هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
واقعا دلم نمیاد برم
باورم نمیشه تا ۳ ماه قرار نیست اون پشمکو ببینم
یا مامان بابام ..
یا مثلا غروبا دیگه نمی تونم از پنجره ی اتاقم آسمونو نگاه کنم(:
دیگه نمی تونم از این پله ها هر روز بیام و برم بالا و غر بزنمنوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهپرستو بابایی
منم باورم نمیشه قراره به مدت طولانی با داداشم دعوا نکنم هعی : ) -
واقعا دلم نمیاد برم
باورم نمیشه تا ۳ ماه قرار نیست اون پشمکو ببینم
یا مامان بابام ..
یا مثلا غروبا دیگه نمی تونم از پنجره ی اتاقم آسمونو نگاه کنم(:
دیگه نمی تونم از این پله ها هر روز بیام و برم بالا و غر بزنمنوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهپرستو بابایی در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
واقعا دلم نمیاد برم
باورم نمیشه تا ۳ ماه قرار نیست اون پشمکو ببینم
یا مامان بابام ..
یا مثلا غروبا دیگه نمی تونم از پنجره ی اتاقم آسمونو نگاه کنم(:
دیگه نمی تونم از این پله ها هر روز بیام و برم بالا و غر بزنماینا اولاش دو روز برو اگ جو خوابگات اوکی باشه دوست نداری برگردی
-
در سابقه مبارزاتم باید «مبارزه برای به دست آوردن حق ارسال دست آزاد» رو هم قید کنن
دوستان بعد از شهادت نقل کنن
-
واقعا دلم نمیاد برم
باورم نمیشه تا ۳ ماه قرار نیست اون پشمکو ببینم
یا مامان بابام ..
یا مثلا غروبا دیگه نمی تونم از پنجره ی اتاقم آسمونو نگاه کنم(:
دیگه نمی تونم از این پله ها هر روز بیام و برم بالا و غر بزنمنوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۰:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شدهپرستو بابایی
اولش سخته عادت می کنی -
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دقیقا اونجا که دلم میخواد گریه کنم آهنگ بازم بخند محسن یگانه پلی میشه
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@M-Shajarian
-
مِهردُخت خیلیی ممنوننن🥰
️.
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تو روزگار من که نفس زندانیه
لعنت به من اگه نجنگم یه ثانیه -
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
حالا داداش من منتظره من برم صاحب اتاق بشه
میگ چرا امسال قبول نشدی اتاقت بگیرم:/// -
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یخچالو ک باز میکنم اون شیشه مرباهای مخصوص خوابگاهو میبینم،
همینجوری دارم رد که میشم تراول ماگی که برام هدیه اوردنو میبینم،
اتاقم که میرم و رو میز لیست لوازمی که باید ببرم خوابگاهو میبینم،
یا اصلا همینجوری که خانوادمو در کنار هم میبینم،همچین اشک الود میشم :>
یعنی ی روزی میرسه که دم در خوابگاه مامان بابامو بغل میکنم و من گرگان میمونم و اونا میان قائمشهر؟ :>
تازه روز قبلش با خواهرم و دامادم و رهام کوچولو و مادربزرگ و خالم خداحافظی کردم... :> -
@ma-a ن ن بهش فحش دادم گفتم منو نخون
Michael Vey افرین
-
حس میکنم کنکور جلوی لجاجت هات گرفته بود
من روانشناسی تهران قبول شدم
میخوای یه جلسه تراپی بریم؟
عادی نیستا@M-Shajarian در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
لجاجت
لجاجت نه. سرسختی
(می دونم بنده خدا فرزام داره اینا رو میخونه تحت «نیرو بر واحد سطح»ه)@M-Shajarian در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
میخوای یه جلسه تراپی بریم؟
نه قربانت
نمیخوام با دیدن کیس های پیچیده، به روند تحصیلت ضربه ای وارد بشه -
پول؟
این جا همه میدونن من وابستگی به تعلقات دنیوی ندارم
الحمدلله تو کار شستشوی پول چند مدتی رو در امور فرهنگی پشت میله ها به اجرای موسیقی سنتی برای زندانیون پرداختم
از همین شغل هم پول استعفا از این کار رو فراهم کردم
مدت زندانی بودنم
نه چیزه اشتغال در این زمینه هم 7 ماه گذروندم -
پرستو بابایی کاش الان اینجا بودی
دانشجویان درس خون دانشجویان پیراپزشکینوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط پرستو بابایی انجام شدهمِهردُخت در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
پرستو بابایی کاش الان اینجا بودی
مثلا تا صبح حرف می زدیم 🥲🫂
-
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
یخچالو ک باز میکنم اون شیشه مرباهای مخصوص خوابگاهو میبینم،
همینجوری دارم رد که میشم تراول ماگی که برام هدیه اوردنو میبینم،
اتاقم که میرم و رو میز لیست لوازمی که باید ببرم خوابگاهو میبینم،
یا اصلا همینجوری که خانوادمو در کنار هم میبینم،همچین اشک الود میشم :>
یعنی ی روزی میرسه که دم در خوابگاه مامان بابامو بغل میکنم و من گرگان میمونم و اونا میان قائمشهر؟ :>
تازه روز قبلش با خواهرم و دامادم و رهام کوچولو و مادربزرگ و خالم خداحافظی کردم... :>نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۳ آخرین ویرایش توسط انجام شدهMichael Vey در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
یخچالو ک باز میکنم اون شیشه مرباهای مخصوص خوابگاهو میبینم،
همینجوری دارم رد که میشم تراول ماگی که برام هدیه اوردنو میبینم،
اتاقم که میرم و رو میز لیست لوازمی که باید ببرم خوابگاهو میبینم،
یا اصلا همینجوری که خانوادمو در کنار هم میبینم،همچین اشک الود میشم :>
یعنی ی روزی میرسه که دم در خوابگاه مامان بابامو بغل میکنم و من گرگان میمونم و اونا میان قائمشهر؟ :>
تازه روز قبلش با خواهرم و دامادم و رهام کوچولو و مادربزرگ و خالم خداحافظی کردم... :>بغضی شدممم
دور شدن از خاله ها سختهههخاییدریسث -
نوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من تو این لحظات دارم یه چیزایی رو میفهمم
فرق بین خواب و بیداریمو میسنجم
فهمیدم رنج و تنهاییا امتحان منه
بعد از اینهمه گوشه گیری یه حس تازه تره -
پول؟
این جا همه میدونن من وابستگی به تعلقات دنیوی ندارم
الحمدلله تو کار شستشوی پول چند مدتی رو در امور فرهنگی پشت میله ها به اجرای موسیقی سنتی برای زندانیون پرداختم
از همین شغل هم پول استعفا از این کار رو فراهم کردم
مدت زندانی بودنم
نه چیزه اشتغال در این زمینه هم 7 ماه گذروندمنوشتهشده در ۲۲ مهر ۱۴۰۳، ۲۱:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده@M-Shajarian واییی