-
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
جان شیرین دلم مثل نفس میمانیمن کویری پر اندوه و تو لبریز بهار
بر دل تب زدهام برفتر از بارانیچه بگویم چه نه انگار خبر داری از آن
از نگاهم همهی حس مرا میخوانیچشم بد دور که دیوانهی لبخند توام
تو مرا در دل صد حادثه میخندانینرگس صرافیان طوفان
چشم بد دور که هم جانی و هم جانانی
جان شیرین دلم مثل نفس میمانیمن کویری پر اندوه و تو لبریز بهار
بر دل تب زدهام برفتر از بارانیچه بگویم چه نه انگار خبر داری از آن
از نگاهم همهی حس مرا میخوانیچشم بد دور که دیوانهی لبخند توام
تو مرا در دل صد حادثه میخندانینرگس صرافیان طوفان
-
در هر چیز
می توان عشق را حس کرد
وقتی دریا ماهی را در آغوش می گیرد،
زمین جوانه های کوچک را می بوسد،
و برگ های بلند ذرت، دانه دانه محبت را بغل می کنند!
در هر چیز…
می توان عشق را حس کرد و “خدا” را! -
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب -
تو را گم می کنم هر روز و پیدا می کنم هر شب
بدیناسن خوابها را با تو زیبا می کنم هر شب
تبی این کاه را چون کوه سنگین می کند آنگاه
چه آتشها که در این کوه برپا می کنم هر شب
تماشایی است پیچ و تاب آتش ها …. خوشا بر من
که پیچ و تاب آتش را تماشا می کنم هر شب
مرا یک شب تحمل کن که تا باور کنی ای دوست
چگونه با جنون خود مدارا می کنم هر شب
چنان دستم تهی گردیده از گرمای دست تو
که این یخ کرده را از بیکسی ها می کنم هرشب
تمام سایه ها را می کشم بر روزن مهتاب
حضورم را ز چشم شهر حاشا می کنم هر شب
دلم فریاد می خواهد ولی در انزوای خویش
چه بی آزار با دیوار نجوا می کنم هر شب
کجا دنبال مفهومی برای عشق می گردی ؟
که من این واژه را تا صبح معنا می کنم هر شب -
خيال خام پلنگ من به سوي ماه پريدن بود
و ماه را ز بلندايش به روي خاك كشيدن بود
پلنگ من دل مغرورم پريدو پنجه به خالي زد
كه عشق ماه بلند من وراي دست رسيدن بود
من و تو آن دو خطيم آري موازيان به ناچاري
كه هر دو باورمان زاغاز به يكدگر نرسيدن بود
گل شكفته خداحافظ اگرچه لحظه ديدارت
شروع وسوسه اي در من به نام ديدن و چيدن بود
شراب خواستم و عمرم شرنگ ريخت به كام من
فريبكار دغل پيشه بهانه اش نشنيدن بود
اگر چه هيچ گل مرده دوباره زنده نشد اما
بهار در گل شيپوري مدام گرم دميدن بود
چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم
تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود -
_ شهریار
کافر نه ایم و بر سرمان شور عاشقی است
آنرا که شور عشق به سر نیست کافر است -
_ صائب تبریزی
نیست چون بوی گل از من تنگ جا بر هیچکس
در گلستانم، ولیکن در گلستان نیستم -
⊹ ماهیچتَر
اَزهیچ
پِیهیچ
دَویدیم
جُز،هیچ
دَراین
پیچ
دِگر
،هیچ
نَدیدیم ⊹ -
تا به شب ای عارف شیرین نوا
آن مایی آن مایی آن مادرخرام ای جان جان هر سماع
مه لقایی مه لقایی مه لقاعمر را نبود وفا الا تو عمر
باوفایی باوفایی باوفابس غریبی بس غریبی بس غریب
از کجایی از کجایی از کجابا که میباشی و همراز تو کیست
با خدایی با خدایی با خداای گزیده نقش از نقاش خود
کی جدایی کی جدایی کی جدابا همه بیگانهای و با غمش
آشنایی آشنایی آشنایی آشنادلشکسته هین چرایی؟ برشکن
قلبها و قلبها و قلبهاآخر ای جان اول هر چیز را
منتهایی منتهایی منتهامولانا
-
میروم باز میان همه رفتن ها
باز هم میروم از شهر تو اما تنها