هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@سالی-هبیجه
اره زیاد
ولی همه نوعی هس دیگه
ازم کوچیکتر بزرگتر هس -
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نون و پنیر و هق هق، سفرهی سرد عاشق
نون و پنیر و فندق، رخت عزا تو صندوق -
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نون و پنیر و بادوم، یه قصهی ناتموم
نون و پنیر و سبزی، تو بیش از این می ارزی -
یه چیزی بگم
ماهلین جان بنظرم بهشون بگو باید یه دوره اشنایی داشته باشیم
نامزد و اینا نه بنظرم اگه خیلی رسمی بشه و کل فامیل بفهمن خیلی سخت میتونی جدا بشی -
از اون روزی که رفتی غمت آتیش به جون زد
تو پیچ و خم جاده دلم سر به جنون زد -
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
قصهی جادوگر بد که از کتابا میومد
نشسته بر منبر خون عاشقارو گردن میزد
کنار شهر آینه جنگل سبز شیشه بود
برای گیس گلابتون اون روز مث همیشه بود -
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آهای آهای یکی بیاد یه شعر تازه تر بگه
برای گیس گلابتون از مرگ جادوگر بگه -
@برای-این-همه-برای
خب دیگه پس متاهل بودن موردی نداره
و اینکه یه دختر ۱۸ ساله که نیستی
ماشالله هم بالغی و هم اینکه کیس خوبیه -
یه چیزی بگم
ماهلین جان بنظرم بهشون بگو باید یه دوره اشنایی داشته باشیم
نامزد و اینا نه بنظرم اگه خیلی رسمی بشه و کل فامیل بفهمن خیلی سخت میتونی جدا بشینوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده@سالی-هبیجه
اونا که خیلی میخان ما ی مدت حرف بزنیم
ولی مامانم میگه اصلننن
بعدا اگه نشه میگن دخترشون با پسرمون حرف زد///:
این چ طرز فکریه اخه -
@سالی-هبیجه
اونا که خیلی میخان ما ی مدت حرف بزنیم
ولی مامانم میگه اصلننن
بعدا اگه نشه میگن دخترشون با پسرمون حرف زد///:
این چ طرز فکریه اخه -
احتمالا چون شهرتون کوچیکه
-
خب بیرون قرار نذارید
-
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سال سقوط، سال فرار، سال گریز و انتظار
فصل شکفتن فلز، سال سیاه 2000
سال سقوط عاطفه تا بینهایت زیر صفر
نهایت معراج ذهن اندیشهی تفسیر صفر -
مهمونی های خوانوادگی ، خانواده ها آشنا بشن
-
@برای-این-همه-برای
خب دیگه پس متاهل بودن موردی نداره
و اینکه یه دختر ۱۸ ساله که نیستی
ماشالله هم بالغی و هم اینکه کیس خوبیهنوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@سالی-هبیجه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
و اینکه یه دختر ۱۸ ساله که نیستی
21 سالمه
@سالی-هبیجه در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
ماشالله هم بالغی و هم اینکه کیس خوبیه
جنتلمنم هس
-
تو دو سه تا برخورد میشه متوجه شد
-
نوشتهشده در ۲ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهاین پست پاک شده!
-
Zahra2020
ببین برای این اینقد سوال میپرسم چون دقیقن شرایطم مث تویه الان
منم یکی هس اون منو دیده من ندیدم مامانم موافقه بابام کلن با همه مخالفه میگه دختر شوهر نمیدم
اینم چون فامیل دوره از ریشه همو میشناسن خانواده ها و اون طرف همه چی تمومه
فیسو ظاهر پول شغل خلاصه همه چی
ولی من واقعن بدم میاد از اشنایی اینجوری
دوس داشتم یکی ک حداقل ی سال همو بشناسیم تو سن 25 26 ازدواج کنم ولی الان خیلی مرددم
میگن از این بهتر دیگه نمیاد
ترس خودمم از اینه برم دانشگا با دوستام ک مجردن فرق داشته باشم
هووف نمیدونم چیکار کنم@برای-این-همه-برای
چی بگم
فیس و ظاهر و شغل اینا درسته مهمهولی اخلاق رو بچسب ...این که کنارش آرامش داشته باشی
ولی ی چیزی خدمتت بگم
اگ عشق رو تو اوایل جوونی تجربه کنی قشنگ تره
ببین آدم خوش قلبیه ؟ دلسوزه ؟ خسیس نیست
چشم و دل پاکه؟ خانواده دوسته؟
تو چقدر براش اهمیت داری ؟
درس و دانشگاه تو چقدر براش اهمیت داره ؟
بذار ی نمونه بگم من تو آشپزخونه بودم مامانم از شوخی میگفت بچه بیارید خودم بزرگش میکنم همین نامزد من دراومد گفت که تا زهرا دانشگاه تموم نکنه و خودش راضی نباشه ما بچه نمیاریم یعنی اون لحظه من کیف کردم
یا مثلا چطوری با خواهرش و مادرش رفتار. میکنه
منم اوایل خیلی استرس داشتم
در حدی که یکی از بچه ها اینجا رو دیوونه کردم اینقدر که باهاش حرف میزدم
از یکی دیگ از بچه های اینجا هم زیاد سوال میکردم
خلاصه خیلی چیزا ازش یادگرفتم
ولی اگر اخلاقش خوب باشه تو هم جذبش میشی
من تا ی روز بعد خواستگاری ازش متنفر بودم یعنی نشستم تو ماشین گفتم در رو باز کنم خودمو بندازم پایین
ولی الان انگار تو این دنیا فقط اون وجود داره