هرچی تو دلته بریز بیرون 5
-
@M-Tina
خوب میشی ایشالاپرستو بابایی ایشالله
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههههه
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۲ آخرین ویرایش توسط Danial.al انجام شده
اهههههههههههه
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خداااا
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۴:۵۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بی حوصله
بی حوصله
بی حوصله
یاد صدف افتادم..
@_فاقدحوصله_ -
Sevdik sevildik alıştık ve ayrıldık
️♪
-
Biz aşkı meğer bir oyun sandık
️♪♪
-
Ama en güzel yerinde yarım kaldık
️♪♪
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۵:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی من این روزا برخلاف پارسال نگران ناامید شدن والدینم نیستم، نگران ناامید شدن خودمم از خودم ک ۱۰۰ برابر بدتره
️
-
Hadi gel bir kibrit çak
Şu kalbim alev alev yansın
Sana alev alev yansın
Bana külleri kalsın
اینجاش خیلی قشنگه
️♪♪
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۵:۱۳ آخرین ویرایش توسط مهشید حسن زاده 0 انجام شده
امروز کسی درحق من ظلمی کرد
باهرجملش که ادا میکرد؛
ضربه محکمی به بنایی که هفت ماه به سختی و ظرافت ساخته بودم میزد
وباهر حکمش من شاهد فروریختن ساختمان شیشه ای امید در عزیزانم بودم
لبخند میزدم و درد به قلبم برگشته بود
تیر میکشید و بعدش کتف چپم رو یکی دوثانیه حس نمیکردم
وبعد باگزگز به سمت خوب شدن پیش میرفت که دوباره این چرخه تکرار میشد
با صحبت های خودمانی بعداز اون جمع و دیدن مخروبه بناهای نوساز تلاشم؛لرز به تنم نشست
تنهاکاریکه اونلحظه کردم
برای اون نوشتم
شب قبلش کمی بیقراربودم بابت امروز که البته بااین اوصاف متوجه شدم بیدلیل نبود
واونم قصد داشت امروز رو کمی از مجازی دورباشه ولی با اینکه مثل هربار سعی میکرد آرامش بده گفته بود نتیجه رو براش بنویسم
پس امیدی به اومدنش نداشتم وانتظار هم نداشتم قبل از شب باشه
به قاطعیتش مطلع بودم و اتفاقا خوشم میومدازین ویژگیش
اما خب بازم میدونستم میخونه و نوشتم و رفتم
برعکس اینکه خیلی شاد ازین دیدار بنظر میرسیدم؛
داشتم سکته میکردم
خالی کرده بودم
برگشتم اداره،نشستم و گوشیمو روشن کردم که بادیدن نوتیفش یهو بغضم گرفت
انگار تازه داشتم میفهمیدم چخبره
پررررکشیدم سمت پیویمون...
صفحمونو باز کردم. و دیدم هست!
وشروع کردم یکریزززز گفتن
گیج بودم و سعی میکردنزاره گم شم...
نزاشت هم...
.
حالا چندساعتی میگذره
بغض گرفتتم
حتی نمیتونم بشکنمش
حتی نمیتونم گریش کنم
بغض خشک
ول کن نیست
سفت چسبیده
انگاراومده تاخفم کنه....
#تودلی -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۵:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو کشوری که ضایعاتی ها کتاب هارو میخرن...
-
خب رمز اکانت جیمیلمو از خاطر بردم باید چیکار کنم
-
Moment
زدن دکمه "فراموشی رمز عبور" -
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۵:۳۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این انگیزه خوبه.
-
نوشتهشده در ۲۴ خرداد ۱۴۰۲، ۱۵:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
بیچاره دل......