هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه دیواره، یه دیواره که یه عمر آزگاره
اونورش همیشه بنبست، اینورش هیچی نداره
یه طرف همه سیاه و یه طرف همه سفیدیم
النطرف ریشه نداریم، اونطرف ریشه بریدیم -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سلام، حال همهی ما خوب است، ملالی نیست جز گم شدن گاه به گاه خیالی دور که مردم به آن شادمانی بیسبب میگویند..
یادت میآید رفته بودی خبر از آرامش آسمان بیاوری؟! -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
نگیری عشقو از من که میمیرم تو غربت
دلم با درد این عشق یه عمره کرده عادت -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
میدونید چیکار کردن؟!
من دانشگاه بودم
داشتم میرفتم جایی
فاطمه هم همراهم شد
بعد کنار میدون دانشگاه با دست یه پسره رو که خلاف جهت ما داشت میومد
نشون داده میگه عه!عه! یه مومن و مسلمون خدابلندددد!!
جایی که کلی ادم بود!خیلی زشت بود...
خیلییییی
اینقد بد بود که من فرار کردم!
ولی من در حالت عادی هم بخوام با فاطمه راه برم باید بدو ام که برسم بهش
بعد این تند راه رفتنمم فقط باعث شد که باز بگه مگه چی گفتم؟هاها! مومن خداست دیگهچرا باید این حرف بزنی؟
چه فعل و انفعالاتی تو ذهنتون میگذره واقعا؟
پن: مال سال قبله ولی هنوز یادممیاد دوست دارم خفه اش کنم -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سخته توضیح بدم
که چیجوری تو میتونی این دلو قبضه کنی
حتی خونهی کاهگلی رو قلعه کنی
رو تو میشه حساب کرد، با چشمای بسته دوئید -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
اینقد از این حرکات زدن که من یه بار اومدم برم پیششون
یادم اومد به اتفاقاتی که ممکنه رخ بده
راهمو کج کردم و ترجیح دادم برمپی تنهاییم
️
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
خوابم نمیبره
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر جا چراغی روشنه از ترس تنها بودنه
ای ترس تنهایی من، اینجا چراغی روشنه
اینجا یکی از حس شب احساس وحشت میکنه
هر روز از فکر سقوط با کوه صحبت میکنه -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من با تنهایی، تو با تنهایی که تو رو ولت میکنن تو تنهابی
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
آخرین حرکت سمیشم چهارشنبه هفته پیش بود
که وسط مراسم یه بنده خدایی یه حرکت سمی زد
همه باهم خندیدیم
ولی اون از ته داد زد فلانی
هاهاهاخب؟!که چی الان؟
دوستای شبیه خودم کلاساشون بامن یکی نیست که تو دانشگاه باهاشون باشم
اکثرا تنهام
یا با همکلاسی ۳۲ساله ام
ولی اکثرا تنهام... -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
این حرکاتشون رو مخ منه
پس باهاشون نمیگردم -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۲ آخرین ویرایش توسط Ramos9248 انجام شده
چطوری بانوی هرزهی پیر، مادر گرگ، بچهی شیر
چطوری اولین هفتهی دی، چطوری آخرین هفتهی تیر
تن پر از جای دستت چطوره، اون خندهی دلچسبت چطوره
اون سر مستت چطوره، بهت بگم ناز شستت چطوره -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امشب نسکافه هم نخوردم نمیدونم چرا در برابر خوابیدن مقاومت میکنم
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
تا از در اومد، بوی گل اومد
بوی بهار و سوز دل اومد
وقتی نگام کرد آشفته بودم
حرف دلم رو کاش گفته بودم -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
واسه آشتی با تو از راه دراز اومدم
-
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
من میخوام کبوتر دل تو رو اسیر کنم
این دل تشنه رو از چشمهی عشق تو سیر کنم
بزنم به موج دریای خیال عشق تو
باقی عمرمو عاشقونه با تو پیر کنم -
آخرین حرکت سمیشم چهارشنبه هفته پیش بود
که وسط مراسم یه بنده خدایی یه حرکت سمی زد
همه باهم خندیدیم
ولی اون از ته داد زد فلانی
هاهاهاخب؟!که چی الان؟
دوستای شبیه خودم کلاساشون بامن یکی نیست که تو دانشگاه باهاشون باشم
اکثرا تنهام
یا با همکلاسی ۳۲ساله ام
ولی اکثرا تنهام...نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۲۷ آخرین ویرایش توسط انجام شدهزهرا بنده خدا 2
ببخشید رو تودلیتون ریپلی میزنم
ولی
«همنشین خوب بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از همنشینی بد است»
حالا به هر شکل و نحوی که هست -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۴۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بخوابم...
بیدار که شدم
یه سری کارای شخصی هست که اینا نهایتا تا ساعت ۲طول میکشهبعدم بشینم ۲جلسه وویس هماتو رو تموم کنم...
میرم سالن مطالعه...!با حضور زهرا ۲نمیشه درس خوند...
اینم نهایتا ۷طول میکشهبعدش برم سراغ کانونمون
نظر بچه ها رو نمیپرسم و همون اسم آخری که اون گفت میذاریم
ولی اگه فاطمه موافق بود میاممیگم که تو گروه یه عکس العملی نشون بدین که بدونیم چیکار کنیم...
برا کارای پیج هم با فاطمه ها صحبت میکنم که ان شاءالله تموم شه...
بعدم میرم به اون میگم اسلایدا رو آماده کنه... -
زهرا بنده خدا 2
ببخشید رو تودلیتون ریپلی میزنم
ولی
«همنشین خوب بهتر از تنهایی و تنهایی بهتر از همنشینی بد است»
حالا به هر شکل و نحوی که هستنوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۴۲ آخرین ویرایش توسط انجام شده@AmirBarsam
نه خواهش میکنم
ممنون که یادآوری کردین... -
نوشتهشده در ۱۷ آبان ۱۴۰۳، ۲۳:۴۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
ولی اسمی که گفت باب میل مننیست
بقیه هم نظری ندادن
اونم قرار بود ایده بده نداده
واقعا نمیدونم چیکار کنم