هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۵:۲۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یه بار نشد من یه چیزی از اسنپ سفارش بدم و به موقع به دستم برسه
خب نمیتونید جمع کنید این مسخره بازیا رو
بعدم به جای پست دارن با تیپاکس کار میکنن که تحویل درب منزل ندارن تو شهرستان ما
انگار زدن تو سرشون گفتن الا و بلا باید اینجوری مرسوله ها رو برسونید -
این کار مامانم توهین بزرگی به خودم و شعورم و همه چیم بود...
خیلی ازش دلگیرم...
خیلی بهم برخورده...
خیلی اعصابم خورده...
خیلی دلم شکسته...
اما به روی خودم نمیارم که متوجه شدم( :
چون هیچ دردی رو دوا نمیکنه...
چون بازم تکرارش میکنن و این بار ممکنه اتفاقی هم نفهمم...
کاش مادرم کمی درک میکرد و همراهم بود...
ولی نیست...
اما بازم خداروشکر...
روزایی بود که از نداشتن خواهر اشک تو چشام جمع میشد...
بغض میشد...و گریه...
چون هیچ کس نبود که بفهمتم...
هیچ کس نبود که بشینم و باهاش حرف بزنم...
هیچ کس رازدارم نبوده...دوست ندارم اونی که تو ذهنمه رو همه جا جار بزنم...دوست دارم یکی باشه که بشنوه و همدلی کنه و تموم شه بره...نه کل فامیل خبردار شن...اونم فامیل فضولی که بخوام بهشون جواب پس بدم...
الانم هیچ کسی نیست...
اما کمی پذیرفتم...
و تنهایی پیش میرم...( :
اما با این حال
این بزرگ ترین توهینی بود که به عنوان دختر بهم شده...
( :
اما صداشو درنمیارم...
چرا آدم جیغ جیغویی نیستم؟...
دوستم میگفت با منم همین کارُ کرده بودن و جنگ به پا کردم...جوری که مامانم یه مدت قهر کرده و از خونه رفته...
اما من جنگام درونیه...
بلد نیستم داد و هوار راه بندازم...
تهش کم میارم...تهش نفس خودم بالا نمیاد و همش میشه بغض و اشک و گریه...نمیتونم تحمل کنم...
نمیارزه...
نمیارزه با کسی بجنگی که نفهمتت...
بذار کار خودشونو کنن...
و فک کنن که من نفهمم( :
حرفایی که میزنن و قلبم میگیره...
واقعا این مدلی مادری کردن اصلا قشنگ نیست...
ذره ای قشنگ نیست...
هرچند مادری که خودش آسیب دیده و بلد نیست چه طوری برخورد کنه...
اما بازم میتونست بهتر رفتار کنه...
با اینکه میبینن و میشناسن و میدونن همه چی رو
و بارها هم گفتم که من از فلان رفتار بدم میاد
اما این بی اهمیتیشون برام درد بزرگیه...
این روزا بیشتر از همیشه پی میبرم که جز خدا هیچ کسی رو ندارم.....
و خدایی که تمام این مسائل رو برام رقم زده...خودشم درستش کنه...من دیگه کم آوردم...دیگه نمیتونم...قد خدایی خودت درستش کن...
#تودلیزهرا بنده خدا 2 میشه منو مثل خواهری که دلت میخواد داشته باشی ببینی؟
-
جالب اینجاست
اینم میگذره
و یه اسکار کوچیک از اون ناراحتی هایی ک کشیدم باقی میمونه. -
وای چقد سرم درد میکنه
چقددددد سرم درد میکنه
.
دقت کنین بحث سر نیس! -
واقعا میخوام یه اتفاقی برام بیوفته
برم وسط خیابون وایسم ماشین بزنه بهم؟ -
بدبخت افسرده
-
آخه مشکل اینجاست
هرچقدم داغون باشم
اون عکسه یادم میوفته قلبم ذوب میشه
.
نشونه خوبیه؟
نمیدونم -
دوس دارم دیگه
چیکار کنم
همین که با دوست داشتنش اون قضیه حل شده
نشونه خوبیه
.
مرسی خدا
مرسی آلا -
میترسم طور بدی تموم بشه
خیلی میترسم -
میشه جوگوم کنی؟
.
معلومهکهنمیشه! -
چقد ما هیچی بلد نیستیم
.
چقد بی سواد بار آوردن مارو... -
میدونی
اگه اتفاقی براش بیوفته
میشم یه آدم بی روح و مات
جدی میگم
زهرا میمیره
دیگه هیشکی برام مهم نمیشه -
آخه مگه میشه؟؟؟؟؟؟؟
-
همچنان گوجو میخوام
و همچنان معلومه که نه -
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۰۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
عاشق انتقامم ولیکن بخشش
شیرینی توش هست که نمیشه وصفش کرد
عاشق خودشناسیام و ضعف و باز کشفش کرد
ترسو باز دفنش کرد، هدفو باز شناخت و بعدم سمتش رفت -
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۱۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
سه تا سیاه پوست اومده رستورانش
آهنگ شمالی سیاهی تورو نخوام گذاشته گوشت کباب میکنه
اون بدبختام با چه ذوقی دست میزنن -
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۱۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
از روزی که فهمیدم کنکور تموم شد و دیگه باید مراقب جوانب دیگهی زندگی باشم، وسواس فکریا شروع شد
-
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۱۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
همهش تو فکر بهترین بودنم
هر کاری میکنم، هر رفتاری هر چیزیییی اذیتم میکنه -
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۱۷ آخرین ویرایش توسط انجام شده
انگار یکی نشسته تو مغزم و داره ایراد میگیره به همه چی، چرا فلان حرفو زدی چرا سر کلاس اون سوالو کردی چرا چرا چرا
-
انگار یکی نشسته تو مغزم و داره ایراد میگیره به همه چی، چرا فلان حرفو زدی چرا سر کلاس اون سوالو کردی چرا چرا چرا
نوشتهشده در ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۶:۱۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده@Maaaah استراحت بده به خودت
همه جای زندگی نمیتونی بهترین باشی ولی همه جای زندگی میتونی یه چیزی پیدا کنی که لذت ببری