-
می بریز و می بریز که می گساری بهتر است
از زبانی میشنوم حرفی که مست باشم بهتر است -
javad-mahdizadeh در شعردانه گفته است:
می بریز و می بریز که می گساری بهتر است
از زبانی میشنوم حرفی که مست باشم بهتر استقانون سوم نیوتن!
-
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را اختیار آنست کو قسمت کند درویش را
آنکه مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختست نوش می خواهی هلا گر پای داری نیش را
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
در تو آن مردی نمی بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را
آنکه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد میش را
خویشتن را خیرخواهی خیرخواه خلق باش زانکه هرگز بد نباشد نفس نیک اندیش را
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش را -
ماری کوری در شعردانه گفته است:
ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را اختیار آنست کو قسمت کند درویش را
آنکه مکنت بیش از آن خواهد که قسمت کرده اند گو طمع کم کن که زحمت بیش باشد بیش را
خمر دنیا با خمار و گل به خار آمیختست نوش می خواهی هلا گر پای داری نیش را
ای که خواب آلوده واپس مانده ای از کاروان جهد کن تا بازیابی همرهان خویش را
در تو آن مردی نمی بینم که کافر بشکنی بشکن ار مردی هوای نفس کافرکیش را
آنکه از خواب اندر آید مردم نادان که مرد چون شبان آنگه که گرگ افکنده باشد میش را
خویشتن را خیرخواهی خیرخواه خلق باش زانکه هرگز بد نباشد نفس نیک اندیش را
آدمیت رحم بر بیچارگان آوردنست کادمی را تن بلرزد چون ببیند ریش را
راستی کردند و فرمودند مردان خدای ای فقیه اول نصیحت گوی نفس خویش را
آنچه نفس خویش را خواهی حرامت سعدیا گر نخواهی همچنان بیگانه را و خویش رامحشر بود : )
-
@zahra-m1999
it s very good
-
-
عشق پدیدار هست، یار پدیدار نیست
پرتو دیدار هست، زهرهی گفتار نیستدر ره او سالها، رفتم و پایان نشد
بر در او بارها آمدم و یار نیستدعوی یاریّ او کردم و سودی نداشت
یاری ما باطل است یار اگر یار نیستترک همه کار و بار کردم و سودای عشق،
کار من است و مرا بهتر از این کار نیستخواستم از زلف او، رشتهی زُنّار، گفت
رو که چو تو مشتری، لایق زُنّار نیستناصر! طوطی شو و عشق چو پروانه باز
میل به شکّر مکن، جای تو جز نار نیست. -
و عمر، شيشهی عطر است، پس نمیماند
پرنده تا به ابد در قفس نمیماندمگو كه خاطرت از حرف من مكدر شد
كه روی آينه جای نفس نمیماندطلای اصل و بدل آنچنان يكی شدهاند
كه عشق، جز به هوای هوس نمیماندمرا چه دوست، چه دشمن، ز دست او برهان
كه اين طبيب به فريادرس نمیماندمن و تو در سفر عشق، دير فهميديم
قطار منتظر هيچكس نمیماند... -
-
-
javad-mahdizadeh سعدی است دیگر!!!
-
کاش میشدباز از فرط دلتنگی به چشمانم خیره میشدی
تا یک بار دیگر هم که شده چشمانت تمام دنیایم را تسخیر میکردند
کاش میشد آرام شعر خواندنت را دوباره ببینم
تا باز هم تنها صدایی که در جهان شنیده میشد صدای تو بود
و ای کاش میشد این زمان لعنتی را نابود کرد
تا دیگر لحظه ای برای رفتن وجود نداشت -