-
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۱۵:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گفتی ز ناز، بیش مرنجان مرا، برو
آن گفتنت که بیش مرنجانم آرزوست...
|مولانا| -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۲۰:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بیشترین عشق جهان را...
به سوی تو می آورم
چرا که هیچ چیز در کنار من
از تو عظیم تر نبوده است.احمد شاملو
-
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا %(#ff0c41)[ابــد] منظورِ جآنے...
|اوحدی| -
نوشتهشده در ۲۵ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۵۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ﺻﺪ ﺳﺎﻝ ﺭﻩ ﻣﺴﺠﺪ ﻭ ﻣﯿﺨﺎﻧﻪ ﺑﮕﯿﺮﯼ
ﻋﻤﺮﺕ ﺑﻪ ﻫﺪﺭ ﺭﻓﺘﻪ ﺍﮔﺮ ﺩﺳﺖ ﻧﮕﯿﺮﯼ
ﺑﺸﻨﻮ ﺍﺯ ﭘﯿﺮ ﺧﺮﺍﺑﺎﺕ ﺗﻮ ﺍﯾﻦ ﭘﻨﺪ
ﻫﺮ ﺩﺳﺖ ﮐﻪ ﺩﺍﺩﯼ ﺑﻪ ﻫﻤﺎﻥ ﺩﺳﺖ ﺑﮕﯿﺮﯼ
"ﺷﯿﺦ بهایی" -
نوشتهشده در ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۴:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
درد دارد که خودت علت لبخند شوی
و دلت در همه حالات پر از غم باشد -
شَمَمتُ روحَ وِدادٍ و شِمتُ برقَ وِصال
بیا که بویِ تو را میرم ای نسیمِ شِمال
اَحادیاً بجمالِ الحبیبِ قِف وانْزِل
که نیست صبرِ جمیلم ز اشتیاقِ جَمال....
-
نوشتهشده در ۲۶ دی ۱۴۰۱، ۲۰:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در دل دردیست از تو پنهان که مپرس
تنگ آمده چندان دلم از جان که مپرس
با این همه حال و در چنین تنگدلی
جا کرده محبت تو چندان که مپرس -
صبرِ بسیار بباید
پدرِ پیرِ فلک را
تا دگر مادر گیتی
چو تو فرزند بزاید -
ترک ما کردی برو هم صحبت اغیار باش
یار ما چون نیستی با هرکه خواهی یار باش -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۱۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاهی دلم برای گریه تنگ می شود
گاهی دلم تراشه ای از سنگ می شودگاهی این آبی آسمان ها
یکباره تیره گشته و بی رنگ می شودگاهی نفس به تیزی شمشیر می شود
ازهرچه زندگیست دلت سیر می شودگویی خواب بود جوانی مان گذشت
گاهی چه زود فرصت مان دیر می شودکاری ندارم کجایی چه می کنی
بی عشق سر مکن که دلت پیر می شود -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۱۳:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گر چه کمرنگ، ولی یک تُکِ پا امد و رفت
برف هم با همه سردی ز تو دلرحمتر است... -
دانشجویان پزشکی فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۱۸:۳۵ آخرین ویرایش توسط lO_Ol انجام شده
خواهم که به خلوتکدهای از همهکس دور
من باشم و
من باشم و
من باشم و من ... -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۰۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شده آیا که نفهمی که چه مرگت شده است؟!
من دقیقا به همین حال دچارم امروز.... -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من که جز هم نفسی با تو ندارم هوسی
با وجود تو چرا دل بسپارم به کسی
زنده ام بی تو و شرمنده ام از خود هرچند
که دمی از سر رغبت نکشیدم نفسی
فاضل نظری
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو همانی که دلم لک زده لبخندش را
او که هرگز نتوان یافت همانندش را
کاظم بهمنی
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ز خاک کوی تو هر خار سوسنی است مرا
به زیر زلف تو هر موی مسکنی است مرا“خاقانی”
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سیر یک روز طعنه زد به پیاز
که تو مسکین چهقدر بدبویی
گفت : از عیب خویش بیخبری
زان ره، از خلق عیب میجویی
-
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی همگان به سر شود بی تو به سر نمی شود
داغ تو دارد این دلم جای دگر نمیشوددیده عقل مست تو چرخه چرخ پست تو
گوش طرب به دست تو بی تو به سر نمی شود -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اشتیاقی که به دیدار تو دارد دل من
دل من داند و من دانم و دل داند و منخاک من گل شود و گل شکفد از گل من
تا ابد مهر تو بیرون نرود از دل من -
نوشتهشده در ۲۷ دی ۱۴۰۱، ۲۱:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من آن آموزگارم ڪه سوال از عشق میپرسم
ولیکن خود نمیدانم جواب امتحانم را...!