هرچی تودلته بریز بیرون۶
-
ولی چقد باید با یه دانشجو بیرحمانه برخورد کرد که اینجوری بشه...
-
اصلا دانشجو هم نه
هرکسی... -
یه ذره انعطاف خوبه...
فقط یه ذره... -
پرستو بابایی دقیقا:)).
-
فقط آخرش که دیدن از بچه های کلاس ما فقط دونفر رفتیم
بهم گفتن که
برید به خانم فلانی(همکلاسیم) بگید به این دلیل برا این کارگاه با شما همکاری نکردم که
گفتم باید برا شما و بچه های پزشکی وقت بیشتری بذارم
چون شما اینایی که امروز گفتم رو کامل تر خوندین و بلد بودین
باید یه پاور تخصصی تر و کامل تر براتون آماده میکردم
که وقتشو نداشتم
واسه همینم گفتم مهر ماه
بعدم گفتن حتما به خانم فلانی بگید اینا رو
که ازم ناراحت نباشن🥲️
-
میگفتن مادرم فوت شده بوده
و همون روزا
اومدن کلی برگهی سوال گذاشتن جلوی من
گفتن امتحان بده
و اوجِ غمشون رو میشد با این جمله ها حس کرد...
🥲️
میشد از لحنشون خوند که:
"این همه درس خوندم آخرش که چی؟
چند سال دور از مادرم بودم که درس بخونم
بعد از فوتش هم گفتن بیا امتحان بده
اینقد درک نداشتن که نباید با یه دانشجو با این شرایط اینجوری برخورد کرد..."
و چقد این اوجِ غم به عمقِ قلب ما هم نفوذ کرد...زهرا بنده خدا 2 چه غمانگیز
-
زهرا بنده خدا 2 چه غمانگیز
Maaah
آره... -
زیادی غمم گرفت
خوابیدم
️
-
الحمدالله کارای این چند روزم خوب پیش رفت
کتابه رو خوندم و سوالات مسابقه رو جواب دادم
واممو ثبت نام کردم
گزارش کارایی که تو برنامه ام بود رو نوشتم
امتحانم الحمدالله خوب شد...(بالاترین نشد اما خب...احتمالا دومین نمره شده...با توجه به اینکه من بخشی از اونایی که استاد گفته بود نخونید رو کلا روخونی هم نکرده بودم،خوب بود...یه سریاش که روخونی بود رو درست جواب داده بودم...درسته کلاسام رو نرفتم و بچه ها الان فک میکنن نرفتم و همش داشتم میخوندم
و اینجوری نبود و شب امتحانم اندازهی شبای دیگهی این هفته خوابیدم
ظهرا هم خوابیدم...)
قبل از کارگاه آزمایشا رو یه بررسی کردم
امروزم استاد نذاشت وسط کلاس برم کارگاه
نیم ساعتم گذشت ولی خب رفتم که رو دلم نمونه... -
زندگی عزیزم لطفا کم ضایعم کن...
-
زیادی غمم گرفت
خوابیدم
️
زهرا بنده خدا 2 اااا منم اینطوریم...
-
ببینم امشب میشه رفت بیرون
اگر نه
بشینم جلسه ۳و۴ آزمایشگاه رو بنویسم
ان شاءالله فردا ام گزارش کارمو کامل کنم و کامل بخونمشون!
برم جزوه های تئوریشم برا امتحان بعدی پرینت بگیرم
که ان شاءالله جمعه یکی از اونا رو بخونم
شنبه مرور آزمایشگاه باشه براامتحان فرداش...
که ان شاءالله نمرهی کامل بگیرم...
ان شاءالله... -
با اين همه خيابان و روگذر
اين همه ميدان و چهارراه
باز هم آدمها در اين شهر
به هم نمىرسند. -
زهرا بنده خدا 2 اااا منم اینطوریم...
melancholy
فشار زیادی بهمون وارد میشه -
melancholy
فشار زیادی بهمون وارد میشهزهرا بنده خدا 2 آره:))
.
-
دارم سعی میکنم از داشته هام لذت ببرم...
فعلا هم دور اون قضیه رو خط کشیدم...
که اعصاب خوردی برام پیش نیاد...
مگر باز آدمی بیاد که نصفه نیمه راضی باشم بعد حرف بزنیم...
همینجوری نمیخوام کسی بیاد که بعدش با حرفای آدما اینقد روانم به هم بریزه...
شایدم یاد گرفتن اجازه بدن خودم برا خودم تصمیم بگیرم... -
اینو دوست داشتم و آدما اینقد اذیتم کردن
حالا کسی باشه که اصلا چیزایی که میخوام رو نداشته باشه و بخوام حرفای ملتم تحمل کنم که... -
از ته دل میخواستم و آرزو میکردم که خودم را تسلیم خواب فراموشی بکنم،
اگر این فراموشی ممکن میشد، اگر میتوانست دوام داشته باشد، اگر چشمهایم که بهم میرفت در وراء خواب آهسته در عدم صرف میرفت و هستی خودم را دیگر احساس نمیکردم، اگر ممکن بود در یک لکه مرکب، در یک آهنگ موسیقی یا شعاع رنگین تمام هستیم ممزوج میشد و بعد این امواج و اشکال آنقدر بزرگ میشد و میدوانید که بکلی محو و ناپدید میشد ، به آرزوی خودم رسیده بودم.صادق هدایت
-
دو سال پیش این موقع خیلی تحت فشار بودم ولی گذشت
بعد از اینم میگذره ولی کاش بهتر بگذره و ایکاش من فقط یکم عاقلانهتر رفتار کنم