هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
mr.vinyzo
شما پشت کنکور هستین؟Gharibe Gomnam اره
-
چهارشنبه یه عزیزی بهم گفت از عید خیلی تحول پیدا کردی چه روحا چه جسما و چه درسی
مطمینم هدفتو پیدا کردی که داری میشکافی میری جلو و با تمام فشارا که هم قبلیا مونده ان روت هم جدیدا هستن باز بی اهمیت ادامه میدی و تلاشتو ذره ای کم نمیکنی از خوابت واسش میزنی
ولی میدونی چیه یا ممکنه عمرت کفاف نده و نتونی فردایی داشته باشی چه برسهه به اینکه به هدفت برسی
یا اینکه ما هر وقت به اونی که خواستیم رسیدیم دیدیم تهش چیزی نیست و از دور تو رویاهمون قشنگه ...پس از مسیرت لذت کافی رو ببر انقدر خودتو درگیر و غرق در درست نکن اینطوری زیبایی های بهار و حس نمیکنی اینطوری نفس نمیکشی فقط داری تخته گاز میرونی سمت هدفت شاید وقتی رسیدی و ماشینت موتورت داغ کرد دیدی این بود؟این بود همونی که میجنگیدم براش اون موقعس که دیگه اخرای عمرته میبینی فرشته مرگت جلوی پنجره بهت دست تکون میده و تو گذر عمرو ندیدی و حس نکردی
ولی اون عزیز که کسی نیست جز قلبمم نمیدونه از وقتی دارم پیش میرم مسیر شیب دارو با تایرای ضد شیب بالا میرم دارم هم از ارتفاع لذت میبرم با اینکه ترس از ارتفاع دارم یا بهتره بگم ترس از سقوط هم دارم خودمو تو مسیر رسیدن قرار میدم خودم میدونم همونقدر که هدف مهمه مسیرم مهمه پس دارم تازگیا از هدو لذت میبرم ..افسردگی که داشتم کمتر شده...بوی بهار توی شامم حس میکنم ...سرسبزی بهارو لمس میکنم و این حالات کنار راه هدفم اتفاق می افده به قول معروفهم فاله هم تماشاپس الان کاملا مطمینم این پچیزی از عمرم هدر نمیشه..اره درسته سخت میگذره برام..از خیلایی چیزا زدم ..مثل بقیه نیست وخیلی متفاوتم و ته خاطراتم تو همین کف اتاقمه و بیرونی ترین لمسمم پیچیدن باد توی موهام از پنجرره اتاقمه ولی من دوستش دارم همین تفاوت هاست که زندگی رو زیبا تر میکنن
من توی تک تک کوچه پس کوچه های این شهر خاطره کاشتم یه روزی ازشون غم رشد میکنه پس بیا قبل از شکوفا شدن قنچه مرگ از دو روز عمر لذت کافی رو ببریمپایان
-
زیست ۳۱ فروردین پارسال سخت بود واقن :))
-
چرا دوباره اومد
-
بعد ما دوتا توی دبیرستان یکی دیگه ام بهمون اضافه شد و شدیم ۳ تا
۶ ساله باهم دیگه دوستیم الان یکیمون میخواد عروس شه
مطمئنم ببینمش گریم میگیره توی لباس عروس
️
Masoumeh.sh در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
بعد ما دوتا توی دبیرستان یکی دیگه ام بهمون اضافه شد و شدیم ۳ تا
۶ ساله باهم دیگه دوستیم الان یکیمون میخواد عروس شه
مطمئنم ببینمش گریم میگیره توی لباس عروس
️
دوستم
در جریان آشناییشون بودم
اما درگیر امتحانات بودم و اون بچه ام خیلی نمیومد بگه به کجا رسیدن
فقط میدونستم تا اونجایی که صحبت کردن به توافق رسیدن
یهویی عکسِ سفره عقدشو تو محضر فرستاد
هم کلی گریه کردم هم بد و بیراه بهش گفتم -
یادش بخیر...
چقد برنامه ریزی کردم که جشنِ عقدشو برم...
عروسیشو...
و هیچ کدوم نشد...
عقدشون که کرمان نبودم که برم...
عروسیم باز افتاد تو امتحانای من و اینکه کسی نبود ببرتم...
و اینگونه شد که ما تمام عمر خود را با درس و علم دانش سپری کردیم... -
Anzw 18
رفتم اخرش
-
چه قدر زود گذشت و من همیشه کسیم که وقت کم میارم یه بار نشد خلافش اتفاق بیفته.
-
گفته بوده که میدونی مامان؟
فک کنم زهراخانم اصلا منو دوست نداره و نمیخواد باهام ازدواج کنه...پن:
فک کنم خیلی خوب در نقشم فرورفته بودم که اینقد خوب از کار دراومده... -
گفته بوده که میدونی مامان؟
فک کنم زهراخانم اصلا منو دوست نداره و نمیخواد باهام ازدواج کنه...پن:
فک کنم خیلی خوب در نقشم فرورفته بودم که اینقد خوب از کار دراومده... -
Anzw 18
با خودش و اخلاقیاتش مشکلی نداشتم و خوشم اومده بود...
مسئله جای دیگه بود و چون میدونستم اون دلش میخواد(اما نمیدونستم چقد...)
و احتمال رسیدنمون به هم کمه
سعی کردم جوری رفتار کنم که بیشتر از این اذیت نشه... -
اما خب...آخرشم انگار اشکشو در آوردم...
-
و البته که اینو هنوز نمیتونم باور کنم...
-
Anzw 18
با خودش و اخلاقیاتش مشکلی نداشتم و خوشم اومده بود...
مسئله جای دیگه بود و چون میدونستم اون دلش میخواد(اما نمیدونستم چقد...)
و احتمال رسیدنمون به هم کمه
سعی کردم جوری رفتار کنم که بیشتر از این اذیت نشه... -
هرچند وقتی با خودم صحبت کرد حس کردم خیلی ناراحته
اما نه در حدی که بعدش زنگ بزنه به مامانم و...
و نه در حدی که...
بگذریم...