-
• خنده خشکی به لب دارم ولی بارانی ام.
-
︎ باعث رنجشِ ما يک سخنِ سرد بس است .
-
¤ من آن ابرم که میخواهد ببارد...
-
بنگر و بشنو،
بگذر و بِهْ شو! -
"واگر بر تو ببندد همه رَهها و گذرها
رَه پنهان ِنماید، که کس آن راه نداند" -
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۵:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بگذار دوستت بدارم
تا از اندوهِ بیکرانِ درونم
رهایی یابم.
تا از روزگار زشتی و تاریکی برَهَم.
بگذار دمی
در بسترِ دستانت بیارامم.
ای شیرینترین آفریدهها!
با عشق میتوانم
هندسهی جهان را دگرگون کنم،
میتوانم در برابرِ این پریشانی
تاب آورم... -
تلخ است مذاقِ زندگانی بی تو...
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۲۸ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
......
.........
هزاران شعر دارد این لبخند -
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۱۸:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خاموشم
اما دارم به آواز غم خود می دهم گوش
وقتی کسی آواز میخواند خاموش باید بود
غم
داستانی تازه سر کرده است
اینجا سرا پا گوش باید بوددرد از نهاد آدمی زاد است
ابتهاج
-
نوشتهشده در ۱۱ اسفند ۱۴۰۱، ۲۳:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی رُخ جان پرورِجانان مَرا از جان
چه حَظ ..؟!وحشی بافقی
-
نوشتهشده در ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۳:۳۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دردم به جان رسید و
طبیبم پدید نیستدارو فروش خسته دلان را
دکان کجاست...؟خواجوی کرمانی
-
آری از نامهربانان گاه باید بگذریم ...
-
دور دور مرو که مهجور گردی؛ و نزدیکِ نزدیک میا که رنجور گردی!
-
من آه شدم ابر شدم باریدم
ولی تو با خبر ازحال بدم،خندیدی -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۲ اسفند ۱۴۰۱، ۲۰:۰۱ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
•به هوش باش دلی را به سهو نخراشی
-
نوشتهشده در ۱۳ اسفند ۱۴۰۱، ۱۸:۲۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
گاه باید خندید
بر غمی بی پایان... -
نوشتهشده در ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۱۷:۰۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
شبم از بی ستارگی شبِ گور
در دلم پرتو ستاره ی دور
آذرخشم گَهی نشانه گرفت
گه تگرگم به تازیانه گرفت
بر سرم آشیانه بست کلاغ
آسمان تیره گشت چون پرِ زاغ
مرغِ شب خوان که با دلم می خواند
رفت و این آشیانه خالی ماند
آهوان گُم شدند در شبِ دشت
آه از آن رفتگان بی برگشت! -
نوشتهشده در ۱۵ اسفند ۱۴۰۱، ۱۸:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قناعت میکنم با درد چون درمان نمییابم
تحمل میکنم با زخم چون مرهم نمیبینم...