هرچی تودلته بریز بیرون۶

[Maaah]

یکی از سیسیای هم‌اتاقیم گفت تا نیم ساعت دیگه میتونی بیای کافه، گفتم آره و ۲۰ دیقه بعد اونجا بودم

[Maaah]

وای که چقدر دلم براش تنگ شده بود 🥲

[melancholy]

[بابونــــه]

[_ Reza _]

فلججججج شدم

[هویججج]

Maaah

[هویججج]

Anzw 18
۱_عروسکام اسم نداشتن
2_من بیشتر تو کوچه بازی میکردم
ولی وقتی تنها بودم چالش های عجیب درست میکردم مثلا از پنچره بپرم رو تخت یا از ستون بالا بکشم 🥲
۳_ هیچ وقت حس مادرانه ای نسبت به عروسک هام نداشتم
حالا چه بازی انجام می‌دادیم؟
سرقت از بانک
حمله به گروه مافیاها و گروگان گیری
۴_ عروسک موردعلاقه ام عروسکای باربی بود براشون لباس می‌دوختم مدل موهاشون رو عوض میکردم موهاشون کوتاه میکردم
حتی خونه براشون درست میکردم 🥲
پ.ن: صبر شما یک پنگوئن آفریقایی را نجات داد ممنون بابت خوندن این متن طولانی

[Maaah]

هویججج من ولی وحشتناک براشون مامان بودم.
الانم هنوز تو وجودمه، بر آدمایی که خیلی دوسشون دارم بیشتر مامانم تا نقش اصلی‌م. نمیدونم چرا

[هویججج]

Zahra.HD
وای واقعا بامزه بود

[هویججج]

Maaah
اخی 🥲

[هویججج]

مامانم گفت برای خواهرم شام درست کنم

[هویججج]

منم یه بشقاب کامل ماکارونی خوردم

[هویججج]

دامن از دست برفت

[هویججج]

جدی بزرگترین مشکل من خواهرمه امروز دوبار جلوی من بستنی خوردم من نخوردم

[mr.vinyzo]

Zahra.HD اووو اینو درحال پخش دیده بودم ...تهش خیلی ابکی تموم شد

[Blue28]

Anzw 18 تربچه:"))))))
پسرمممم

[_ Reza _]

خدایی بعد تمرین خیلی میچسبه :))

[Blue28]

Maaah منمممم دقیقا همینم

[Blue28]

تربچه رو برده بودنم عروسک برام بخرن و اینو میون عروسکا دیدم و محکم بغلش کردم و دیگه به عروسکای ذیگه اهمیت ندادم:"))))

[هویججج]

_ Reza _
" آقای عذاب وجدان "
درست بعد از اینکه رژیمم رو رعایت نکردم و ماکارونی خوردم باید اینو بذاری؟