اعتماد
-
سلام به همگی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
بچه ها شما هم مشکل عدم اعتماد به خودتون رو دارید؟ من مدت زیادی هست دارم با این موضوع کلنجار میرم ولی متاسفانه رفع نمیشه و همینجور داره عذابم میده. توی هیچ زمینه ای به خودم اعتماد ندارم. مثلا یه مشکلی که پیش میاد تنها غیرتم باعث میشه برم و حلش کنم اما اینکه بخوام بگم: «با اعتماد به اینکه من از پسش برمیام به جنگ با مشکلم رفتم.» نه اصلا اینطوری نیست.
دائم احساس میکنم اگر زندگی میدون جنگ باشه من قرار نیست برنده اش باشم چون توانایی مقابله باهاش رو ندارم. ولی وقتی سپر رو میگیرم دستم و میرم جلو با اینکه پیروز میشم اما اعتمادم به خودم برنمیگرده. -
سلام.
طبیعیه بنظرم
میگی مشکلی برام پیش بیاد صرف تعصب و غیرت انجامش میدی، بستگی داره مشکل چی باشه
انسان برای بقا قطعا تمام تلاشش رو میکنه، بدون توجه به اینکه میتونه یا نمیتونه، توانایی انجام اون کار رو در خودش میبینه و به قول تو به خودش اعتماد داره یا نه برعکسش.
فکر میکنم وسواس فکریه مشکلت تا بی اعتمادی نسبت به خودت
که البته تا حدی دو به شک بودن نسبت به یکسری موقعیت ها و اتفاقات طبیعیه -
سلام.
طبیعیه بنظرم
میگی مشکلی برام پیش بیاد صرف تعصب و غیرت انجامش میدی، بستگی داره مشکل چی باشه
انسان برای بقا قطعا تمام تلاشش رو میکنه، بدون توجه به اینکه میتونه یا نمیتونه، توانایی انجام اون کار رو در خودش میبینه و به قول تو به خودش اعتماد داره یا نه برعکسش.
فکر میکنم وسواس فکریه مشکلت تا بی اعتمادی نسبت به خودت
که البته تا حدی دو به شک بودن نسبت به یکسری موقعیت ها و اتفاقات طبیعیهبابونــــه وسواس فکری که شدید دارم. حتی سر سادهترین اتفاقات... اینکه آدم دو به شک باشه سر بعضی مسائل، برای احتیاطه و خب لازمه. اما وقتی از حد بگذره (مثل من) دیگه نمیشه گفت خوب بهش...اون موقع میشه سوهان روح. مثلا فرض کنید به شما یک مسئولیتی میدن میگن تمام تلاش رو بذار و این کار رو انجام بده. من اولین چیزی که توی همین شرایط به ذهنم میرسه اینه: اگه نتونم چی؟ چرا اصلا باید من از عهده این کار بربیام؟ کی تونستم که الان بتونم؟ یعنی دستاورد های گذشته به طور کل برام بی ارزش میشه و انگیزه ای برای ادامه نیست. تنها محرکم همون تعصبی هست که قبلا اشاره کردم بهش.
بعد وقتی وارد کار میشم همش میگم: نکنه دارم اشتباه انجام میدم؟
کلا خیلی اذیتم میکنه خیلی... -
سلام به همگی.
امیدوارم حالتون خوب باشه.
بچه ها شما هم مشکل عدم اعتماد به خودتون رو دارید؟ من مدت زیادی هست دارم با این موضوع کلنجار میرم ولی متاسفانه رفع نمیشه و همینجور داره عذابم میده. توی هیچ زمینه ای به خودم اعتماد ندارم. مثلا یه مشکلی که پیش میاد تنها غیرتم باعث میشه برم و حلش کنم اما اینکه بخوام بگم: «با اعتماد به اینکه من از پسش برمیام به جنگ با مشکلم رفتم.» نه اصلا اینطوری نیست.
دائم احساس میکنم اگر زندگی میدون جنگ باشه من قرار نیست برنده اش باشم چون توانایی مقابله باهاش رو ندارم. ولی وقتی سپر رو میگیرم دستم و میرم جلو با اینکه پیروز میشم اما اعتمادم به خودم برنمیگرده. -
69285658fdd167 من خیلی کم دیدم کسی اینجوری باشه و میدونی حتی نزدیک ترین افراد زندگیم هم متوجه منظورم نمیشن...به هرکی میگم اینجوریه که: وااا! یعنی چی؟ پاشو خودتو جمع کن دخترهی لوس
بعد میرن توی فاز نصیحت که واقعا ازش بیزارم.
-
بابونــــه وسواس فکری که شدید دارم. حتی سر سادهترین اتفاقات... اینکه آدم دو به شک باشه سر بعضی مسائل، برای احتیاطه و خب لازمه. اما وقتی از حد بگذره (مثل من) دیگه نمیشه گفت خوب بهش...اون موقع میشه سوهان روح. مثلا فرض کنید به شما یک مسئولیتی میدن میگن تمام تلاش رو بذار و این کار رو انجام بده. من اولین چیزی که توی همین شرایط به ذهنم میرسه اینه: اگه نتونم چی؟ چرا اصلا باید من از عهده این کار بربیام؟ کی تونستم که الان بتونم؟ یعنی دستاورد های گذشته به طور کل برام بی ارزش میشه و انگیزه ای برای ادامه نیست. تنها محرکم همون تعصبی هست که قبلا اشاره کردم بهش.
بعد وقتی وارد کار میشم همش میگم: نکنه دارم اشتباه انجام میدم؟
کلا خیلی اذیتم میکنه خیلی...E.B.BUTTERFLY پس شاید بتونیم بگیم وسواس فکری به این شکل نمود پیدا کرده و یا اینکه
شکست های ممتد باعث شده مدام نسبت به خودت بی اعتماد باشی...
اما راه حلی براش به ذهنم نمی رسه...
شاید برنامه ریزی و رسیدن به هدف های کوچیک، این ویژگی آزار دهنده رو تا حدی کمرنگ تر کنه برات
امتحانش کن -
E.B.BUTTERFLY پس شاید بتونیم بگیم وسواس فکری به این شکل نمود پیدا کرده و یا اینکه
شکست های ممتد باعث شده مدام نسبت به خودت بی اعتماد باشی...
اما راه حلی براش به ذهنم نمی رسه...
شاید برنامه ریزی و رسیدن به هدف های کوچیک، این ویژگی آزار دهنده رو تا حدی کمرنگ تر کنه برات
امتحانش کنبابونــــه شکست ممتد اصلا توی زندگیم نداشتم. هر کاری رو شروع کردم پایانش موفقیت آمیز بوده اما یه مشکلی هست توی زندگیم که هیچ جوره درمان نمیشه. شاید به خاطر همونه...شاید بارها و بارها و بارها سعی کردم حلش کنم اما هربار به بن بست خوردم و باعث شده فکر کنم من تواناییش رو ندارم درصورتی که این مشکل واقعا غیرقابل حل هست و فقط خدا میتونه نجاتم بده.
ممنونم بابت زمانی که گذاشتید سعی میکنم بیشتر روی خودم کار کنم. -
هرچی که هست واقعا داره روحم رو آزار میده. شاید همش توهمه و ساخته ذهن منه...نمیدونم.
-
بابونــــه شکست ممتد اصلا توی زندگیم نداشتم. هر کاری رو شروع کردم پایانش موفقیت آمیز بوده اما یه مشکلی هست توی زندگیم که هیچ جوره درمان نمیشه. شاید به خاطر همونه...شاید بارها و بارها و بارها سعی کردم حلش کنم اما هربار به بن بست خوردم و باعث شده فکر کنم من تواناییش رو ندارم درصورتی که این مشکل واقعا غیرقابل حل هست و فقط خدا میتونه نجاتم بده.
ممنونم بابت زمانی که گذاشتید سعی میکنم بیشتر روی خودم کار کنم.E.B.BUTTERFLY به احتمال خیلی زیاد برمیگرده به مشکلی که میگی پس
یبار یه پیام تودلی با همین موضوع گذاشتم
وقتی مشکلی پیش میاد که ناامید میشیم از خودمون یا زندگی اغلب تمام حس های بد به آدم هجوم میارن
امیدوارم درست بشه
خواهش میکنم -
این احساس همیشه همراهته؟
یا گاهی دچار شدت و ضعف میشه؟ -
E.B.BUTTERFLY به احتمال خیلی زیاد برمیگرده به مشکلی که میگی پس
یبار یه پیام تودلی با همین موضوع گذاشتم
وقتی مشکلی پیش میاد که ناامید میشیم از خودمون یا زندگی اغلب تمام حس های بد به آدم هجوم میارن
امیدوارم درست بشه
خواهش میکنمبابونــــه درسته...منم خودم بعضی مواقع میشه که حمله عصبی بهم دست میده سر همین مشکل و کل اون روز حالم گرفته ست.
-
این احساس همیشه همراهته؟
یا گاهی دچار شدت و ضعف میشه؟بابونــــه همیشه همراهمه، همیشه. ولی دچار شدت و ضعف میشه. گاهی اوقات یه سری اتفاقات یادآور اون مشکل میشن و خب تا یه مدتی طول میکشه به خودم بیام.
-
میدونی حس اینکه از بقیه متفاوتی...خیلی بده
حس اینکه مثل اونا نمیتونی زندگی عادی داشته باشی به خاطر بیماریت
من گناهی نکردم که باید اینجوری درد بکشم...
همه ازت میخوان باهاش دوست بشی و به عنوان یه بخش جدایی ناپذیر زندگیت باهاش کنار بیای ولی خب خودشون حاضر نیستن جای تو باشن... -
از نگاه ترحم آمیزشون میتونم بگم...متنفرم!