-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۹:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
چگونه میشود به شاخهی شکسته فهماند
که باد عذرخواهی کرده است؟
تو بگو چگونه؟#محمود_درویش
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۹:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است
گه آب در او تلخ و گهی شیرین استتو غره مشو که عمر من چندین است
کاین اسب عمل مدام زیر زین است#ابوسعید_ابوالخیر
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۹:۲۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بدونِ ضربه که آهن نمیشود شمشیــر
به طعنههایِ جماعت همیشه خوشبیینم#حسین_مرادی
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۹:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حرفِ منّت نیست اما صدبرابرپس گرفت
گردشِ دنیا اگر چیزے به ما افزوده بود...#فاضل_نظرے...
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۲، ۱۹:۲۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینجا تمامِ حنجرهها لاف میزنند
هرگز کسی هر آنچه که میگفت، آن نبود#امید_صباغ_نو
-
نوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۲، ۱۷:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من پیش از آن که خونت، روشن کند جهان را
رنگی ندیده بودم بالاتر از سیاهی...!:)))🖤
-
دانش آموزان آلاءنوشتهشده در ۲۷ مهر ۱۴۰۲، ۱۷:۴۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ای قدس!ظهور منتَظر نزدیک است
خورشید دمیده و سحر نزدیک است
در سنگر انتقاضه پا بر جا باش
یک سنگ دگر بزن،ظفر نزدیک است -
از سبز به سبز
من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
.
.
.
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر میخواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین، اسب ها مینوشند.
قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس...
سهراب سپهری -
ما مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم
تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیمکالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم
تا حادثهٔ سرخ رسیدن نرسیدیمخون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم
گل کردهٔ باغیم و به چیدن نرسیدیمزین هیزم تر هیچ ندیدم بجز دود
شمعیم که تا شعله کشیدن نرسیدیمخونیم و تپیدیم به تاب و تب تردید
اشکیم و به مژگان چکیدن نرسیدیمبادیم که آواره دویدیم به هر سوی
اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیمیک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیمقیصر_امینپور
-
در حسرت شکستن تنگ سفالیام
باران کجاست خسته از این خشکسالیامخشکیده است چشمهی اشکم ولی هنوز
در یاد مانده خاطرههای زلالیامگل میدهد دوباره به یادت بهار و من
پاییز نخنما شدهی باغ قالیام -
نوشتهشده در ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۱:۴۸ آخرین ویرایش توسط چیچک انجام شده
هر چه به جز خیالِ او
قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو
از در دل برانمش#وحدت_کرمانشاهی🦢
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۳۲ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
کفش،
ابتکار پرسههای من بود؛
و چتر،
ابداع بیسامانیهایم!
هندسه،
شطرنج سکوت من بود؛
و رنگ،
تعبیر دلتنگیهایم ...!
-
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۳۷ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
همه برگ و بهار
در سر انگشتانِ توست
هوای گسترده
در نقرهی انگشتانت میسوزد
و زلالیِ چشمهساران
از باران و خورشيدِ تو سيراب میشود ...! -
فارغ التحصیلان آلاءنوشتهشده در ۱۴ آبان ۱۴۰۲، ۱۲:۳۹ آخرین ویرایش توسط Hamid.s انجام شده
کاش باران بزند !
سبزهها مست شوند !
باد غوغا بکند، لای موهای بهار...
پیچکِ خاطرهات،
از تنِ پنجرهی فاصله بالا برود؛
و به دندان دو دنیا و هزاران آدم،
گرهی ماندنِ تو، وا نشود ...! -
دو_خط_شعر
دلی دارم که از تنگی، درو جز غم نمیگنجد
غمی دارم زِ دلتنگی، که در عالم نمیگنجد ...!
-
من اینجا بس دلم تنگ است،
و هر سازی که میبینم بدآهنگ است.
بیا رهتوشه برداریم،
قدم در راه بیبرگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟اخوان_ثالث
5391 -
گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین
آنقدر تنگ شد که درو جای غم نماند -
طوری نیست
آدم همیشه برای چیزی که نیست دلتنگ است -
تو بینی گزندی، ببینم گزند
کمی خستهام من؛ تو اما بخند