-
نوشتهشده در ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۶:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
@mr-vinyzo
تو دل بستی به معشوقی که خود معشوقها دارد
رها کن ای دل غافل خدای بت پرستت را -
لیلی_
امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگر -
لیلی_
امشبی را كه در آنیم غنیمت شمریم
شاید ای جان، نرسیدیم به فردای دگرنوشتهشده در ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۶:۴۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده@razie_ رو سر بنه به بالین تنها مرا رها کن
ترک من خراب شبگرد مبتلا کن -
@mr-vinyzo
نیمشبان نشسته جان، بر در خلوت دلم
منتظر صدای پا مهد کش خیال را -
نوشتهشده در ۱۳ آذر ۱۴۰۳، ۱۸:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
در آب تیره بنگری نی ماه بینی نی فلک
خورشید و مه پنهان شود چون تیرگی گیرد هوا
-
@mr-vinyzo
از آن پس که بردم بسی درد و رنج
سپردم تو را تخت شاهی و گنجچنانچون فریدون مرا داده بود
تو را دادم این تاج شاهآزمود... -
@mr-vinyzo
از آن پس که بردم بسی درد و رنج
سپردم تو را تخت شاهی و گنجچنانچون فریدون مرا داده بود
تو را دادم این تاج شاهآزمود... -
Aila
نباشی بس ایمن به بازوی خویش
خورد گاو نادان ز پهلوی خویش... -
لیلی_
یکی بندهام نامورسام را
نشایم خور و خواب و آرام راهمه پشت زین خواهم و درع و خود
همه تیر ناوک فرستم درود... -
لیلی_
یکی بندهام نامورسام را
نشایم خور و خواب و آرام راهمه پشت زین خواهم و درع و خود
همه تیر ناوک فرستم درود... -
لیلی_
چاره جز آنکه به آغوش تو بگریزم نیست🥲...