هرچی تودلته بریز بیرون7
-
S.daniyal hosseiny
اینجور موقع ها از دست کسی ناراحت میشم فقط به خاطر اینکه "منتظر بودم تو یه مدت طولانی یه بار سراغی ازم بگیره" و اون این کارو نکرده، ناراحتم میکنه.
هم از این جهت ناراحتم می کنه که با خودم میگم آیناز خانوم مگه قرار نشد سعی کنی از کسی انتظاری برای چیزی نداشته باشی؟(اصلا می شه همچین چیزی؟)
و هم به خاطر اینکه به خودم فکر می کنم که واقعا نکنه برای کسایی که برام عزیزن من عزیز نباشم؟Anzw 18
من برای نزدیک به ۸ماه با صمیمیترین دوستم به مشکل خوردم برای همین مسئله. که اگر یادت بیاد شعر دلگیر رو نوشتم... از تو دلگیرم رفیقا، غافلی از حال من...
و الآن به نوعی میشه گفت قطع رابطه کردیم.
آدم همواره در این تضاد گیر میوفته که قرار بود انتظار نداشته باشم. پس میزنه توی سر عواطف خودش و میگه هیس... و از یه جایی به بعد دوباره ذهنیتی درون تو به صدا درمیاد که خب پس چجوری بفهمم اصلا براشون مهم هستم یا نه؟!
اونجایی که به این نقطه برسی، باید بری و خودت رو بروز بدی... بری بگی فلانی، من احساس میکنم که اینطوریه و اونطوریه. حال من رو بپرس، یه کاری بکن. نمیخوام بگم چه کاری. ولی به من بگو تو چطور «اهمیت» میدی به بقیه و اهمیت دادن از نظر تو چیه تا من هم بفهمم وقتی داری اون کار رو انجام میدی از دید تو من آدم مهمیام و اهمیت دارم.
مثلا من خیلی راحت همیشه تا میکنم با همه که به نظر من آدما تا زمانی که همدیگه رو دوست دارن، باهمدیگه حرفی برای زدن دارن. پس وقتی کمحرف میشم مشخصا یه چیزی سر جاش نیست.
اونقدرها پیچیده نیست. به شرطی که باهمدیگه حرف بزنین و امنِ هم باشین
انتظارات نابهجا نیستن. آدمیزاد هم خورشید نیست که ماهیت حیات در کرهای رو فراهم کنه. تو هم نیاز داری گاهی مهر ببینی. مهری که بهش نیاز داری و طلبش میکنی. اگر فقط مهربان باشی، درنهایت برات منجر میشه به فرسودگی عاطفی. تو فقط داری برای دیگران مایه میذاری و هیچی دریافت نمیکنی و این در بلند مدت برات آسیبای وحشتناکی داره. -
چرتعلی
-
نمیدونم چرا با متون ادبی غیر فارسی «ترجمه شده» ارتباط نمیگیرم...
اون گیرایی و غنا متون ادبی فارسی رو -به نظرم میاد- ندارن. نه در استفاده از آرایه و وزن و...، نه در مفهوم.
کسی اگه نظری داره حتما بگهReza-H
ادبیات ترجمه خودش مخاطب خودش رو میخواد.
اصولا مسئلهٔ ما با ادبیات ترجمه اینه که منی که در خاورمیانه وسط بحرانای عمیق و بینهایتی رشد کردم خیلی تفاوت دارم با یه آدم فرانسوی که روی مبل خونه کز کرده و چیزهایی نوشته. اصولا ما خاورمیانهای ها باید ادبیات ترجمه رو باید در شرق جستجو کنیم. مثلا فکر نمیکنم شعر بلقیس نزار قبانی رو کسی پیدا بشه که بخونه و چیزی درونش به درد نیاد. خصوصا اگر قصهٔ شعر رو بدونه.
سپاس باد شما را
سپاس باد شما را
محبوب من به مرگ نشست
اکنون میتوانید
بر مزار این شهید
بادهای سر دهید
و شعرم از پای درآمد.
...
این بخشیشه...
مسئله اینه که در اروپا، طبیعت عجیب غریب و بکر و وسیع وجود داره. سالهای سال تلاش کردهن فقط شعر رو خالی کنن از آرایههای فنی و به عاطفه و لحظه نزدیکش کنن. اما خاورمیانه جای این ننربازیا هیچوقت نبوده =)))
برای همین ما ناخودآگاه به سمت اشعار درهمشکستهٔ ترجمه کشیده میشیم.
«شاید برای تو چیزی نبود
اما آن قلب من بود.» -
Anzw 18
من برای نزدیک به ۸ماه با صمیمیترین دوستم به مشکل خوردم برای همین مسئله. که اگر یادت بیاد شعر دلگیر رو نوشتم... از تو دلگیرم رفیقا، غافلی از حال من...
و الآن به نوعی میشه گفت قطع رابطه کردیم.
آدم همواره در این تضاد گیر میوفته که قرار بود انتظار نداشته باشم. پس میزنه توی سر عواطف خودش و میگه هیس... و از یه جایی به بعد دوباره ذهنیتی درون تو به صدا درمیاد که خب پس چجوری بفهمم اصلا براشون مهم هستم یا نه؟!
اونجایی که به این نقطه برسی، باید بری و خودت رو بروز بدی... بری بگی فلانی، من احساس میکنم که اینطوریه و اونطوریه. حال من رو بپرس، یه کاری بکن. نمیخوام بگم چه کاری. ولی به من بگو تو چطور «اهمیت» میدی به بقیه و اهمیت دادن از نظر تو چیه تا من هم بفهمم وقتی داری اون کار رو انجام میدی از دید تو من آدم مهمیام و اهمیت دارم.
مثلا من خیلی راحت همیشه تا میکنم با همه که به نظر من آدما تا زمانی که همدیگه رو دوست دارن، باهمدیگه حرفی برای زدن دارن. پس وقتی کمحرف میشم مشخصا یه چیزی سر جاش نیست.
اونقدرها پیچیده نیست. به شرطی که باهمدیگه حرف بزنین و امنِ هم باشین
انتظارات نابهجا نیستن. آدمیزاد هم خورشید نیست که ماهیت حیات در کرهای رو فراهم کنه. تو هم نیاز داری گاهی مهر ببینی. مهری که بهش نیاز داری و طلبش میکنی. اگر فقط مهربان باشی، درنهایت برات منجر میشه به فرسودگی عاطفی. تو فقط داری برای دیگران مایه میذاری و هیچی دریافت نمیکنی و این در بلند مدت برات آسیبای وحشتناکی داره.آره نمی تونم انتظاری نداشته باشم... این فقط گول زدن خودمه که احساساتم رو قایم کنم
ولی دقیقا همینطور... این حس نسبت به کساییه که برام اهمیت دارن و همینطور که میگی منم به اندازهای که براشون مایه می ذارم حق دارم اون مهر و اون حس اهمیت دادن رو ببینم ازشون!
اشکالی نداره اگه حزف زیادی برای زدن نباشه... حتی یه احوال پرسی ساده که بگه "فلانی اگرچه ما خیلی مثل قبل نمی تونیم بشینیم باهم حرف بزنیم و صحبت کنیم و وقت بگذرونیم، ولی باز گوشه ذهنم حتی یه ارزش و اهمیتی برای تو قائل هستم"... گاها همینقدر ساده حتی!
بله... حوصله فرسودگی عاطفی رو ندارم اصلا:)و اینکه نه راست من شعر دلگیر رو یادم نیست):
-
-
Hg L 0 در هرچی تودلته بریز بیرون7 گفته است:
Saghia من جای شما باشم به چنین آدمی ذره ای اهمیت نمیدم
اره خب درستش همینه
بعضی وقتا ادم حرصی میشه از دنیا دیگه چه میشه کرد -
jahad_121
یوحنای دیوانه داستان جالبیه و خیلیم طولانی نیست... اگه دوست داشتی بخونش تو اینترنت هم هست -
هر لحظه ممکنه خواب برم پس بهره زود تر آماده شم و برم
️
-
هعییییییییییی روزگار
عجیب است
حقيقت است -
خدایاشکرت
-
۱۲ تا ۱ونیم معدنی
-
خیلیی خوب خوب خیلییییی خوب بود شیمی تجزیه
عجب استاااااادی
از سال ۵۷ استاد اصلا فوقالعاده بود -
Reza-H
آره منم همچین چیزی رو خیلی وقتا حس کردم
حالا دقیقا نمی دونم ولی به نظر من شاید دوتا دلیل بتونه داشته باشه...
یکی اینکه مثلا تو شعرا، اون مدلِ وزن و قافیه و اینجور چیزایی که شعر فارسی داره رو خب شعر انگلیسی نداره و برا اونا گاها یه جور دیگهس شاید... و از یه طرفم مترجم هم ۱۰۰ درصد نمی تونه هم کلمات و جملات شعر یا متن رو دقیق حفظ کنه و معنی کنه و همم تو فارسی بر وزن بیاردش
یه جاهایی به خاطر اینه فکر کنم و یه جاهای زیادیم شما فرض کن ناشی گری مترجم میاد وسط که اونقدری تسلط نداره که بیاد "متن خوشگلِ مثلا فرانسوی" رو یه جوری ترجمه کنه با هنرنمایی تو آرایه ها و دستور که بشه "متن خوشگل فارسی"
من اینطور فکر می کنم...Anzw 18
آره
درسته.
شایا هنوز ادبیات مثلا انگلیسی به اون چیرهدستی توی آرایه ها و... نرسیده
داستان ترجمه بد هم که کار رو باز بدتر می کنه. یعنی طرف در نهایت چیزی که ترجمه میکنه. اچاثر خودشه. نه معادل اون متن ادبی
ممنون -
Reza-H
ادبیات ترجمه خودش مخاطب خودش رو میخواد.
اصولا مسئلهٔ ما با ادبیات ترجمه اینه که منی که در خاورمیانه وسط بحرانای عمیق و بینهایتی رشد کردم خیلی تفاوت دارم با یه آدم فرانسوی که روی مبل خونه کز کرده و چیزهایی نوشته. اصولا ما خاورمیانهای ها باید ادبیات ترجمه رو باید در شرق جستجو کنیم. مثلا فکر نمیکنم شعر بلقیس نزار قبانی رو کسی پیدا بشه که بخونه و چیزی درونش به درد نیاد. خصوصا اگر قصهٔ شعر رو بدونه.
سپاس باد شما را
سپاس باد شما را
محبوب من به مرگ نشست
اکنون میتوانید
بر مزار این شهید
بادهای سر دهید
و شعرم از پای درآمد.
...
این بخشیشه...
مسئله اینه که در اروپا، طبیعت عجیب غریب و بکر و وسیع وجود داره. سالهای سال تلاش کردهن فقط شعر رو خالی کنن از آرایههای فنی و به عاطفه و لحظه نزدیکش کنن. اما خاورمیانه جای این ننربازیا هیچوقت نبوده =)))
برای همین ما ناخودآگاه به سمت اشعار درهمشکستهٔ ترجمه کشیده میشیم.
«شاید برای تو چیزی نبود
اما آن قلب من بود.»S.daniyal hosseiny
دقیقا
نکات خیلی جالبی گفتی.
آره. مثلا متن رو میخونی و مثلا فقط از یه تشبیه ساده استفاده کرده.
درحالیکه مثلا یه شعر از قرن ۷ رو آدم بخواد تحلیل کنه، میبینه چقدر این بیت از مهارت های ادبی مختلف استفاده کرده تا عمق قضیه رو برسونه...
ممنون ازت