-
فقط فروغ فرخزاد میتونه حق مطلب رو تو هر موضوعی به این خوبی ادا کنه:
از بستر وصال به آغوش سرد هجر
آزرده از ملامت وجدان گریختم -
آسمان، دریای آبی، ابرها، قوهای مست!
شوقِ یک دریا تماشا بر نگاهم داده بود!...
آه! ای آرامش جاوید! کی آیی به دست؟
آسمان، یک لحظه، حالی دلبخواهم داده بود! -
اونجا که احمد شاملو میگه:
با سادگیِ تمام بیصدا شکستیم ،
چه زخمهایی که از عزیزان خوردیم
اشکها را پشتِ لبخندی مخفی میکنیم
که خیلی درد میکند
و هیچ کس نمیفهمد ،
ما را دردِ همین نفهمیدن میکُشد
نه زخمها ...! -
دانست که در غمیم بی او ، اَز لطف نکرد شاد مـا را
-
چه میشود کرد
مگر میشود خود را به زور در دل کسی جا کرد
چه می شود کرد
مگر می شود از کسی که دوستش داری دل کند
بگذار بگویم
می شود لب ساحل شعرها سرود
اشعاری که مخاطب خود آن را نمیخواند
می شود تا طلوع آفتاب نخوابید
و هر شب به خاطره ها فکر کرد
ح.ص -
آه ای گنجشکهای مضطرب شرمنده ام
لانه ی بر شاخه هــــای لاغرم را باد برد
من بلوطی پیــر بـودم پای یک کـــوه بلند
نیمم آتش سوخت ، نیم دیگرم را باد برد
از غزلهایم فقط خاکستری مانده بـه جا
بیت های روشن و شعله ورم را باد برد
با همین نیمه همین معمولی ساده بساز
-
دیوانه منم ویرانه منم آن برکه ی خشکیده منم
مست منم سرگشته منم آن برگه افتاده منم
ح.ص -
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﺯﻧﻢ ﺑﺮ ﻏﻢ ،
ﻏﻢ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﺑﯿﮕﺎﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ
ﻣﻦ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﻢ ﺑﺮ ﻋﻘﻞ ،
ﺍﻭ ﺧﻨﺪﻩ ﮐﻨﺪ ﺑﺮ ﻣﻦ
ﺍﯾﻨﺠﺎﺳﺖ ﮐﻪ ﻣﯿﺨﻨﺪﺩ ﻭﯾﺮﺍﻧﻪ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﻧﻪ -
بدتر از خواستن، این لطمهی نتوانستن
هی بخواهیم و رسیدن نتوانیم که چه؟ شهریار
-
پشت دلباز ترین پنجره تنگ است دلم ...
#سهراب_سپهری
-
ز حد بگذشت مشتاقی و صبر اندر غمت یارا
به وصل خود دوایی کن دل دیوانهی ما را
علاج درد مشتاقان طبیب عام نشناسد
مگر لیلی کند درمان غم مجنون شیدا را- سعدی
-
من و بادِ صبا مِسکین دو سرگردانِ بیحاصل
-
کاسه صبر عجب نیست که لبریز شود
زانچه یک عمر شنیدیم و تحمل کردیم محمد قهرمان
-
-
من به آمار زمین مشکوکم
اگر این سطح پر از آدم هاست
پس چرا این همه دل ها تنهاست...؟! -
سهراب سپهری
-
-
اما شکوفه نداد و فهمیدم
من خاک مناسبی برای او نیستم.-حمید سلیمی
-
سکوت وقت صدا و صدا زمان سکوت
چه ماجرای عجیبیست داستان سکوتچه بغضها که اسیرند در گلوی صدا
چه حرفها که نگفتهست در دهان سکوتچه خوب! راز مرا هیچکس نمیداند
به این دلیل دعا میکنم به جان سکوتکسی سراغ نگیرد ز من که میخواهم
شراب گریه بنوشم در استکان سکوت -
مادر موسی، چو موسی را به نیل
در فکند، از گفتهٔ رب جلیل
خود ز ساحل کرد با حسرت نگاه
گفت کای فرزند خرد بیگناه
گر فراموشت کند لطف خدای
چون رهی زین کشتی بی ناخدای
گر نیارد ایزد پاکت بیاد
آب خاکت را دهد ناگه بباد
وحی آمد کاین چه فکر باطل است
رهرو ما اینک اندر منزل است
پردهٔ شک را برانداز از میان
تا ببینی سود کردی یا زیان
ما گرفتیم آنچه را انداختی
دست حق را دیدی و نشناختی
در تو، تنها عشق و مهر مادری است
شیوهٔ ما، عدل و بنده پروری است
نیست بازی کار حق، خود را مباز
آنچه بردیم از تو، باز آریم باز
سطح آب از گاهوارش خوشتر است
دایهاش سیلاب و موجش مادر است
رودها از خود نه طغیان میکنند
آنچه میگوئیم ما، آن میکنند
ما، به دریا حکم طوفان میدهیم
ما به سیل و موج فرمان میدهیم
نسبت نسیان بذات حق مده
بار کفر است این، بدوش خود منه
به که برگردی، بما بسپاریش
کی تو از ما دوستتر میداریش
نقش هستی، نقشی از ایوان ماست
خاک و باد و آب، سرگردان ماست
قطرهای کز جویباری میرود
از پی انجام کاری میرود
ما بسی گم گشته، باز آوردهایم
ما، بسی بی توشه را پروردهایم
میهمان ماست، هر کس بینواست
آشنا با ماست، چون بی آشناست
ما بخوانیم، ار چه ما را رد کنند
عیب پوشیها کنیم، ار بد کنند
سوزن ما دوخت، هر جا هر چه دوخت
زاتش ما سوخت، هر شمعی که سوخت