-
نوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۴:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@حامد-صباحی
تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
@Ermia-Mirzakhani -
@حامد-صباحی
تو بمان و دگران
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از کوی تو لیکن عقب سرنگران
@Ermia-MirzakhaniTragic Girl
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی -
Tragic Girl
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانینوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مرا -
@حامد-صباحی
یار مرا غار مرا عشق جگرخوار مرا
یار تویی غار تویی خواجه نگهدار مراTragic Girl
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالییارب به خدایی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیتکز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانماز چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دورگرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستم -
Tragic Girl
آن دل که بود ز عشق خالی
سیلاب غمش براد حالییارب به خدایی خدائیت
وانگه به کمال پادشائیتکز عشق به غایتی رسانم
کو ماند اگر چه من نمانماز چشمه عشق ده مرا نور
واین سرمه مکن ز چشم من دورگرچه ز شراب عشق مستم
عاشقتر ازین کنم که هستمدانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
مهره ماراست مهر مارگزیده است صبح
پرده دراست افتاب چشم دریده است صبح -
@حامد-صباحی
مهره ماراست مهر مارگزیده است صبح
پرده دراست افتاب چشم دریده است صبحسید حسین حسینی 0
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر ناربه دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتن -
@حامد-صباحی
مهره ماراست مهر مارگزیده است صبح
پرده دراست افتاب چشم دریده است صبحنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهسید حسین حسینی 0
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارد -
@حامد-صباحی
مهره ماراست مهر مارگزیده است صبح
پرده دراست افتاب چشم دریده است صبحسید حسین حسینی 0
حالِ دل با تو گفتنم هوس استخبرِ دل شِنُفتَنَم هوس است
-
سید حسین حسینی 0
حمایل دستها در گردن یار
درخت نارون پیچیده بر ناربه دستی دامن جانان گرفتن
به دیگر دست نبض جان گرفتننوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟ -
سید حسین حسینی 0
حدیث دوست نگویم مگر به حضرت دوست
که آشنا سخن آشنا نگه دارددانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهTragic Girl
دوست ان دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی -
Tragic Girl
دوست ان دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگینوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۱ آخرین ویرایش توسط انجام شدهسید حسین حسینی 0
یک نفر آمد صدایم کرد و رفت در قفس بودم، رهایم کرد و رفت -
Tragic Girl
دوست ان دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگیدانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شدهلطفا یکی یکی پاسخ بدین اینجوری گیج کننده است چندتا پاسخ برای یک شعر
-
@حامد-صباحی
ناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشق
برو ای خواجه ی عاقل هنری بهتر از این؟Tragic Girl
نفس به کز امید یاری دهد
که ایزد خود امیدواری دهد -
نوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بچه ها پشت سر هم رو اخرین نفر ریپ بزنین
-
Tragic Girl
نفس به کز امید یاری دهد
که ایزد خود امیدواری دهددانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حامد-صباحی
دانی که ز عشق خبر دارد
ان کز همه عالمش خبر نیست -
بچه ها پشت سر هم رو اخرین نفر ریپ بزنین
ترتیب
Tragic Girl
حامد
آقای حسینی
من -
@حامد-صباحی
دانی که ز عشق خبر دارد
ان کز همه عالمش خبر نیستنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شدهسید حسین حسینی 0
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرم -
سید حسین حسینی 0
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرمدانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شدهTragic Girl
اقا حامد شما باید پاسخ بدین -
ترتیب
Tragic Girl
حامد
آقای حسینی
مننوشتهشده در ۲۱ خرداد ۱۴۰۱، ۱۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@حمید-صباحی اینط نمیشه یکی یهو کار پیش میاد میره
همینطوری بیاین رو اخرین نفر ریپ بزنین -
سید حسین حسینی 0
تو همچو صبحی من شمع خلوت سحرم
تبسمی کن و جان بین که همی سپرمTragic Girl
منم عاشق مرا غم سازگار است
تو معشوقی ترا با غم چکار استتو گر سازی وگرنه من برانم
که سوزم در غمت تا میتوانممرا گر نیست دیدار تو روزی
تو باقی باش در عالم فروزی