هرچی تودلته بریز بیرون7
-
صدای تو اومد، صدای خندهٔ تو
پروند از شاخهم، پرندههای منو -
Anzw 18
صبر کردم که بیایی و بپرسی چه شده
و چهها رفت و چهها گشت و چههایی که نشد... -
Anzw 18
صبر کردم که بیایی و بپرسی چه شده
و چهها رفت و چهها گشت و چههایی که نشد...S.daniyal hosseiny
اینجور موقع ها از دست کسی ناراحت میشم فقط به خاطر اینکه "منتظر بودم تو یه مدت طولانی یه بار سراغی ازم بگیره" و اون این کارو نکرده، ناراحتم میکنه.
هم از این جهت ناراحتم می کنه که با خودم میگم آیناز خانوم مگه قرار نشد سعی کنی از کسی انتظاری برای چیزی نداشته باشی؟(اصلا می شه همچین چیزی؟)
و هم به خاطر اینکه به خودم فکر می کنم که واقعا نکنه برای کسایی که برام عزیزن من عزیز نباشم؟ -
نمیدونم چرا با متون ادبی غیر فارسی «ترجمه شده» ارتباط نمیگیرم...
اون گیرایی و غنا متون ادبی فارسی رو -به نظرم میاد- ندارن. نه در استفاده از آرایه و وزن و...، نه در مفهوم.
کسی اگه نظری داره حتما بگه -
اینکه مهیار تو استوریش چاوشی گوش میده یعنی من آدم گودیگودی هستم
-
حس بزرگونه دارم، منو برگردونین همون ترم یک
-
نمیدونم چرا با متون ادبی غیر فارسی «ترجمه شده» ارتباط نمیگیرم...
اون گیرایی و غنا متون ادبی فارسی رو -به نظرم میاد- ندارن. نه در استفاده از آرایه و وزن و...، نه در مفهوم.
کسی اگه نظری داره حتما بگهReza-H
آره منم همچین چیزی رو خیلی وقتا حس کردم
حالا دقیقا نمی دونم ولی به نظر من شاید دوتا دلیل بتونه داشته باشه...
یکی اینکه مثلا تو شعرا، اون مدلِ وزن و قافیه و اینجور چیزایی که شعر فارسی داره رو خب شعر انگلیسی نداره و برا اونا گاها یه جور دیگهس شاید... و از یه طرفم مترجم هم ۱۰۰ درصد نمی تونه هم کلمات و جملات شعر یا متن رو دقیق حفظ کنه و معنی کنه و همم تو فارسی بر وزن بیاردش
یه جاهایی به خاطر اینه فکر کنم و یه جاهای زیادیم شما فرض کن ناشی گری مترجم میاد وسط که اونقدری تسلط نداره که بیاد "متن خوشگلِ مثلا فرانسوی" رو یه جوری ترجمه کنه با هنرنمایی تو آرایه ها و دستور که بشه "متن خوشگل فارسی"
من اینطور فکر می کنم... -
تو این توانایی رو داری که حتی از پشت تلفنم پالسهای منفی بفرستی برام.
-
طلا ۱۰۴۰۰
-
با آجیم دیدم :))
-
S.daniyal hosseiny
اینجور موقع ها از دست کسی ناراحت میشم فقط به خاطر اینکه "منتظر بودم تو یه مدت طولانی یه بار سراغی ازم بگیره" و اون این کارو نکرده، ناراحتم میکنه.
هم از این جهت ناراحتم می کنه که با خودم میگم آیناز خانوم مگه قرار نشد سعی کنی از کسی انتظاری برای چیزی نداشته باشی؟(اصلا می شه همچین چیزی؟)
و هم به خاطر اینکه به خودم فکر می کنم که واقعا نکنه برای کسایی که برام عزیزن من عزیز نباشم؟Anzw 18
من برای نزدیک به ۸ماه با صمیمیترین دوستم به مشکل خوردم برای همین مسئله. که اگر یادت بیاد شعر دلگیر رو نوشتم... از تو دلگیرم رفیقا، غافلی از حال من...
و الآن به نوعی میشه گفت قطع رابطه کردیم.
آدم همواره در این تضاد گیر میوفته که قرار بود انتظار نداشته باشم. پس میزنه توی سر عواطف خودش و میگه هیس... و از یه جایی به بعد دوباره ذهنیتی درون تو به صدا درمیاد که خب پس چجوری بفهمم اصلا براشون مهم هستم یا نه؟!
اونجایی که به این نقطه برسی، باید بری و خودت رو بروز بدی... بری بگی فلانی، من احساس میکنم که اینطوریه و اونطوریه. حال من رو بپرس، یه کاری بکن. نمیخوام بگم چه کاری. ولی به من بگو تو چطور «اهمیت» میدی به بقیه و اهمیت دادن از نظر تو چیه تا من هم بفهمم وقتی داری اون کار رو انجام میدی از دید تو من آدم مهمیام و اهمیت دارم.
مثلا من خیلی راحت همیشه تا میکنم با همه که به نظر من آدما تا زمانی که همدیگه رو دوست دارن، باهمدیگه حرفی برای زدن دارن. پس وقتی کمحرف میشم مشخصا یه چیزی سر جاش نیست.
اونقدرها پیچیده نیست. به شرطی که باهمدیگه حرف بزنین و امنِ هم باشین
انتظارات نابهجا نیستن. آدمیزاد هم خورشید نیست که ماهیت حیات در کرهای رو فراهم کنه. تو هم نیاز داری گاهی مهر ببینی. مهری که بهش نیاز داری و طلبش میکنی. اگر فقط مهربان باشی، درنهایت برات منجر میشه به فرسودگی عاطفی. تو فقط داری برای دیگران مایه میذاری و هیچی دریافت نمیکنی و این در بلند مدت برات آسیبای وحشتناکی داره. -
چرتعلی
-
نمیدونم چرا با متون ادبی غیر فارسی «ترجمه شده» ارتباط نمیگیرم...
اون گیرایی و غنا متون ادبی فارسی رو -به نظرم میاد- ندارن. نه در استفاده از آرایه و وزن و...، نه در مفهوم.
کسی اگه نظری داره حتما بگهReza-H
ادبیات ترجمه خودش مخاطب خودش رو میخواد.
اصولا مسئلهٔ ما با ادبیات ترجمه اینه که منی که در خاورمیانه وسط بحرانای عمیق و بینهایتی رشد کردم خیلی تفاوت دارم با یه آدم فرانسوی که روی مبل خونه کز کرده و چیزهایی نوشته. اصولا ما خاورمیانهای ها باید ادبیات ترجمه رو باید در شرق جستجو کنیم. مثلا فکر نمیکنم شعر بلقیس نزار قبانی رو کسی پیدا بشه که بخونه و چیزی درونش به درد نیاد. خصوصا اگر قصهٔ شعر رو بدونه.
سپاس باد شما را
سپاس باد شما را
محبوب من به مرگ نشست
اکنون میتوانید
بر مزار این شهید
بادهای سر دهید
و شعرم از پای درآمد.
...
این بخشیشه...
مسئله اینه که در اروپا، طبیعت عجیب غریب و بکر و وسیع وجود داره. سالهای سال تلاش کردهن فقط شعر رو خالی کنن از آرایههای فنی و به عاطفه و لحظه نزدیکش کنن. اما خاورمیانه جای این ننربازیا هیچوقت نبوده =)))
برای همین ما ناخودآگاه به سمت اشعار درهمشکستهٔ ترجمه کشیده میشیم.
«شاید برای تو چیزی نبود
اما آن قلب من بود.» -
Anzw 18
من برای نزدیک به ۸ماه با صمیمیترین دوستم به مشکل خوردم برای همین مسئله. که اگر یادت بیاد شعر دلگیر رو نوشتم... از تو دلگیرم رفیقا، غافلی از حال من...
و الآن به نوعی میشه گفت قطع رابطه کردیم.
آدم همواره در این تضاد گیر میوفته که قرار بود انتظار نداشته باشم. پس میزنه توی سر عواطف خودش و میگه هیس... و از یه جایی به بعد دوباره ذهنیتی درون تو به صدا درمیاد که خب پس چجوری بفهمم اصلا براشون مهم هستم یا نه؟!
اونجایی که به این نقطه برسی، باید بری و خودت رو بروز بدی... بری بگی فلانی، من احساس میکنم که اینطوریه و اونطوریه. حال من رو بپرس، یه کاری بکن. نمیخوام بگم چه کاری. ولی به من بگو تو چطور «اهمیت» میدی به بقیه و اهمیت دادن از نظر تو چیه تا من هم بفهمم وقتی داری اون کار رو انجام میدی از دید تو من آدم مهمیام و اهمیت دارم.
مثلا من خیلی راحت همیشه تا میکنم با همه که به نظر من آدما تا زمانی که همدیگه رو دوست دارن، باهمدیگه حرفی برای زدن دارن. پس وقتی کمحرف میشم مشخصا یه چیزی سر جاش نیست.
اونقدرها پیچیده نیست. به شرطی که باهمدیگه حرف بزنین و امنِ هم باشین
انتظارات نابهجا نیستن. آدمیزاد هم خورشید نیست که ماهیت حیات در کرهای رو فراهم کنه. تو هم نیاز داری گاهی مهر ببینی. مهری که بهش نیاز داری و طلبش میکنی. اگر فقط مهربان باشی، درنهایت برات منجر میشه به فرسودگی عاطفی. تو فقط داری برای دیگران مایه میذاری و هیچی دریافت نمیکنی و این در بلند مدت برات آسیبای وحشتناکی داره.آره نمی تونم انتظاری نداشته باشم... این فقط گول زدن خودمه که احساساتم رو قایم کنم
ولی دقیقا همینطور... این حس نسبت به کساییه که برام اهمیت دارن و همینطور که میگی منم به اندازهای که براشون مایه می ذارم حق دارم اون مهر و اون حس اهمیت دادن رو ببینم ازشون!
اشکالی نداره اگه حزف زیادی برای زدن نباشه... حتی یه احوال پرسی ساده که بگه "فلانی اگرچه ما خیلی مثل قبل نمی تونیم بشینیم باهم حرف بزنیم و صحبت کنیم و وقت بگذرونیم، ولی باز گوشه ذهنم حتی یه ارزش و اهمیتی برای تو قائل هستم"... گاها همینقدر ساده حتی!
بله... حوصله فرسودگی عاطفی رو ندارم اصلا:)و اینکه نه راست من شعر دلگیر رو یادم نیست):
-
-
Hg L 0 در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Saghia من جای شما باشم به چنین آدمی ذره ای اهمیت نمیدم
اره خب درستش همینه
بعضی وقتا ادم حرصی میشه از دنیا دیگه چه میشه کرد