هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
رفتم کمکشون مصاحبه...
کی؟
منی که اصلاااا با پسرا راحت نبودم
خودمو تو عمل انجام شده قرار دادم و رفتم که راضیشون کنم بیان جلوی دوربین!
البته اونی که من با بچه ها رفتم نتیجه نداد
ولی خب راضی ام که یه کم این خجالتم رو گذاشتم کنار...
اولین نفر رو یکی از بچه ها رفتن صحبت کردن که بیاد
بعد یکی از پسرایِ مسئول ما
قرار بود چند نفر رو بیاره
ما هم قشنگگگ نشسته بودیم رو صندلی و با هم حرف میزدیم که تا اونا تشریف بیارن استراحت کنیم
یهو مسئول مفدا اومد و یه جورییی نگاه کرد
مفدا:بچه ها...گرفتید؟ تموم شد؟!
ما: نه!منتظریم بچه ها بیان
مفدا: بچه ها...باید برید تو دل کار! اینجا نشستید که کسی نمیاد!
بچه ها: نه نه! هماهنگ کردن قراره بیان!
مفدا: من نظر نمیدم ولی بچه ها جو دانشجوییه همه رو میارید پشت میز زیاد قشنگ نیست
به نظرم برید تو فضای دانشجویی مصاحبه کنید...
بعدم برید تو حیاط
با ۴نفر حرف بزنید
بالاخره یکی میاد...
اینجا نشستید که نمیشه
من: راست میگه بچه ها! بریم تو حیاط!
رفتیم
اولین نفر رفتیم به همکلاسی من بگیم بیاد
حالا کی؟!
سم کلاس!؟
نه!
سم دانشگاه که ما افتخار هم کلاسی بودنشو داریم
همون که ترم پیش مسئولیت پاس کردنش با ما بود
بچه ها گفتن همکلاسیته تو برو بگو
من: نهه!
آخه ما به هم سلامم نمیکنیم همکلاسیم نبود راحت تر بودمم!
تهش به عنوان همراه
با یکی از بچه ها رفتیم که بهشون بگیم
اون شروع کرد
و همکلاسیم غر زد که نه من چندبار مصاحبه کردم و پخش نکردن من نمیام
من: نه! پخش کردن! اون که تو آزمایشگاه ازتون گرفتن رو گذاشتن تو مفدا! شما ندیدین!(لال نمیری زهرا
️)
اون:(با یه نگاهِ عمیق تو چشمام که: کو کجا چرا؟!یعنی تو دیدی و من ندیدم؟!یا خدا کجاهاشو پخش کردن؟!)
که خب نتیجهی مذاکرات منفی بود و آخرش نیومد
پن: اون مصاحبه رو
من پیشنهاد داده بودم بیان با اینا مصاحبه کنن
کل مصاحبه ام دیدم
پشت صحنه ها رو
️
تو ادیتم نظر دادم
️
و نمیدونستن
اما فک کنم دونستن
️
پن:اینقد با ملت ارتباط نگرفتم که وقتیم من حرف میزنم اونا نمیدونن چی باید بگن وسکوت میشه
این ترم چند بار پیش اومده که من حرف زدم
ولی بچه ها سکوت کردن
یکی اینجا
یکی تو آزمایشگاه بودیم
کارمون تموم شده بود
من رفتم میکروسکوپای اون طرف رو خاموش کنم و لاما رو بردارم و مرتب کنم
یکی از پسرا همه رو مرتب کرده بود
یه دونه تو اون ردیفی که داشت مرتب میکرد بود که خاموشش کردم
یه دونه ام اون یکی میکروسکوپ من که جدای از بقیه بود مونده بود و کلنم تو دید نبود و نمیدونستن روشنه
رفتم لامشو برداشتم خاموشش کردم
همکلاسیم از تو راه برگشت گفت لام رو بدین من میبرم میندازم دور(با اونایی که دستش بود)
من: نه؛اینو میخوام بدم استاد تنظیمش کنه
اون:سکوت و نگاه(یعنی یه بار با تو حرف زدم اینم نتیجه اش
️)
من: مرسی...
یه کم نگاه کرد بعد رفت
خدایا من آدمم به خدا
یه خواهش میکنمی میگفتی حالااا -
مثلا مادربزرگ من قالی میبافته نون میپخته اشپزی میکرده خونه رو تمیز میکرده برای گوسفنداش از توی باغا علف و اینا میکنده
بعد وقتی از قدیماش میگه همش میگه خیلی خوب بود خیلی دلامون خوش بود احساس خستگی نمیکردیم بااینکه انقد زحمت میکشیدیم
چون مفید. واقع میشدن و از مفید بودنه لذت میبردن -
Reza-H
سلام آقا رضا خلی خوش برگشتین
منظورتون رو متوجه نشدم
مواجه با بالین ؟ منظورتون کارای بالینی و مربوط به بیمارستانه؟
نه ما آزمایشگاه داریم فیزیو خون ، فیزیو گردش خون ، فیزیو قلب ، بیوشیمی و آناتومی اینا چندجلسه عملی داریم که توی آزمایشگاهست
ولی اگه منظورتون درسی به اسم مواجه با بالین هست
نه یه اصول خدمات و یه اصول اپیدمیولوژی داشتیم
ببخشید
واقعا منظورتون رو متوجه نشدم -
هویججج
دوازدهما از ۲۹ ام
یازدهما از ۲۸ ام._.Zahra.K
آها
ممنون عزیزم
موفق باشین -
اینکه دارم شرایط خوابگاه رو تحمل می کنم عالیه
-
خدایا وسط اینهمه خستگی
امتحان زبانِ نخونده چی میگه اخه... -
فهمیدم که خوب بودن من بازتاب نداره.
-
اما امروز مسئول مفدامون یه حرف قشنگی زد...
بعد از اینکه رفتیم و مصاحبه ها رو انجام دادیم
برگشتیم که دوربین رو تحویل بدیم
تشکر کردیم و اومدیم بیایم بیرون
مفدا: بچه ها چه طور پیش رفت؟
کسی اومد؟
دوستم: آره! ممنون از پیشنهادتون کلی التماس کردیم ۲نفر اومدن
مفدا:این الان تعریف بود یا تخریب؟
من: نه! تعریفه! واقعا ممنون که گفتید بریم...
مفدا: بچه ها...من یه چیزی به بچه هایی که میان اینجا کار کنن میگم
جسارت نباشه
ولی هرکی میاد اینجا
باید گرگ بره بیرون!
حالا گرگم نه! بچه گرگ!
شما بالاخره باید از یه جایی شروع کنید!
اینجا دانشگاه کوچیکه
همه همدیگه رو میشناسن
بچه ها سختشونه بیان جلوی دوربین
میگن حالا یه چیزی میگیم بد میگیم
باید برید راضیشون کنید
حالا شاید چند روز اول بگن اینا فلانن و یه شوخی ای هم باهاتون کنن
ولی کم کم درست میشه!
پن:
ما قرار نیست گرگ به اون معنی وحشی بودنش بشیم...
به معنی زرنگ بودن منظورشون بود
و حقیقتا لذت بردم...
چرا؟
چون این مدت هیچ کس نتونسته بود اینجوری منو قانع کنه که خودمو بندازم تو دل ترسام...
و این برام قشنگ بود که
ایشون آدم مذهبیای نیستن و فیلمبردار هم از بچه هایی بود که با خودش کار میکرد و حرفاشونو زده بودن
من و دوستم بودیم که چادری بودیم و بی دلیل رو بگیر از ملت...
اینکه منم از قبل میشناخت و شاید میدونست اعتماد به نفس کافی ندارم...
و این برام قشنگ بود که
ما شاید دیگه هیچ وقت با اون آدم کارِ این مدلینکنیم
اما اون برامون وقت گذاشت و راهنماییمون کرد...
لذت بردم...
پن: گفتم...من شدیدا کمبود اعتماد به نفس داشتم و دارم...الان خیلی خیلی بهترم نسبت به قبل...اما هنوزم خیلییییی عقبم...خیلییییی جای بهتر شدن داره...
و خب حرفای ایشون امروز برام خیلی باارزش بود...( :
چقد این کمک کردن و راهنمایی کردنای یهویی و بی دلیل و دلسوزانه به دلم میشینه... -
فهمیدم که خوب بودن من بازتاب نداره.
-
Reza-H
سلام آقا رضا خلی خوش برگشتین
منظورتون رو متوجه نشدم
مواجه با بالین ؟ منظورتون کارای بالینی و مربوط به بیمارستانه؟
نه ما آزمایشگاه داریم فیزیو خون ، فیزیو گردش خون ، فیزیو قلب ، بیوشیمی و آناتومی اینا چندجلسه عملی داریم که توی آزمایشگاهست
ولی اگه منظورتون درسی به اسم مواجه با بالین هست
نه یه اصول خدمات و یه اصول اپیدمیولوژی داشتیم
ببخشید
واقعا منظورتون رو متوجه نشدمهویججج در هرچی تودلته بریز بیرون۶ گفته است:
آقا رضا خلی
اشتباه تایپیه ان شاء الله
اگه منظورتون درسی به اسم مواجه با بالین هست
نه یه اصول خدمات و یه اصول اپیدمیولوژی داشتیم
ببخشیدآها.
آره. منظورم یه درس مجرا بود.
دانشگاه ما و یکسری از علوم پزشکیای دیگه، یه درس جدید آوردن با عنوان «مواجهه عمودی زودرس با بالین»
شبیه سازی بالینه
برای دانشجو های علوم پایه. یه درس کیس محوره تو بیمارستان.
شرایطتتون و دانشگاه خوبه؟