-
-
ز کدام رَه رسیدی؟ زِ کدام در گذشتی؟
که ندیده دیده ناگه به درونِ دل فتادى؟
-
یا چشم بپوش
از من و از خویش برانم
یا تنگ در آغوش بگیرم که بمیرم
- فاضل نظری
-
مدعی خواست كه از بیخ كند ریشه ما
غافل از آنكه خدا هست در اندیشه ما
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
*نه سلامم نه علیکم،
*نه سپیدم نه سیاهم.
*نه چنانم که تو گویی،
*نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
*نه سمائم،
*نه زمینم،
*نه به زنجیر کسی بسته و نه بردهی دینم
*نه سرابم،
*نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
*نه گرفتار و اسیرم،
*نه حقیرم،
*نه فرستاده پیرم،
*نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
*نه جهنم، نه بهشتم
*چنین است سرشتم
*این سخن را من از امروز نه گفتم،
*نه نوشتم،
*بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
*حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
*نه به های است و نه هو،
*نه به این است و نه او،
*نه به جام است و سبو...
*گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
*تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
*آنچه گفتند و سرودندتو
آنی ...
*خود تو جان جهانی،
*گر نهانی و عیانی،
*تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
*تو ندانی
*که خود آن نقطه عشقی
*تو اسرار نهانی
*همه جا تو
*نه یک جای ،
*نه یک پای،
*همهای
*با همهای
*همهمهای
*تو سکوتی
*تو خود باغ بهشتی.
*تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
*به تو سوگند که این راز شنیدی و
*نترسیدی و بیدار شدی
*در همه افلاک بزرگی،
*نه که جزئی ،
*نه چون آب در اندام سبوئی،
*خود اوئی،
*بهخود آی
*تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
*و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود
*هیچ نبینی
*و گل وصل بچینی
بهخودآ..
-
سراب فردا های خوب ، از عمر ما سالها ربود
رفتن چه سود ...
گر از پای و بست ویرانه بود
این خانه را ایوان چه سود؟
که دنیای ما دیوانه بود ، دیوانه ی مستانه بود.... -
دلگیرم و دلتنگم و
دل سرد و دل آشوبفرمانده ی شرمنده ی
یک لشگر مغلوب....#فاضل_نظری
-
@soheil95s95 در شعردانه گفته است:
مدعی خواست كه از بیخ كند ریشه ما
غافل از آنكه خدا هست در اندیشه ما
نه مرادم نه مریدم
نه پیامم نه کلامم،
*نه سلامم نه علیکم،
*نه سپیدم نه سیاهم.
*نه چنانم که تو گویی،
*نه چنینم که تو خوانی ونه آن گونه که گفتند و شنیدی.
*نه سمائم،
*نه زمینم،
*نه به زنجیر کسی بسته و نه بردهی دینم
*نه سرابم،
*نه برای دل تنهایی تو جام شرابم،
*نه گرفتار و اسیرم،
*نه حقیرم،
*نه فرستاده پیرم،
*نه به هر خانقه و مسجد و میخانه فقیرم
*نه جهنم، نه بهشتم
*چنین است سرشتم
*این سخن را من از امروز نه گفتم،
*نه نوشتم،
*بلکه از صبح ازل با قلم نور نوشتم.
*حقیقت نه به رنگ است و نه بو،
*نه به های است و نه هو،
*نه به این است و نه او،
*نه به جام است و سبو...
*گر به این نقطه رسیدی به تو سر بسته و در پرده بگویم،
*تا کسی نشنود آن راز گهربار جهان را،
*آنچه گفتند و سرودندتو
آنی ...
*خود تو جان جهانی،
*گر نهانی و عیانی،
*تو همانی که همه عمر به دنبال خودت نعره زنانی
*تو ندانی
*که خود آن نقطه عشقی
*تو اسرار نهانی
*همه جا تو
*نه یک جای ،
*نه یک پای،
*همهای
*با همهای
*همهمهای
*تو سکوتی
*تو خود باغ بهشتی.
*تو به خود آمده از فلسفهی چون و چرایی،
*به تو سوگند که این راز شنیدی و
*نترسیدی و بیدار شدی
*در همه افلاک بزرگی،
*نه که جزئی ،
*نه چون آب در اندام سبوئی،
*خود اوئی،
*بهخود آی
*تا بدرخانهی متروک هرکس ننشینی
*و به جز روشنی شعشعهی پرتو خود
*هیچ نبینی
*و گل وصل بچینی
بهخودآ..
-
ماجرای مـن و تـو
باورِ باورها نیست ماجراییست که در
حافظهِ دنیا نیست
نه دروغیم
نه رویا
نه خیـالیم
نه وهم
ذاتِ عشقیم
که در آینه ها پیدا نیست...#محمدعلی_بهمنی
-
آنچھ هرگز
شرح نتوان ڪرد،یعنی حال من#______وحشی_بافقی
-
ما گشته ایم، نیست، تو هم جستجو مکن
آن روزها گذشت، دگر آرزو مکندیگر سراغ خاطره های مرا مگیر
خاکستر گداخته را زیر و رو مکندر چشم دیگران منشین در کنار من
ما را در این مقایسه بی آبرو مکنراز من است غنچه ی لب های سرخ تو
راز مرا برای کسی بازگو مکندیدار ما تصور یک بی نهایت است
با یکدگر دو آینه را رو به رو مکن#فاضل_نظری
-
آه من دیشب به تنگ آمد دوید از سینه ام ..داشت می آمد بسوزاند تورا نگذاشتم
-
من و جامِ می و معشوق، الباقی اضافات است
اگر هستی که بسم الله! در تاخیر آفات استمرا محتاج رحم این و آن کردی؛ ملالی نیست!
تو هم محتاج خواهی شد، جهان دارِ مکافات استمیان خضر و موسی چون فراق افتاد فهمیدم
که گاهی واقعیت با حقیقت در منافات استز من اقرار با اجبار میگیرند ، باور کن
شکایت های من از تو ، از این دست اعترافات استاگر در اصل دین حُب است و حُب در اصل دین ، بی شک
بجز دلدادگی هر مذهبی مشتی خرافات است#فاضل_نظری
-
شکسته دل ولی نفهمیده کسی صدای آن
که می دهد جواب دل های شکسته را "خدا"
-
نشد یک لحظه از یادت جدا #دل
زهی دل! آفرین دل! مرحبا دل!زدستش یک دم آسایش ندارم
نمی دانم چه باید کرد با #دل!؟هزاران بارمنعش کردم از #عشق
مگر برگشت از راه خطا #دل!به #چشمانت مرا «دل» مبتلا کرد
فلاکت: دل! مصیبت: دل! بلا: دل! -
« شده آيا که غمی ریشه به جانت بزند ؟
گره در روح و روانت به جهانت بزند ؟ »شده در خواب ببینی که تو را قرض کند ؟
بروی وَهم شوی تا که تو را فرض کند ؟شده در گوش ِ تو گويد که تو را باز تو را…؟
نشوم فاش ِ کسی تا که شوم رازْ تو را …؟شده آغوش شود تا که هم آغوش شوی ؟
گره ات باز کند تا که تو خاموش شوی ؟شده یک شب برود تا که روی در پی او ؟
که تو فرهاد شوي تا بشوی قصه ی او ؟به همان حال بگویی که تو مجنون ِ منی
به تو بیمار شدم تا که تو درمون ِ منيشده دلتنگ شوی غم به جهانت برسد ؟
گره ات کور شود غم به روانت برسد ؟که روی دیدن ِ او تا که کمي شاد شوی
بروی در بغلش تا که تو آباد شويکه بگويد که تو تعریف ِ همان عشق ِ منی
بروی یا نروی هر چه شود جان ِ منیگره ات باز کُنَد تا که تو بینا بشوي
که غمت باز شود تا که تو معنا بشويشده اما تو نبودی شده اما که چه دیر
گره ای کور شدم تا که شدی یک دل ِ پير: « همه در خواب ولی عشق ِ تو بیدار بِماند
همه پل های دلم بی تو چو دیوار بِماندمن چرا دل به تو دادم که دلم می شکنی
همه عاشق شدنم رفت تو منظور ِ منیکه تو رفتی و دلم بی تو همان سنگ شدُ
همه این عشق رَوَد تا که دلم جنگ شدُنکند بد بشود آخر ِ این قِصه ی بد
نکند تلخ شود آخر ِ این غُصه ی بد »احمد طیبی
-
این پست پاک شده!