-
نوشتهشده در ۲۹ مرداد ۱۳۹۷، ۱۶:۳۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
برای ملاقاتِ شخصی به یکی از بیمارستان هایِ روانی رفتیم.بیرونِ بیمارستان غُلغله بود.چند نفر سر جایِ پارکِ ماشین دست به یقه بودند.چند راننده مسافرکش سر مسافر با هم دعوا داشتند و بستگان همدیگر را مورد لطف قرار می دادند.
وارد حیاطِ بیمارستان که شدیم،دیدیم جاییست آرام و پردرخت.بیماران روی نیمکتها نشسته بودند و با ملاقات کنندگان گفت وگو میکردند.
بیماری از کنار ما بلند شد و با کمال ادب گفت: من می روم رویِ نیمکتِ دیگری مینشینم که شما راحت تر بتوانید صحبت کنید.
پروانه زیبایی روی زمین نشسته بود،بیماری پروانه را نگاه میکرد و نگران بود که مبادا زیر پا له شود.آمد آهسته پروانه را برداشت و کف دستش گذاشت تا پرواز کند و برود.
ما بالاخره نفهمیدیم،بیمارستانِ روانی %(#f28eed)[اینورِ دیوار است یا آنورِ دیوار؟] -
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۱:۰۴ آخرین ویرایش توسط انجام شده
️خودخواهی و غرور، دو چیز متفاوتند،
هر چند که معمولا مترادف گرفته می شوند.ممکن است کسی مغرور باشد، اما خودخواه نباشد.
غرور، بیشتر به تصور ما از خودمان بر می گردد،
خودخواهی به چیزی که دیگران درباره ما می گویند...!غرور و تعصب
#جین_آستینکتاب قشنگیه
-
از حیله و دسیسه نترس. اگر کسانی دامی برایت بگسترانند تا صدمه ای به تو بزنند، خدا هم برای آنان دام می گستراند.
چاه کن اول خودش ته چاه است. این نظام بر جزا استوار است. نه یک ذره خیر بی جزا می ماند نه یک ذره شر، تا او نخواهد برگی از درخت نمی افتد. فقط به این ایمان بیاور.
ملت عشق
#الیف_شافاک -
چیزى که نمى فهمیدم این بود که مردم تفکر نمى کنن، تکرار مى کنن. تحلیل نمى کنن، نشخوار مى کنن. هضم نمى کنن، کپى مى کنن. اون وقت ها یه ذره مى فهمیدم که بر خلاف حرف بقیه، انتخاب بین امکاناتِ در دسترس فرق داره با اینکه خودت براى خودت تفکر کنى. تنها راه درست فکر کردن براى خودت اینه که امکانات جدید خلق کنى، امکان هایى که وجود خارجى ندارن.
کتاب جزء از کل
-
نوشتهشده در ۳۰ مرداد ۱۳۹۷، ۹:۰۸ آخرین ویرایش توسط انجام شده
بزرگترین راز خلقت این نیست که چرا خدا جهان را خلق کرده است
بلکه این است که او چرا انقدر بیشعورها را گستاخ و منفور آفریده است.
(دیوار نوشته ای پشت یک در، در کلیسای بوستون)بیشعوری
-
️فکر نمی کنم چیزی به اندازه ی خنده، واگیر داشته باشد. غم و اندوه هم می تواند واگیر داشته باشد.
امّا ترس، چیزِ دیگری ست. ترس نمی تواند به راحتیِ شادی و غم سرایت کند و این، بسیار خوب است.
ما با ترسهایمان، کمابیش تنهاییم…
دختر پرتقالی
#یوستین_گردر -
نوشتهشده در ۳ شهریور ۱۳۹۷، ۸:۱۸ آخرین ویرایش توسط Zahra M انجام شده
میدونی چه حسی داره وقتی خودتو به سرنوشت میسپری؟
یه جورایی بهت خوشامد میگه. دیگه نه دردی هست، نه ترسی و نه اشتیاق و آرزویی.#جوجو_مویز
دختری که رهایش کردی
-
نوشتهشده در ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۷:۵۱ آخرین ویرایش توسط انجام شده
یاد پدر افتادم که میگفت :
" نه با کسی بحث کن، نه از کسی انتقاد کن ! هر کی هر چی گفت، بگو حق با شماست و خودت را خلاص کن ! آدمها عقیدهات را که میپرسند، نظرت را نمیخواهند، میخواهند با عقیده خودشان موافقت کنی. بحث کردن با آدمها بی فایده است ! "زویا پیرزاد
چراغها را من خاموش میکنم
-
نوشتهشده در ۵ شهریور ۱۳۹۷، ۱۸:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
زمان آدمها رو دگرگون میکند ...!
اما تصویری را که از آنها داریم ،
ثابت نگه میدارد ...
هیچ چیز دردناکتر از این تضاد میانِ
دگرگونی آدمها و ثبات خاطرهها نیست !مارسل پروست
در جستجوی زمان از دست رفته
-
نوشتهشده در ۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۹:۱۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلیل آنکه در این عالم فراوانی هنوز فقر هست این است که : بسیاری از مردم این قانون اصلی زندگی را نمیفهمند و این حقیقت را نمییابند که برای قدرت جذب، نخست باید بدهند و ببخشند و بدانند آنچه از آنها بیرون میتراود همان را به سوی خود جذب میکنند ...
#كاترين_پاندر
قانون توانگری
-
نوشتهشده در ۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۴:۳۵ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۱۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۴:۳۶ آخرین ویرایش توسط انجام شده
دلیل آنکه در این عالم فراوانی هنوز فقر هست این است که : بسیاری از مردم این قانون اصلی زندگی را نمیفهمند و این حقیقت را نمییابند که برای قدرت جذب، نخست باید بدهند و ببخشند و بدانند آنچه از آنها بیرون میتراود همان را به سوی خود جذب میکنند ...
#كاترين_پاندر
قانون توانگری
-
نوشتهشده در ۱۲ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۲۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
فک کنم قبلا کتاب (من ملاله هستم )رو معررفی کردم اینجاچند روز پیش داشتم صفحات انتشاراتی های مختلفو ورانداز میکردم که این کتابو دیدم
خودم هنوز نخوندم ولی کتاب جذابی بنظر میاد (:
اینو هم بعنوان خلاصه نوشته بودند :
ملاله وقتی کوچک بود آرزو داشت یک مداد جادویی داشته باشد. اگر مداد جادویی داشت با آن همه را خوشحال میکرد، زمان را نگه میداشت تا هر روز صبح بتواند یک ساعت بیشتر بخوابد، بوی بد کپهی زبالهی نزدیک خانهشان را پاک میکرد و خیلی کارهای دیگر. اما هرچه بزرگتر شد فهمید چیزهای مهمتری برای آرزو کردن وجود دارد. فهمید دنیا باید جای بهتری باشد؛ دنیایی پر از صلح و آرامش و برابری. ملاله هیچوقت مدادجادویی پیدا نکرد، اما فهمید خودش میتواند تلاش کند تا رویاهایش به واقعیت تبدیل شوند... -
نوشتهشده در ۱۳ شهریور ۱۳۹۷، ۱۵:۳۳ آخرین ویرایش توسط انجام شده
امروز صبح negaarin یک کتاب معرفی کرد به اسم "همه باید فمنیست باشیم"اسمش جذاب بود و هم کوتاه بود خب من خوندم کتاب بسیار خوبی بود حیفم اومد نظرمو نگم ولی خب نظرم یکم طولانی شد پس اگر حوصله خوندن ندارین بگذرین
خب شروع کنیم . در اولین صفحات میخوانیم که از همان دوران کودکی نویسنده بع عقاید خود پایبند بوده ولی با حرف یکی از دوستانش این عقاید بدون چهار چوب در چهار چوب عقاید فمنیستی قرار میگیرد و آن ها را در همان چهار چوب پرورش میدهد .به نظر من همه ما مانند نویسنده از این عقاید در اویلین برهه های زندگی خود نا خودآگاه پیروی میکنیم که اگر در چهار چوب مناسب قرار نگیرد رفته رفته ار بین خواهد رفت و عقاید جایگزین و ضد آن جایگزین خواهد شد که رفته رفته نمیتوان آنها ها را عوض کرد یا عوض کردن آن سخت خواهد بود .خب از این حرف ها میتوان نتیجه گرفت که تفکرات فمنیست یک تفکر نو یا جدا از خون آدم نیست بلکه این تفکرات ضد و جایگزین هستند که عجیب و بیهوده مینمایانند.این تفکرات ضد فمنیستی نیز در برخی زمان ها در تاریخ بشریت خیلی درست و بجا بودند زمانی که قدرت فیزیکی اولین الویت برای بقا باشد ولی برای دنیای مدرن الان چیز بیهوده ای است و بشدت مخرب.بچه که بودم(الان هم بچه ام) منظورم 6 و 5 سالگیمه توی کوچه همگی دختر و پسر با هم بازی میکردیم و بین هم دیگر بجز موهای بلند تفاوتی نمیدیدم ولی بعد از آن که دیگر دختر ها با ما بازی نکردند موضوع برایم عجیب شد اون زمان من به پدرم مراجعه کردم و پرسیدم که موضوع چیه بابام گفت:حتما خانواده ی دختر ها دوست ندارند اونا با شما بازی کنند
اون زمان بود که اولین آموزش ضد فمینیستی در وجود من شکل گرفت که آنها باید در خانه بمانند و ما میتوانیم به بازی ادامه دهیم آنجا بود که فهمیدم تفاوت های بزرگی (البته ساختگی و واهی) غیر از موهای بلند و کوتاه بین ما وجود دارد
"فمنیست یک تفکر ضد آفریقایی است" جمله ای عجیب که توسط افراد گوناگون به گفته نویسنده تکرار شده است. این نشان دهنده آن است که این تفکرات گونه ای به جهان نفوذ کرده است که آن را نه از هویت و فرهنگ یه کشور بلکه آن را به فرهنگ و هویت یک قاره اطلاق میکنند
تفکراتی که به کشور ما نیز نفوذ کرده البته نه الان بلکه هزاران سال پیش.فکر کنم همین تابستان بود که رفته بودم پارک جنگلی (یه پارک تو مشکین شهر) که یک گروه دختر داشتند راه میرفتند و میخندیدن بعد یه ماشین پر پسر با سرعت به قصد ترساندن آن ها به دختر ها نزدیک شد و ناگهان ترمز گرفت اکثر آنهایی که شاهد قضیه بودند دختر ها رو مقصر میدونستند که آنها با کا هایشان پسر ها رو تحریک کردند قشنگ آدم یاد قضیه های شاه و عوام میوفته که عوام نباید کاری انجام بدن که شاه اذیت بشه.خب این نوع تفکر در شکاف جنسیتی موجود است.
از توضیحات نویسنده در مورد تفکر نسبت به فمنیست ها هم نشون میده که این کلمه به خوبی جا نیافتده "فمنیست ها کسایی هستن که از مردا متنفرن.علاقه ای به ازدواج ندارن.زنا رو همیشه مسئول میدونن.به خودشون رسیدگی نمیکنن"خب هیچ کدوم از این ها ربطی به فمینستی نداره
"چیزی که موضوع رو بیشتر جالب میکرد این بود که این پسر خیلی شیرین ، دارای روحیه آقامنشانه بود و اصلا تمایلی به زیر نظر گفتن دانش آموزان نداشت.در حالی که من پر بودم از جاه طلبی برای چنین کاری.ولی من مونث بودم و او مذکر پس او مبصر شد"
جمله ای که نشان از این دارد که جنسیت ربطی به روحیه ندارند.این حرف رو به هر کسی بگی قریب اتفاق با آن موافق هستند ولی در عمل چه؟امروز با پدرم سر همین موضوع داشتیم بحث میکردیم بعد بابام گفت من برابری جنسیتی رو قبول دارم ولی برای هر کدوم جایگاهی متفاوت در نظر میگیرم خب جواب من این بود که این هم همون تفکرات ضد فمنیستیه فقط شما با کلمات بازی کردید و نامشو عوض کردین خب بعد بحث طولانی ایشون هم متقاعد شدن. ولی بحث اینکه آیا همه متقاعد خواهند شد؟ بازی با کلمات کار را خراب میکند چون طرف خود را بر حق میبیند.
روحیه حتی در اثر تربیت و آموزش هم تغییر نمیکنه بلکه تنها میتونه سرکوب بشه و این هم برای پسر ها ممکن است هم برای دختر ها.
الان مشکل فقط تفکرات جا گرفته در ذهن مرد ها نیست مسئله خیلی بزرگتره الان زن ها نیز قبول کردن که یک گونه ضعیف تر هستن( البته نه همشون ) و باز هم با بازی کلمات آن را بر حق میبینند هیچ زنی نمیگه من گونه ضعیفم ولی در عمل اینو قبول کردند
ولی آیا به نظر شما وقتی یک گروه بزرگ زن ها و حتی مرد ها پاشند و بر خلاف رود ضد فمنیستی حرکت کنند باز هم اوضاع اینگونه خواهد بود؟ مسلما نه آنها جهت حرکت رود را عوض خواهند کرد.
"تو یک زن هستی ، نباید عصبانیتت رو نشان دهی"دقیقا اشکال قضیه اینجاست طبق حرف بالام زن ها و مرد ها باید با هم عصبانیت خود را نشان دهند هم در این موارد ضد فمنیستی و هم هر مورد دیگری که آنها را اذیت میکند.
در مورد ازدواج هم مشکلی وجود دارد توی خانواده ها وقتی یک دختر به سن 30 سالگی میرسد و ازدواج نمیکند فردی شکست خورده یا به اصطلاح ترشیده است ولی در عوض پسری که تا 30 سالگی ازدواج نکرده دارد خودش را میسازد......
زیادی طولانی شد -
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۵:۵۹ آخرین ویرایش توسط Zrex انجام شده
سلام دیشب یه کتابو تموم کردم که حیفم اومد معرفی نکنم
ملت عشق به جرات میتونم بگم بین اندک کتابی که خواندم جزو بهترین ها بود به قدری جذاب و آموزنده بود که آدم از قدرت قلم نویسنده تعجب میکند
داستان توی دو خط داستانی میره و از زبان بیش از 20 نفر گفته میشه که کتاب رو جذاب تر میکنه و شما فقط تفکرات یک فرد رو در مورد یه موضوع نمیخونید بلکه از نگاه ها و زوایای زیادی میبینید.
یک خط داستانی در مورد زنی توی آمریکا است که به وسیله یک کتاب زندگی اش عوض میشود و مزه عشق را بدون هوس میچشد.
خط دوم در مورد شمس و قوانین چهل گانه اش در مورد عشق است آن هم نه عشق زمینی.فردی که تفکراتش به حدی باز است که کمتر کسی درکش میکند و اکثرا او را کافر میدانند ولی هر چه باشد کفر شیرینی است
شمس مولانا را دیدار میکند ......... -
نوشتهشده در ۱۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۰:۱۰ آخرین ویرایش توسط انجام شده
هر چه انسان تر باشيم، زخم ها عميق تر خواهند بود. هر چه بيشتر دوست بداريم، بيشتر غصه خواهيم داشت، بيشتر فراق خواهيم کشيد و تنهایی هايمان بيشتر خواهد شد.
شادی ها لحظه ای و گذرا هستند. شايد خاطرات بعضی از آنها، تا ابد در ياد بماند اما، رنجها داستانش فرق می کند، تا عمق وجود آدم رخنه می کند و ما هر روز با آنها زندگی می کنيم.
انگار که اين، خاصيت انسان بودن است…
به کودکی که هرگز زاده نشد
#اوریانا_فالاچی -
این پست پاک شده!
-
نوشتهشده در ۱۶ شهریور ۱۳۹۷، ۱۱:۵۹ آخرین ویرایش توسط انجام شده
-
نوشتهشده در ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۷ آخرین ویرایش توسط بهاره انجام شده
جوان سرگشته ای از پیرمرد پرسید:
بزرگترین نیرنگ دنیا چیست؟!
پیرمرد گفت:
آن است که اختیار زندگی از دستمان خارج شده و از آن پس
سرنوشت حاکم بر زندگی شود...
کیمیاگر
پائولو کوئلیو
- همیشه مفهوم اختیار تو زندگی واسم مبهم بود... تا اینکه این قسمت رو خوندم