-
چشم تو را اگر چه خُمار آفریده اند
آمیزه ای ز شور و شرار آفریده انداز سُرخیِ لبانِ تو ای خون آتشین
نار آفریده اند و انار آفریده اندیک قطره بوی زلف ترت را چکانده اند
در عطردانِ ذوق و بهار آفریده اندمانند تو که پاک ترینی ، فقط یکی
مانند ما ، هزار هزار آفریده اندزندانی است روی تو در بند موی تو
ماهی اسیر، در شبِ تار آفریده انددستم نمی رسد به تو ای باغِ دوردست
از بس حصار پشتِ حصار آفریده انداین است نسبت تو و این روزگارِ یأس
آیینه ای میانِ غبار آفریده اند . . . -
چقدر جان به لبم کرد این حقیقت بی رحم
چرا همیشه تو را باید از خیال بخواهم؟!
-
بس دعاها کآن زیان است و هلاک / وز کرَم می نشنود یزدانِ پاک
شکرِ حق را ، کآن دعا مردود شد / من زیان پنداشتم ، و آن سود شد -
نوشتهشده در ۱۰ اسفند ۱۴۰۱، ۱۸:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
و تنَت وطنم ..
- صائب
-
کَسَم علیست در آن بی کسی که مگویند به عزت و شرف لااله الاالله
-
●ما فراموش نمیکنیم،
بلکه چیزی خالی در ما آرام میگیرد. -
• خنده خشکی به لب دارم ولی بارانی ام.
-
︎ باعث رنجشِ ما يک سخنِ سرد بس است .
-
¤ من آن ابرم که میخواهد ببارد...
-
بنگر و بشنو،
بگذر و بِهْ شو! -
"واگر بر تو ببندد همه رَهها و گذرها
رَه پنهان ِنماید، که کس آن راه نداند" -
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۵:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بیکرانِ درونم
رهایی یابم.
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم.
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم.
ای شیرینترین آفریدهها!
با عشق میتوانم
هندسهی جهان را دگرگون کنم،
میتوانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم... -
تلخ است مذاقِ زندگانی بی تو...
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
......
.........
هزاران شعر دارد این لبخند -
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خاموشم
اما دارم به آواز غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز میخواند خاموش باید بود
غم
داستانی تازه سر کرده است
اینجا سرا پا گوش باید بوددرد از نهاد آدمی زاد است
ابتهاج
-
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۲۳:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی رُخ جان پرورِجانان مَرا از جان
چه حَظ ..؟!وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۳:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دردم به جان رسید و
طبیبم پدید نیستدارو فروش خسته دلان را
دکان کجاست...؟خواجوی کرمانی
-
آری از نامهربانان گاه باید بگذریم ...
-
دور دور مرو که مهجور گردی؛ و نزدیکِ نزدیک میا که رنجور گردی!