-
آسمان آبی تر
آب آبی تر
من درایوانم رعنا سر حوضرخت می شوید رعنا
برگ ها می ریزد
مادرم صبحی می گفت : موسم دلگیری است
من به او گفتم : زندگانی سیبی است ‚ گاز باید زد با پوست
زن همسایه در پنجره اش تور می بافد می خواند
من ودا می خوانم گاهی نیز
طرح می ریزم سنگی ‚ مرغی ‚ ابری
آفتابی یکدست
سارها آمده اند
تازه لادن ها پیدا شده اند
من اناری را می کنم دانه به دل می گویم
خوب بود این مردم دانه های دلشان پیدا بود
می پرد در چشمم آب انار : اشک می ریزم
مادرم می خندد
رعنا هم -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
لکنت ِشعر و
پریشانی و جنجال ِ دلم
چه بگویم که کمی خوب
شود حالِ دلم..؟نجمه_زارع
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۷:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۲:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
مثل رویای خیس و شیرینم
مثل آرامش غمیگینم
مثل قایقی روی آب
حساس و سنگینم
همه آرزو دارند که
به عقب برگردند که چه؟
که به دست آرند
چیزهایی را
ولی من مثل همیشه
دوست دارم که
به عقب برگردم
که از دست ندهم داشته هایم را
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@javadm328 در
شعردانه
گفته است:
مثل رویای خیس و شیرینم
مثل آرامش غمیگینم
مثل قایقی روی آب
حساس و سنگینم
همه آرزو دارند که
به عقب برگردند که چه؟
که به دست آرند
چیزهایی را
ولی من مثل همیشه
دوست دارم که
به عقب برگردم
که از دست ندهم داشته هایم را
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دل من نرم تر از جنس حریر
دلم از جنس بلور
گر تورا قصد شکستن باشد
سنگ بی انصافیست
یک تلنگر کافیست…
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۴۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
به سختی می خروشم: های باران!…
تو که جان میدهی بر دانه در خاک
غبار از چهرِ گل ها می کُنی پاک
غمِ دل هایِ ما را شستشو کن
برای ما سعادت آرزو کن
"فریدون مشیری" -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۳:۴۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من سکوت خویش را گم کردهام!
لاجرم در این هیاهو گم شدممن، که خود افسانه میپرداختم
عاقبت، افسانهی مردم شدم!…ای سکوت، ای مادر فریادها،
ساز جانم از تو پرآوازه بود،تا در آغوش تو راهی داشتم،
چون شراب کهنه، شعرم تازه بود.در پناهت برگ و بار من شکفت
تو مرا بردی به شهر یادهامن ندیدم خوشتر از جادوی تو
ای سکوت، ای مادر فریادها!گم شدم در این هیاهو، گم شدم
تو کجایی تا بگیری داد من؟گر سکوت خویش را میداشتم
زندگی پر بود از فریاد من! -
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۹:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲ دی ۱۳۹۶، ۱۹:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده