هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۲:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاااوووو idiot گفتن دیمن و یادم اومد
-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۲:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اگه ۱۰۰ درصد از ذهنمونم استفاده کنیم نهایتا ۲ درصد از این دنیارو درک کنیم🦦
پس باید مراحل بعدیم باشه
خیلی چیزا برای دونستن هست مگه نه؟؟ -
الان چندین و چَن ساله ِشبا خوابُم نمی گیره
نِگو عاشق شدی؛ بابا مو اعصابُم نمی گیره -
هُلُم میده جلو اما جهان کارش عقب گرده
مو او "طفلم" که گردون از سر "تابُم" نمی گیره -
کسی قدر دل پاک مونه هرگز نمی دونه
مو "موسی" هم ِبشُم "آسیه" از "آبُم" نمی گیره -
مو هر دردآشنایی می شناسم رو لِبش خنده س
خیالت ای دل شنگول و شادابُم نمی گیره؟ -
پسر کُش بوده ای دنیا از اول، آخر قصه
اشاره میکُنم رستم مو سهرابُم... نمی گیره -
نِفهمید و نمیفهمن مُنو درد مونه اینجا
مو خط دکترُم خالو کسی قابُم نمی گیره -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۲:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی من هرجا ک اشتباه کردم.....از دست دادم....نابود شدم
دلم با این جمله ی کیمیاگر اروم میشد ک میگفت
انچه ک قسمت توست از کنار تو نخواهد گذشت -
بین خودمون بمونه ها
ولی هرکسی آخرش برمیگرده اونجایی که دلشوجا گذاشته.
هرکاری هم کنی نمیتونی جلوش بگیری
پس اینایی هم که برنگشتن حتما دلشونو جا نزاشته بودن دیگ ؟ -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی اونجا که میگه
چرا دوستت دارم؟
از گلوله نمیپرسند از کجا آمده
عذر هم نمیخواهد
از من نپرس چرا دوستت دارم
نه 'من' میدانم
نه 'تو'
🦦 -
اینو گفتی یاد حرف کافکا افتادم
عشق در نظر من آن است كه تو خنجری هستی كه من در درون خويش میچرخانم
-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونین چرا نصفه شبا تودلی شبیه 'تودلی' میشه؟
چون شبا دل آدم بیشتر تنگ میشه
دلش میخواد حرف بزنه
اونایی که شبارو همش خوابن نمیفهمن
-
بعد دوباره یاد اون جمله افتادم که
چندتا ضربه رو نادیده گرفتی
چون اونی که چاقو دستش بود رو دوس داشتی -
بازم میگم همیشه قسمت سختش مال منه
بروزش نمیدم فکر میکنن برام مهم نیست -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
کاش این دل ادما کاکتوس بود
تا نه محتاج نوازش کسی باشه
نه منتظر بارون محبت از یکی دیگه
خودش گل بده
تو این بیابون بی اب و علف
میم دلی -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
منم هروقت حرف چیزای عاشقانه میشه یاد دزیره میفتم
یمدت شبا صبر میکردم همه بخوابن که تو تاریکی و سکوت بخونمش
–قلبم پر از عشق است و در سینهام سنگینی میکند
تابحال نمیدانستم که انسان میتواند عشق را در جسمش هم احساس کند:) -
واقعا کی منتظر آدم میمونه؟
-
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حرف یه اقایی بود میگفت ادم تنها بود و چون تو بهشت از خدا جدا افتاده بود خیلی بیقراری میکرد
خدا هم واسش حوا رو فرستاد تا جای خالی خودشو پر کنه و آدم دیگه بیقراری نکنه:)
واس همین میگن آدما تا به نیمه گمشدشون نرسن بیقراری دلشون آروم نمیگیره -
نوشتهشده در ۲۷ شهریور ۱۴۰۱، ۲۳:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی حتی نیمه گمشدتم تا روزیکه مرگ جداتون کنه بهت قول موندن میده
اگه بعدش بازم باید تنها سفر کرد
از اول چه نیازی بهش بود؟