کافــه میـــم♡
-
تولد چیست؟
این سوالی بود که”یونسکو” برای همه ملتهای دنیا مطرح کرد
وجوابهای بسیاری به آنجا رسید
بهترین پاسخ: از”هند” ارسال شد
که گفت
تولد؛تنها روزی است
که مادر با گریه های نوزادش لبخند می زند -
- میگفت برو واسه خودت یه حلقه بخر! گفتم حلقه واسه چی؟!؟
گفت واسه اینکه با هدفات و آرزوهات ازدواج کنی! حلقه رو دستت کن که هرجا خواستی تنبلی کنی و جا بزنی یادت بیفته یه تعهدی با آرزوهات داری؛یادت بیفته جا زدن،خیانته و تو تعهد داری به خودت،به آرزوهات و به قلبت
️
- میگفت برو واسه خودت یه حلقه بخر! گفتم حلقه واسه چی؟!؟
-
زندگی 10% چیزی است که برای من اتفاق می افتد و 90% نحوه واکنش من به آن است. -چارلز سویندول
-
هنگامی که به انتهای ریسمان خود میرسی ، آن را گره بزن و خود را نگه دار.
-فرانکلین روزولت
-
- رفتم نشستم کنارش گفتم:برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی؟
گفت:بفروشم که چی؟
تا دیروز می فروختم که با پولش آبجی مو ببرم دکتر دیشب حالش بد شد و مُرد:_)
با گریه گفت:تو می خواستی گـُل بخری؟
گفتم:بخرم که چی ؟ تا دیروز می خریدم برای عشقم امروز فهمیدم باید فراموشش کنم…
اشکاشو که پاک کرد،یه گـل بهم داد گفت:بگیر باید از نو شروع کرد
تو بدون عشقت،من بدون خواهرم
- رفتم نشستم کنارش گفتم:برای چی نمیری گـُلات رو بفروشی؟
-
من درسم را خوب خوانده بودم
آماده برای کنکوری موفق
همه چیز داشت خوب پیش میرفت
از روی برنامه قبلی با تست ادبیات شروع کردم
که ای کاش این کار را نمیکردمسوال اول آرایه ادبی بود
شعری از هوشنگ ابتهاجبسترم
صدف خالی یک تنهاییست
و تو چون مروارید
گردن آویز کسان دگریو نتیجه این شعر،کنکوری با رتبه افتضاح بود
و من سر جلسه کنکور
تمام داستان های خفته در این شعر را به چشم دیدمدیدم که اینگونه پریشان شدم
همه سرگرم تست زدن
و پسرکی سرگردان در خیاباننمیدانم هوشنگ ابتهاج را نبخشم یا مشاور را که گفت با ادبیات شروع کن؛حتما صد میزنی
هیچ کدام فکر این جا را نکرده بودیم که قرار است طراح سوال
با یک شعر نیم خطی
گذشته را گره بزند به آیندهفدای سرت
دانشگاه آزاد زیاد هم بد نیستعلی سلطانی
-
میدونی تاریکی چیه؟
تاریکی وقتیه که کاری میکنیم که دوست نداریم،
جایی زندگی میکنیم که دوست نداریم،
درسی میخونیم که دوست نداریم،
با آدمهایی وقت میگذرونیم که دوست نداریم،
حرفهایی میزنیم و میشنویم که دوست نداریم،
به چیزهایی فکر میکنیم که دوست نداریم
برای رسیدن به روشنایی،باید تکلیف این دوست نداشتنیها را معلوم کنیم،باید از شر دوستنداشتنیها راحت شیم… باید از دوستنداشتنیها فاصله بگیریم، وگرنه رفتوآمد فصلها دردی دوا نمیکنه…
️
-
در آسمان ملول
ستاره ای می سوخت
ستاره ای می رفت
ستاره ای می مرد
تمام شب آنجا میان سینه من
کسی ز نومیدی نفس نفس می زد
کسی به پا می خاست
کسی تو را می خواست...فروغ فرخزاد
-
بچه که بودیم
بهتر میدانستیم چطور باید از
داشته هایمان مواظبت کنیم و برایشان بجنگیم
بهتر بلد بودیم دوست داشتن واقعی را
شاید اندازه ی سنمان نبود
اما عشق و وفاداری را خوب میشناختیم
فرقی نمیکرد آنچه داشتیم
پدر و مادر باشد
دوست باشد،دوچرخه یا عروسک
توپ یا مداد رنگی
هر چه بود سهم ما بود
دوست داشتنی بود
و با هیچ چیز در دنیا عوضش نمیکردیم
آن روزها نمیدانستیم خستگی یعنی چه
دلزده گی یعنی چه
نه اهل رها کردن بودیم
نه تنهایی ترجیح مان بود و نه فرار راه نجات
حالا اما
ما همان بچه ها هستیم
که حتی روزی فکرش را هم نمیکردیم
کمی قد کشیدن و بزرگ شدن
اینهمه دنیای مان را عوض کند -
- دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد»
یادم میاد همون سال یکی از بچه ها تصادف کرد و دیگه نتونست راه بره… دیگه مدرسه هم نیومد فقط یه بار اومد واسه خداحافظی که شبیه مراسم عزاداری بود همه گریه می کردیم و حالمون خراب بود گریه مون وقتی شروع شد که گفت به درک که نمی تونم راه برم فقط از این ناراحتم که نمی تونم بازیگر بشم:_) آخه عشق سینما بود سینما پارادیزو رو صد بار دیده بود سی دی تایتانیک رو اون برای همه ی ما آورده بود معلم ریاضی مون وقتی حال ما رو دید اون تیکه کلام معروفش رو به اون رفیقمون گفت
«خدا رو چه دیدی شاید شد»
وقتی این رو گفت همه ی ما عصبی شدیم چون بیشتر شبیه یه دلداری مزخرف بود برای کسی که هیچ امیدی برای رسیدن به آرزوش نداره
امشب تو پیج رفیقم دیدم که برای نقش اول یه فیلم با موضوع معلولیت انتخاب شده و قرارداد بسته… مثل همون روز تو مدرسه گریه م گرفت
فکر می کنی رسیدن به آرزوت محاله؟!؟
« خدا رو چه دیدی شاید شد »
- دوم راهنمایی یه معلم ریاضی داشتیم تیکه کلامش این بود «خدا رو چه دیدی شاید شد»
-
ما توقع زیادی نداشتیم
تنها دلمون میخواست جواب خوبی ها خوبی باشه
فقط دلمون میخواست بشه محبت کرد و زخم نخورد
بشه باور کرد و نا امید نشد
ما توقع زیادی نداشتیم اما
جور دیگه ای هم نتونستیم باشیم
فقط به مرور یاد گرفتیم
فاصله بگیریم و دور باشیم
و خودمون رو بسپاریم به خدایی که از دلمون با خبره -
درصد کمی از انسانها نود سال زندگی می کنند
مابقی یک سال را نود بار تکرار می کنند -
سراپا اگر زرد و پژمردهایم
ولی دل به پاییز نسپردهایم
چو گلدان خالی، لب پنجره
پُر از خاطرات ترک خوردهایم
اگر داغ دل بود، ما دیدهایم
اگر خون دل بود، ما خوردهایم
اگر دل دلیل است، آوردهایم
اگر داغ شرط است، ما بردهایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم!
اگر خنجر دوستان، گردهایم!
گواهی بخواهید، اینک گواه:
همین زخمهایی که نشمردهایم!
دلی سربلند و سری سر به زیر
از این دست عمری به سر بردهایم
-
زندگی آب روانی است، روان می گذرد
هر چه تقدیر من و توست، همان می گذرد -
تا کی ای آتش سودا به سرم برخیزی؟ تا کی ای نالهٔ زار از جگرم برخیزی...؟ تا کی ای چشمهٔ سیماب که در چشم منی ، از غَمِ دوست به روی چو زَرَم برخیزی... ؟ ای دل از بهر چه خونابه شدی در بَرِ من؟ زود باشد که تو نیز از نظرم برخیزی ...
سعدی
-
مرغِ زیرک چُون به دام افتد، تحمل بایدش ..
حافظ
-
تجربه یک معلم زننده است که اول امتحان می گیره بعد درس میده ..
Jigsaw -
چند خموش میکنم سوی سکوت میروم ..هوش مرا به رغم من ناطق راز میکنی
...مولانا
-
The Notebook 2004باید ماند
و به تو ثابت کرد
که با موی سفید هم
زیبایی...
احمد شاملو -
=.>....................