کافــه میـــم♡
-
بهتر است ساکت باقی بمانی و یک احمق به نظر برسی تا اینکه سخن بگویی و تمام تردید را از بین ببری.
آبراهام لینکلن
-
یکی از فامیلای نزدیکمون چند سال پیش با یه پسری دوست میشه پسره شاگرد مغازه بوده وقتی اعتیاد داشته خانواده تردش میکنن و اینم تا بعد اینکه ترک کرده بوده سمتشون نرفته بوده این دختره با همه چیش میسازه تایم نداشتنش بی پولیش همه چی با همه چی کنار میومده بعد تایم طولانی که باهم بودن دختره شوخی شوخی میگه بنظرت وقتش نیست زنت بشم؟ پسره هم بهش میگم الان بنظرت بابات به یه شاگرد مغازه دختر میده؟
اینجوری میشه ک دختره فک میکنه نه واقعا اینطوری نمیشه پیش بره کم کم پسره رو با خانوادش آشتی میده با خانواده خودش آشناش میکنه با کمک بابای خودشو یکمم مامان پسره واسش بوتیک میزنن پسره میاد خاستگاری و عقد میکنن
تا چندین ماه زوج خوشگل و خوشبخت فامیل بودن ولی متاسفانه زیاد طول نکشید یه روز دختره سرزده میره که واسش ناهار ببره و همیشه دعا میکنه کاش پام میشکست نمیرفتم
بخاطر اینکه مچ پسره رو تو اتاق پرو مغازه با یه دختره گرفته بود
همونجا دعوا میشه و بعد یه مدت طلاق میگیرن فقط دختره بش میگه کاش انقد بی چشم و رو نبودی؛)آیدایِ شاملو
-
1jasakab.mp4
چه ها با جان خود دور از رخ جانان خود کردم
مگر دشمن کند اینها که من با جان خود کردم
طبیبم گفت درمانی ندارد درد مهجوری
غلط میگفت خود را کشتم و درمان خود کردم -
_میدونستی ساحل، نماد مرگه؟
_یعنی چی؟
دود سیگارشو بیرون داد و خندید.
_هر چیزِ قشنگی از درون مرده...
تا حالا بهش دقت نکردی؟
سـاحل عـاشقتـرین طبـیعـت هستـیه...
_نمیفهمم
سرش برگردوند و نگاهش کرد :
-چون غرق شده...
ساحل به عشق دریا مرده…
درست همونجایی که به زیر آب رفت غرق شد.
ساحل توی دریا تموم شد...
حالا دریا به عشق ساحل هر بار موج هاشو میفرسته.
اما نمیدونه خودش خیلی وقت باعث مرگش شده!
....... -
ذهنت که درگیر باشد
حتی اگر کل شهر را قدم زنی
خسته نمیشوی
مگر از افکارت -
هل تريد أن تعرف سر قوتي؟
لا أحد أحبني حقا قط... -
این پست پاک شده!
-
VID_20230930_013231_834.mp4
Pov. و هیچ عشقی از دیگران دریافت نخواهد کرد آنکه حتی از خانواده اش عشقی ندید -
در من چیزی کم بود
و در این زندگانی هم چیزی کج بود
میان ما و این زندگانی،
یک چیزی گنگ ماند
ما دیر آمدیم، یا زود؛
هرچه بود به موقع نیامدیم!محمود دولت آبادی
-
بر میگردم به عقب نگاه میکنم و میبینم که چقدر قوی بودهام تا امروز و چقدر حق دارم خسته باشم و چقدر حق دارم دلم شانهای برای تکیه دادن بخواهد و چقدر حق دارم مدتی از همه چیز و همهکس فاصله بگیرم تا شاید کمی حالم خوب شود.
بر میگردم به عقب نگاه میکنم و متعجب میشوم که این مسیرِ سختِ سنگلاخِ ناهموار را من بودهام که با گامهای کوچک و طاقتِ تمام شدهام پیمودهام و این من بودهام که تمام مصیبتهای راه را تاب آورده و با تمام مشکلات جنگیدهام!
به عقب نگاه میکنم و خودم را میبینم که در مسیری تاریک و سرد زانو زده، با دستان لرزانش اشکهای خودش را پاک میکند، زخمهای خودش را میبندد، به خودش دلداری میدهد، نفس عمیقی میکشد و دوباره بلند میشود و با تمام درد و خستگیاش ادامه میدهد و همچنان امید دارد. خودم را میبینم که خودش برای آرزوهای خودش آستین بالا زده و خودش، خودش را در آغوش میکشد و خودش، حفرههای خالی جهانش را پر میکند.
به عقب نگاه میکنم و به خودِ خسته اما جسور و ادامهدهندهای که میبینم افتخار میکنم و دلم میخواهد در نهایتِ بیپناهی، در آغوشش بگیرم و بگویم: بهقدر کفایت تلاش کرده و به قدر کفایت جنگیده و حتی تلاشهای محکوم به شکستی که داشته هم ستودنیست!
به خودم و به زخمها و شکستگیهای ترمیم شدهی وجودم نگاه میکنم و سرم را بالا میگیرم که خوب یا بد، کم یا زیاد و به هر نقطهای که رسیدهام از تلاشهای خودم بوده و همراهیِ پروردگاری که پدرانه هوای منی که در تاریکترین لحظات جهانم روی حضورش حساب کردهام را داشته و برایم به غیرممکنترین صورتهای ممکن، نور فرستاده.
به عقب نگاه میکنم و به خودم لبخند میزنم و زیر لب میگویم: بجنگ جنگجوی من! بجنگ و دست از تلاش برای بهبود برندار که تو لایق بهترینهای جهانی... بجنگ و فراموش نکن که تو درحال تلاش، از همیشه دوست داشتنیتری، حتی اگر خسته، تکیده و غمگین باشی...نرگس صرافیان طوفان
-
بزرگترین تهدید؛
خطرِ از دست دادنِ خود است،
که به قدری بی سر و صدا
رخ می دهد که انگار
هیچ اتفاقی نیفتاده#کی_یرکگور