-
هر اشک ما چکیدهی صَدها شکایت است...
#غلامرضا_طریقی
-
اونجا که حسین دهلوی میگه:
بیتاب شدن؛ دم نزدن؛... عادتم این است
با خونِ جگر ساختهام؛ قسمتم این استجان میدهم از گریه اگر نام تو آید
عمریست که رسم دلِ کمطاقتم این است!بعد از تو به تصویر تو خو کرده نگاهم
بیچارهام آنقدر که همصحبتم این است!جون درِّ یتیمی که رها در دلِ دریاست
تنها شدهام؛ گوشهای از غربتم این استمیمیرم از این غم که در آغوش تو ای دوست
یکبار نشد گریه کنم؛ حسرتم این است -
آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند
گاه گاهی گوشه ای بنشیند و هق هق کند
با خودش خلوت کند از دست بی کس بودنش
هی شکایت از خودش از خلق و از خالق کن
من شدم این روز ها خورشید سرگردان که حیف
در پی ات باید مکرر مغرب و مشرق کند
آنقدر با چشم هایت دلبری کردی که شیخ
جرات این را ندارد صحبت از منطق کند
حد بی انصاف بودن را رعایت کن برو
ماندن تو می تواند شهر را عاشق کند
کاش می شد کنج دنجی را شبی پیدا کنم
آدمیزادست دیگر دوست دارد دق کند -
مثل آن چایی که می چسبد به سرما بیشتر
با همه گرمیم... با دل های تنها بیشتردرد را با جان پذیراییم و با غم ها خوشیم
قالی کرمان که باشی می خوری پا بیشتربَم که بودم فقر بود و عشق اما روزگار
زخم غربت بر دلم آورد این جا بیشترهر شبِ عمرم به یادت اشک می ریزم ولی
بعدِ حافظ خوانیِ شب های یلدا بیشتررفته ای... اما گذشتِ عمر تاثیری نداشت
من که دلتنگ توام امروز... فردا بیشترزندگی تلخ است از وقتی که رفتی تلخ تر
بغض جانکاه است هنگام تماشا بیشترهیچ کس از عشق سوغاتی به جز دوری ندید
هر قدر یعقوب تنها شد زلیخا بیشتربر بخارِ پنجره یک شب نوشتی: "عاشقم"
خون انگشتم بر آجر حک کنم: ما بیشتر...حامد عسکری
-
از درد ترک خورده و از زخم کبودیم
کوهیم و تماشاگر رقصیدن رودیماو می رود و هر قدمش لاله و نسرین
ما سنگ تر از قبل همانیم که بودیمما شهرتمان بسته به این است بسوزیم
با داغ عزیزیم که خاکستر عودیمتن رعشه گرفتیم که با غیر نشسته ست
از غیرتمان بود، نوشتند حسودیمجو گندمی از داغ غمش تار به تاریم
در حسرت پیراهن او پود به پودیمپیگیر پریشانی ما دیر به دیر است
دلتنگ به یک خنده ی او زود به زودیمبر سقف اگر رستن قندیل فراز است
ما نیز همانیم، فرازیم و فرودیمیک روز میاید و بماند که چه دیر است
روزی که نفهمد که چه گفتیم و که بودیمبعد از تو اگر هم کسی آمد به سراغم
آمد ببرد آنچه ز تو تازه سرودیمحامد عسکری
-
گر فراق بنده از بد بندگیست
چون تو با بد بد کنی پس فرق چیست!
-
با رنگ و بویت ای گل گل رنگ و بو ندارد
با لعلت آب حیوان آبی به جو ندارد
-
وصف احوال من افتاد به دست قلم
من نوشتم که غمی نیست
بخوان سخت گذشت
هادی معراجی -
فقط فروغ فرخزاد میتونه حق مطلب رو تو هر موضوعی به این خوبی ادا کنه:
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم -
آسمان، دریای آبی، ابرها، قوهای مست!
شوقِ یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود!...
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود! -
اونجا که احمد شاملو میگه:
با سادگیِ تمام بیصدا شکستیم ،
چه زخمهایی که از عزیزان خوردیم
اشکها را پشتِ لبخندی مخفی میکنیم
که خیلی درد میکند
و هیچ کس نمیفهمد ،
ما را دردِ همین نفهمیدن میکُشد
نه زخمها ...! -
دانست که در غمیم بی او ، اَز لطف نکرد شاد مـا را
-
چه میشود کرد
مگر میشود خود را به زور در دل کسی جا کرد
چه می شود کرد
مگر می شود از کسی که دوستش داری دل کند
بگذار بگویم
می شود لب ساحل شعرها سرود
اشعاری که مخاطب خود آن را نمیخواند
می شود تا طلوع آفتاب نخوابید
و هر شب به خاطره ها فکر کرد
ح.ص -
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
-
دیوانه منم ویرانه منم آن برکه ی خشکیده منم
مست منم سرگشته منم آن برگه افتاده منم
ح.ص -
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ -
بدتر از خواستن، این لطمهی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟ شهریار