هرچی تودلته بریز بیرون۶

[بابونــــه]

دنیا به مثل چو کوزهٔ زرین است
گه آب در او تلخ و گهی شیرین است

تو غره مشو که عمر من چندین است
کاین اسب عمل مدام زیر زین است

#ابوسعید_ابوالخیر

[بابونــــه]

بدونِ ضربه که آهن نمی‌شود شمشیــر
به طعنه‌هایِ جماعت همیشه خوشبیینم

#حسین_مرادی

[بابونــــه]

حرفِ منّت نیست اما صدبرابرپس گرفت
گردشِ دنیا اگر چیزے به ما افزوده بود...

#فاضل_نظرے...

[بابونــــه]

این‌جا تمامِ حنجره‌ها لاف می‌زنند
هرگز کسی هر آن‌چه که می‌گفت، آن نبود

#امید_صباغ_نو

[Xe]

این پست پاک شده!

[Ansel]

من پیش از آن که خونت، روشن کند جهان را
رنگی ندیده بودم بالاتر از سیاهی...!

:)))🖤

[Erfan Iranmanesh 1]

ای قدس!ظهور منتَظر نزدیک است
خورشید دمیده و سحر نزدیک است
در سنگر انتقاضه پا بر جا باش
یک سنگ دگر بزن،ظفر نزدیک است

[Narges_]

از سبز به سبز

من در این تاریکی
فکر یک بره ی روشن هستم
که بیاید علف خستگی ام را بچرد
.
.
.
من در این تاریکی
امتداد تر بازوهایم را
زیر بارانی می بینم
که دعاهای نخستین بشر را تر کرد
یک نفر دلتنگ است.
یک نفر می بافد.
یک نفر می شمرد.
یک نفر میخواند.
زندگی یعنی: یک سار پرید
از چه دلتنگ شدی؟
دلخوشی ها کم نیست: مثلا این خورشید،
کودک پس فردا،
کفتر آن هفته.
یک نفر دیشب مرد
و هنوز، نان گندم خوب است.
و هنوز، آب می ریزد پایین، اسب ها مینوشند.
قطره ها در جریان، برف بر دوش سکوت
و زمان روی ستون فقرات گل یاس...
سهراب سپهری

[Hamid.s]

ما مردم شب دیده به دیدن نرسیدیم
تا صبح دمی هم به دمیدن نرسیدیم

کالیم که سرسبز دل از شاخه بریدیم
تا حادثهٔ سرخ رسیدن نرسیدیم

خون خورده ی دردیم و چراغانی داغیم
گل کردهٔ باغیم و به چیدن نرسیدیم

زین هیزم تر هیچ ندیدم بجز دود
شمعیم که تا شعله کشیدن نرسیدیم

خونیم و تپیدیم به تاب و تب تردید
اشکیم و به مژگان چکیدن نرسیدیم

بادیم که آواره دویدیم به هر سوی
اما چو نسیمی به وزیدن نرسیدیم

یک عمر دویدیم و لب چشمه رسیدیم
خشکید و به یک جرعه چشیدن نرسیدیم

قیصر_امین‌پور

[Hamid.s]

در حسرت شکستن تنگ سفالی‌ام
باران کجاست خسته از این خشکسالی‌ام

خشکیده است چشمه‌ی اشکم ولی هنوز
در یاد مانده خاطره‌های زلالی‌ام

گل می‌دهد دوباره به یادت بهار و من
پاییز نخ‌نما شده‌ی باغ قالی‌ام

[چیچک]

‌ ‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

هر چه به جز خیالِ او
قصد حریم دل کند
در نگشایمش به رو
از در دل برانمش

#وحدت_کرمانشاهی🦢

[Hamid.s]

کفش،
ابتکار پرسه‌های من بود؛
و چتر،
ابداع بی‌سامانی‌هایم!
هندسه،
شطرنج سکوت من بود؛
و رنگ،
تعبیر دلتنگی‌هایم ...!

[Hamid.s]

همه برگ و بهار
در سر انگشتانِ توست
هوای گسترده
در نقره‌ی انگشتانت می‌سوزد
و زلالیِ چشمه‌ساران
از باران و خورشيدِ تو سيراب می‌شود ...!

[Hamid.s]

کاش باران بزند !
سبزه‌ها مست شوند !
باد غوغا بکند، لای موهای بهار...
پیچکِ خاطره‌ات،
از تنِ پنجره‌ی فاصله بالا برود؛
و به دندان دو دنیا و هزاران آدم،
گره‌ی ماندنِ تو، وا نشود ...!

[Hamid.s]

دو_خط_شعر

دلی دارم که از تنگی، درو جز غم نمی‌گنجد
غمی دارم زِ دلتنگی، که در عالم نمی‌گنجد ...!

[Hamid.s]

من اینجا بس دلم تنگ است،
و هر سازی که می‌بینم بدآهنگ است.
بیا ره‌توشه برداریم،
قدم در راه بی‌برگشت بگذاریم؛
ببینیم آسمان هرکجا آیا همین رنگ است؟

اخوان_ثالث
5391

[Hamid.s]

گویی دلت چرا نشد از هجر من غمین
آن‌قدر تنگ شد که درو جای غم نماند

[Hamid.s]

طوری نیست
آدم همیشه برای چیزی که نیست دلتنگ است

[Hamid.s]

تو بینی گزندی، ببینم گزند
کمی خسته‌ام من؛ تو اما بخند

[Hamid.s]

تو سبز ماندی و من برگ برگ خشکیدم