیم باز هم تمدید شده باشه ایا حاضری انتخاب رشته کنی و جوابی نداشتم که به خودم بدم؛ رفتم و دیدیم که بله سامانه انتخاب رشته بسته شده، از اونجا رفتم پیش یکی از دوستام و گفتم که ناراحتم و اون هم گفت تو پایه درسی خوبی داری حالا اگر فرض کنیم سال بعد هم رتبه قبولی پزشکی رو نیاری ولی قطعا رتبه قبولی رشته های کارشناسی روزانه ای که امسال هم میتونستی بری رو میاری، حالا که چهار سال صبر کردی این یک سال هم صبر کن شاید پزشکی قبول شدی، گرچه راه دیگه ای نداشتم ولی با حرف هایی که زد اروم شدم، شهریور که خانواده نمیدونستن انتخاب رشته نکردم و نمیتونستم تو خونه درس بخونم، مجبور بودم برم کتابخونه که البته دست و پا شکسته مقداری خوندم تا بالاخره جواب انتخاب رشته اومد و این بار خانواده واقعا ازم ناامید شده بودن، گفتن که داره بهت خوش میگذره نه کاری نه درس و دانشگاهی و دائم نشستی خونه به خیال قبولی پزشکی و البته از این بابت میشد بهشون حق داد ولی اگر همین سال یا سال های قبل میرفتم دانشگاه قطعا خیلی بهم خوش میگذشت تا بودن در کنار مشکلات خانواده و دردسرهای کنکور ولی شادی و تفریح موقتی که صرفا چند سال دانشگاه بود و تموم میشد رو نمیخواستم، میخواستم پزشکی قبول بشم که شاید سال های اول صرفا بخاطر اسم و رسمی طالب بودم ولی تو اون شرایط واقعا به یک علاقه و هدف بزرگ تبدیل شده بود؛ برای اینکه خانواده قدری کمتر سرزنش کنن برای دو ماه شب ها در یک کافی شاپ گارسون شدم، تا اوایل اذر که دیدم وقت زیادی میگیره و نمیتونم خوب بخونم و از کار کردن منصرف شدم، این بار بهتر و مفهومی تر از سال های قبل میخوندم و تمام ازمون هارو شرکت میکردم و تا عید 96 ترازم به 7100 رسید، اما از طرف آشنا ها چندان حمایت نمیشدم تا جایی که مسخره میکردن که تو اگر میتونستی قبول بشی تا الان قبول شده بودی اما تا نوروز 96 با انرژی ادامه میدادم تا اینکه اواخر فروردین خسته شدم طوری که اردی بهشت فقط حدودا سه تا چهار ساعت درس میخوندم ولی واقعا خسته بودم و گرچه به برنامه ازمون نمی رسیدم ولی شرکت میکردم، اخر اردی بهشت 96 انتخابات بود و از اونجایی که از خوندن همچنان خسته بودم به ستاد های انتخاباتی میرفتم و وقتم رو میگذروندم تا اینکه به خودم اومدم و گفتم داری با خودت و زندگیت چکار میکنی؟ همون تابستون 95 کلید یک مغازه که انبار بود رو از داماد همسایمون گرفته بودم و حوالی مهر 95 اونجا درس میخوندم تا اینکه هوا سرد شد و دیگه نرفتم؛ در اردی بهشت هم بدون انرژی روزی دو سه ساعت اونجا میخوندم تا اینکه اخر اردی بهشت که به خودم اومدم، رفتم اونجا و با انرژی شروع کردم، کنکور 16 تیر بود و حدود 45 روز وقت داشتم، تو این بازه صبح ها پدرم میرسوندم و ظهر برام ناهار میاورد و اخر شب میومد دنبالم، این بازه زمانی هم اذیت شدم از جهت ساعت مطالعه بالا و اینکه این مغازه عصر ها رو به خورشید بود و کولر نداشت و واقعا گرم بود؛ با این حال ادامه دادم و جمع بندی خیلی بهتری نسبت به سال های قبل داشتم و از طرفی تا اخرین ازمون رو شرکت کردم و از خودم هم کنکور ازمایشی میگرفتم و مبحث جدید خیلی کمتر از سال های قبل خوندم و بیشترین تمرکزم روی مرور مباحث بود و گرچه اردی بهشت این سال و یا پائیز سال قبل زیاد نخوندم ولی در مجموع علمی بود که حاصل پنج سال خوندن بود و اونچه که بیشتر از همه نیاز بود یک جمع بندی و مرور خوب بود و تا شب کنکور در اون مغازه خوندم؛ روز کنکور چند دقیقه قبل از شروع به خدا گفتم که خدایا اگر امسال قبول نشم هیچ اتفاق عیجبی نمیوفته و مثل سال های قبل میشه و از طرفی عده زیادی هم به قبولیم امیدی ندارن پس کمک کن که قبول بشم تا اتفاق عیجیب رقم بخوره و اینکه قطعا تو در عملکردم و نتیجه ام نقش داری پس لطفا کمکم کن، همون لحظه کنکور شروع شد و به طور عجیبی خوب پیش رفتم طوری که وقت کم نیاوردم و در مجموع فقط 27 غلط داشتم، سر جلسه انرژی زیادی گرفته شد تا اینکه سوال های اخر رو فقط تحمل میکردم و به خودم روحیه میدادم که یکم دیگه طاقت بیار، کنکور که تموم شد عصر سوال هارو چک کردم و بعد از اینکه جواب هایی که خودم داده بودم رو با جواب های سایت چک میکردم اکثر جواب هارو تیک زدم و حس خیلی خوبی بود واقعا خیلی خوب و زنگ زدم پدرم که امسال قبول میشم.
صبح روزی که جواب کنکور اومد رفتم تو پارک پشت خونه نشستم و تا چند ساعت می ترسیدم رتبه ام رو نگاه کنم تا اینکه مادرم زنگ زد که شاید رتبه بدی اوردی و نمیگی تا بالاخره نگاه کردم، اول درصد هارو نگاه کردم، بله همون درصد هایی بود که بعد از کنکور حساب کردم و بعد رتبه رو دیدم، رتبه 1027 منطقه دو، گویی جهت گیری تمام سلول های بدنم به سمت چشمم بودم و چشمم به صفحه موبایل؛ از شدت خوشحالی نمیدونستم چکار کنم زنگ زدم و به خواهرم گفتم و تو خونه کلی شادی و هورا به پا شد، چند دقیقه گذشت پیش خودم گفتم شاید رتبه رو بد خوندم! بعد دیدم که رتبه زیر گروه یک 996 شده و به شادی ام افزوده شد و واقعا حسی که داشتم عالی بود، سر درد، نگرانی و اضطراب پنج ساله از بین رفت.
الان که این متن رو مینویسم چهار سال از قبولیم میگذره و واقعا راضی هستم از اونچه که پیش اومد و میبینم اونچه اتفاق افتاد از قبول نشدن سال های قبل تا قبول شدن سال 96 همگی خواست خدا و تماما حکمت و خیر بود؛ بعد از اون عده زیادی هستن که پیام میدن و تبریک میگن و همچنین عده ای هستن این پشتکار رو الگو مسیرشون قرار دادن و به هدفشون رسیدن و وقتی بهم میگن واقعا از این بابت خوشحال میشم؛ اول از همه خداروشاکرم و بعد از پدرم، مادرم، خواهرم و مادر بزرگم تشکر می کنم که طی این سال ها حمایتم کردن، پدرم بعد از فوت مادرم عصمت در سال 75 بسیار سختی کشید و این قبولی شاید جبران کوچکی بود و مادرم نصرت که بعد از درگذشت مادرم عصمت بزرگم کرد و الطاف او قابل جبران نیست؛ امیدوارم از خوندن این متن لذت برده باشین، امیدوارم با افکار مثبت برای رسیدن به اهدافتون در زندگی تلاش کنین و اونچه که خیر هست براتون پیش بیاد.
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قوم دگر حواله به تقدیر می کنند. -
-
-
ali Khajunejad
مرسی که تجربیاتتونو در اختیار ما میزارین=) -
خیلی قشنگ بود. واقعا اونجایی که فهمیدین قبول شدین منم احساس شادی کردم و کلی خوشحال شدم براتون. انصافا که این پشتکار تحسین برانگیزه. خیلی ممنونم بابت تجربیاتی که دراختیارمون گذاشتین
-
ali Khajunejad
سلام
کاملن مشخصه ادم بااااحوصله ای هستین خیلی
یکی اینکه 5سال متوالی موندین پشت کنکور بااینکه پسرم بودین تازه اصولن پسرا دوسال بیشتر نمیمونن بعد دیگه میرن دنبال ی کاری
دوم اینکه این متن رو نوشتین واقعن خسته نباشی
ان شالله همیشه موفق باشی -
ali Khajunejad
سلام
یه خداقوت خیلی زیاد بابت این همه تلاشی ک کردید
و تبریک میگم بابت اینکه جنگنده قوی بودید و به علاقتون رسیدید
امیدوارم تک تک مراحل زندگیتون هم مثل اخر این داستان پر از شادی و شوق باشه
خداقوت -
ali Khajunejad سلام خدمت شما
واقعا تبریک میگم به این همه پشتکار و تلاشتون
راستش با خوندن متن شما یه انرژی تازه گرفتم برای درس خوندن
راستی در رابطه با سربازی چه کار کردید؟ چون من شنیدم بعد 2 سال که پشت کنکور بمونی باید بری سربازی -
ali Khajunejad
سلام خیلی ممنون
مفید بود
ایا از الا هم استفاده کردین؟
(در چ مراحلی و به چه شکلی؟) -
ali Khajunejad عالی بود آقای دکتر
-
mohammad dehghani فک کنم معاف بودن از سربازی ایشون
-
Sajedeh Ghavi 0
سلام، خواهش میکنم، خوشحالم که براتون جالب و تاثیر گذار بود، به امید موفقیت بیش از پیش شما در ادامه مسیر زندگی -
mohammad dehghani
سلام، خیلی ممنون، خوشحالم که بعد از خوندن متن انرژی گرفتین، در ارتباط با سوالی که پرسیدید باید بگم که دانشجو پیام نور بودم و بعد انصراف دادم. -
mooon haaappy
سلام، خیلی ممنون، پایدار باشین -
@sara-haghighatrad
سلام، خواهش میکنم، نظر لطفتون هست، خیلی ممنون بابت آرزوهای زیبایی که کردین، همچنین شما -
-
ali Khajunejad
سلام آقای دکتر
خدا رو شکر که به خواستتون رسیدید و لبخند ریاضیت رو همراهتون دارید.
یه سوال ازتون داشتم:
زمانایی بود که حس بکنید دیگه نمیتونید؟ امیدی نداشته باشید؟ حس کنید نیاز به فرار از زندگی حالتون داشته باشید؟ یا خیلی دیگه حالت های بازدارنده؟
توی این شرایط چه کار میکردید؟ چطور ادامه میدادید؟؟؟؟ -
Rezvan.E.A
سلام، خیلی ممنون سلامت باشین
اره خب پیش میومد شرایط نا امیدی و بی انگیزه شدن که تو این شرایط سعی میکردم با صحبت کردن با دوستانی که پزشکی قبول شده بودن انگیزه بگیرم و یا با خانواده صحبت کنم، و یا از افرادی که ناامید میکردن فاصله بگیرم. -
ali Khajunejad وای عالی هستین.بخدا دیگه اخراش گریم گرفت چون واقعا خیلی سخته.اما ای کاش درصدای کنکور ۹۶روهم میگفتید
-
mohammad dehghani حتما واسه اینکه تک پسره.نرفت